تعيين تكليف شريعتمداري براي بي بصيرتها
در واگذاري مسئوليت هاي انتصابي، حكمت ها و مصالحي است كه علاوه بر باورهاي ديني تجربيات 3 دهه اخير هم بر حكيمانه بودن آن گواهي مي دهد و اين فقره در سيره معصومين عليهم السلام نيز بارها ديده شده است.
1- اين روزها، مرزبندي ديرهنگام برخي از شخصيت ها با فتنه آمريكايي- اسرائيلي 88 و سران وطن فروش و ضد انقلابي آن به يكي از موضوعات بحث انگيز درعرصه سياسي كشور تبديل شده است و گمانه زني ها و نظرات متفاوتي را درباره انگيزه اين شخصيت هاي تاكنون خاموش و چگونگي مواجهه و برخورد با آنان در پي داشته است. شماري با استناد به سكوت غيرقابل توجيه آنان طي 18 ماه گذشته، حركت اخير اين عده را در حد و اندازه يك «تاكتيك» ارزيابي مي كنند و براين باورند كه مرزبندي اخير آنها با هدف عبور از رسوايي نفرت انگيزي است كه سران و عوامل فتنه با آن روبرو شده اند. رسوايي ناشي از همراهي و همكاري آشكار با مثلث آمريكا، انگليس و اسرائيل، ائتلاف مشمئزكننده با گروههاي ضدانقلاب، نظير منافقين، بهايي ها، سلطنت طلب ها، ماركسيست ها، كومه له، دموكرات، گروهك تروريستي ريگي و تمامي جرياناتي كه در ليست جرثومه هاي فساد و تباهي قابل فهرست شدن هستند. در مقابل، شمار ديگري، مرزبندي شخصيت هاي ياد شده را نشانه پشيماني و توبه و بازگشت واقعي آنان به دامان نظام و انقلاب تلقي مي كنند و براين باورند كه با توجه به اصل شناخته شده «توبه پذيري» و «رأفت اسلامي» بايد از بازگشت آنان استقبال كرد و سكوت 18 ماهه آنها را -اگرچه قابل توجيه نيست- به حساب خطاي فاحش نوشت و نه «خط سياسي» و بينش استحاله شده آنان. و اما، كداميك از اين دو ديدگاه پذيرفتني است و يا به واقعيت نزديكتر است؟ 2- براي پاسخ به پرسش ياد شده، ابتدا بايد دو مقوله «تحليل انگيزه» و «چگونگي برخورد» را جداي از يكديگر به ارزيابي نشست. اين تفكيك به مفهوم آن نيست كه «انگيزه»ها را در «چگونگي برخورد» ناديده بگيريم چرا كه در اين صورت، «ساده انگاري» و «خوش باوري» مي تواند راه را بر نتيجه گيري نهايي در چگونگي برخورد سد كند و يا دست كم آن كه ارزيابي ياد شده را براي رسيدن به «چگونگي برخورد» به بيراهه بكشاند. دو ديدگاه ياد شده در «تحليل انگيزه» شخصيت هاي مورد اشاره از مرزبندي اخيرشان با فتنه 88، تفاوت نظر جدي دارند و اين «تفاوت» چيزي در حد «تضاد» است. گروه اول، مرزبندي اخير را فقط يك «تاكتيك» مي داند و گروه دوم، آن را بازگشت واقعي از خطاي 18 ماهه تلقي مي كند. مطابق نظر اول، مرزبندي شخصيت هاي تاكنون خاموش، يك ترفند است كه پذيرفتني نيست و نبايد فريب آن را خورد و براساس نظر دوم؛ مرزبندي ياد شده نشانه بازگشت آنان است و بايستي با خوش بيني به آن نگريست و نتيجه برخاسته از اين خوشبيني را نيز پذيرفت. تا اينجا دو ديدگاه كاملاً متضاد درباره «انگيزه» شخصيت هاي ياد شده از مرزبندي اخير آنان در ميان است، اما، آيا دو ديدگاه متضاد مي توانند در مرحله «چگونگي برخورد» با يكديگر نزديك شده و به نتيجه واحدي برسند؟ 3- «اپوزيسيون» يا «جريان مخالف» در فرهنگ سياسي، تعريف مشخص و شناخته شده اي دارد و به يك يا چند گروه و حزب سياسي گفته مي شود كه در چارچوب قانون اساسي و مرزهاي تعريف شده يك نظام حكومتي فعاليت مي كنند و مخالفت آنها، يعني آنچه باعث مي شود كه «اپوزيسيون» ناميده شوند، از نوع مخالفت با فلان حزب يا گروه و جمعيت سياسي است كه قوه مجريه يا مقننه را در اختيار دارند. تمامي نظام هاي حكومتي «مردم سالار» حضور «اپوزيسيون» با تعريف ياد شده كه در همه جاي دنيا «پذيرفته شده» نيز هست را مي پذيرند و جمهوري اسلامي ايران به گواهي تاريخ 32 ساله آن در اين زمينه سرآمد و پرچمدار تمامي نظام هاي حكومتي دنياست. و طي سه دهه گذشته بارها قوه مجريه و مقننه ميان احزاب و گروه هاي سياسي درون نظام كه سليقه هاي سياسي و اجرايي متفاوت و گاه متضادي داشته اند دست به دست شده است و مي شود. و اما، حزب و گروهي كه در چارچوب قانون اساسي و مرزهاي تعريف شده يك نظام حكومتي فعاليت نمي كند و اهداف خود را بيرون از اين دايره تعريف كرده و به سوي آن حركت مي كند، «اپوزيسيون» به مفهوم رايج و شناخته شده آن در فرهنگ سياسي و روال پذيرفته شده در دنياي امروز - و ديروز- نيست. اين دسته از احزاب و گروه ها را در همه جاي دنيا، «برانداز» مي نامند و در هيچ كشوري نه فقط به آنها اجازه فعاليت نمي دهند، بلكه به شدت و بدون كمترين ملاحظه آنها را سركوب مي كنند و اين سركوب را به حق، دفاع از مردم و منافع ملي كشور خويش مي نامند. «اصلاحات» يا «رفرم -REFORM» نيز اينگونه است و گروه هاي اصلاح طلب در چارچوب تعريف شده يك نظام حكومتي فعاليت كرده و هنجار دادن به ناهنجاري ها و سامان بخشيدن به نابساماني ها را دنبال مي كنند ولي اگر جرياني در پوشش «اصلاحات»، اهداف خود را بيرون از دايره نظام تعريف كرده و دنبال كند، در همه جاي دنيا به عنوان جريان «برانداز» شناخته شده و حاكميت ها براي حفظ منافع ملي و دفاع از مردم به سركوب آنها روي مي آورند. 4- با توجه به تعريف ياد شده از «اپوزيسيون»، جريان فتنه برخلاف آنچه كه مقامات و رسانه هاي بيگانه و مخصوصاً مثلث آمريكا و اسرائيل و انگليس ادعا مي كنند «اپوزيسيون» نبوده بلكه جرياني تحت مديريت بيروني و ستون پنجم داخلي نظام بود كه با هدف كودتاي - به زعم خودشان- نرم عليه اسلام و انقلاب تدارك شده و با حمايت آشكار و همه جانبه مالي، سياسي، تبليغاتي و اطلاعاتي دشمنان بيروني به ميدان فرستاده شده بود. اين واقعيت به اندازه اي آشكار و بي پرده است كه درك آن براي كندذهن ترين افراد نيز به آساني امكان پذير بوده و هست. بنابراين چگونه مي توان پذيرفت برخي از شخصيت هاي سياسي با سابقه كه سه دهه در پست هاي كليدي و حساس نظام حضور فعال داشته اند، اين نكته بسيار بديهي را درك نكرده و بعد از گذشت 18 ماه به درك آن رسيده اند؟! از اين زاويه بايد به گروه اول حق داد كه مرزبندي اخير شخصيت هاي مورد اشاره را «تاكتيكي» تلقي كنند و نسبت به عواقب آن نگران بوده و اين مرزبندي را از جنس همان سكوت غيرقابل توجيه ارزيابي كنند. 5- و اما، توبه واقعي خطاكاران هم واقعيت غيرقابل انكاري است كه در چرخه تاريخ- چه گذشته و چه معاصر- نمونه هاي درخور توجهي دارد و در آموزه هاي اسلامي- و همه اديان الهي- نيز به آن سفارش اكيد شده است، بنابراين ديدگاه دوم درباره انگيزه شخصيت هاي ياد شده را نمي توان به آساني رد كرده و ناديده گرفت، مخصوصاً آن كه در اسلام، نفي توبه و پرهيز از پذيرش عذر تقصير خطاكاران به شدت نهي شده است. از اين زاويه، بايد به صاحبان ديدگاه دوم نيز حق داد كه وقتي مرزبندي شخصيت هاي ياد شده را مي بينند، استقبال از بازگشت آنان را ضروري بدانند. طيف دوم بر اين باورند كه اگر مرزبندي مورد اشاره آنگونه كه طيف اول معتقد است، تاكتيكي باشد، اين تاكتيك در ادامه راه نمي تواند دوام بياورد بنابراين پذيرش آن نه فقط زياني ندارد، بلكه دندان طمع دشمنان بيروني را هم كند مي كند. گفتني است مرزبندي شخصيت هاي ياد شده عصبانيت محسوس و اعلام شده دشمنان بيروني را در پي داشته است تا آنجا كه اين مرزبندي را يكي از دستاوردهاي روز 25 بهمن ماه براي جمهوري اسلامي ايران ناميده و در تحليل هاي خود آورده اند «حركت 25 بهمن ماه عرصه سياسي ايران را از سه قطب موافقان نظام، مخالفان نظام و قطب خاكستري(!) به دو قطب موافق و مخالف تبديل كرد و كساني كه ماهيتاً دلبسته نظام هستند بايستي حضور در يكي از دو قطب موافق و مخالف را مي پذيرفتند و بسيار طبيعي بود كه قطب موافق را انتخاب كنند.» 6- و اما، اكنون نوبت پرداختن به مقوله دوم، يعني «چگونگي برخورد» است و اين كه آيا دو ديدگاه متفاوت ياد شده درباره «انگيزه مرزبندي» مي توانند در «چگونگي برخورد» نظر و نگاه واحد و مشتركي داشته باشند؟ پاسخ اين سؤال «مثبت» است و آن، اين كه شخصيت هاي ياد شده نبايد از اين پس در پست هاي كليدي و حساس نظام كه با انتخاب مردم واگذار مي شود به كار گرفته شوند. اين «راه كار» و «چگونگي برخورد» ضمن آن كه با هيچ يك از دو ديدگاه مورد اشاره مغايرت و منافاتي ندارد، دغدغه ها و نگراني هاي به حق مردمي كه طي 18 ماه گذشته با بصيرت مثال زدني و هوشياري و از خودگذشتگي در برابر فتنه همه جانبه مثلث آمريكا و اسرائيل و انگليس و تمامي گروهها و احزاب ضدانقلاب و منافق داخلي و خارجي ايستاده اند را نيز برطرف مي سازد. و البته در واگذاري مسئوليت هاي انتصابي، حكمت ها و مصالحي است كه علاوه بر باورهاي ديني تجربيات 3 دهه اخير هم بر حكيمانه بودن آن گواهي مي دهد و اين فقره در سيره معصومين عليهم السلام نيز بارها ديده شده است.
دیدگاه تان را بنویسید