شهيد بهشتی و جريان نفاق
حجة الاسلام محمدحسن رحيميان/شيوه منافقين همين است كه آنچه را خودشان گرفتار آن هستند، با تهمت و افترا و شايعهسازي به نيكان و اخيار ميزنند.
به حق، ابعاد شخصيت آيتالله شهيد بهشتي و سير زندگي، تلاشها و نقشآفرينيهاي او در نهضت و انقلاب اسلامي و شكلگيري آن، خود به خود اين نكته را روشن ميكند كه چرا دشمنان انقلاب و اسلام، مخصوصاً جريان نفاق اين همه با او دشمن بود. جرياني كه تعبير امام همزاد با انقلاب بوده و هست و خواهد بود. بلكه ميتوان گفت جرياني كه همزاد با شكلگيري اسلام بوده، هست و خواهد بود و شناخت اين جريان و عملكرد آن همچنان يكي از مسائل مهم نظام انقلاب ماست. شخصيت شهيد بهشتي از ابعاد مختلف قابل بررسي و از عهده اين حقير خارج است، اما در اين مقال صرفاً چند خاطره درباره شهيد بهشتي و نكاتي از سخنان امام راحل راجع به ايشان و جريان نفاق مطرح ميكنم و سپس بحثي كوتاه پيرامون فرجام نفاق خواهم داشت. اينجانب از سال 41 و در سن سيزده سالگي كه وارد حوزه علميه قم شدم، ارادت خاصي نسبت به ايشان پيدا كردم. گرچه شناخت من نسبت به ايشان از سالها قبل از آن بود. براي اولين بار در دستگرد اصفهان، در جلسهاي كه جمع زيادي از مبارزان اصفهان و از جمله شهيد آيت مهمان پدرم بودند، خدمت ايشان رسيدم و شاهد بودم كه از اوايل صبح تا نزديك غروب شهيد بهشتي به تنهايي با آن مجموعه بحث ميكردند و عمده بحث در مورد مرحوم كاشاني و مصدق و ماجراهاي آن دوران بود. من در آن سن و سال چندان متوجه عمق مسأله نميشدم، ولي از همان زمان اين مسأله برايم روشن بود كه ايشان ميتواند با يك جمع 78 نفره كه همگي افراد تحصيلكرده و سطح بالايي بودند، بحث و آنها را قانع و مجاب كند. بررسي شكلگيري دبيرستان دين و دانش در قم و فعاليتهاي نويني كه شهيد بهشتي در آن زمان در قم آغاز كردند با توجه به توصيف شرايط آن زمان (حتي در حوزه علميه قم) بسياري ضروري است. زيرا نشان ميدهد كه اين حركت شهيد در آن دوران چقدر دورانديشانه و مدبرانه بوده است. به دنبال اين فعاليتها، شهيد بهشتي كه جزو اولين ياران امام است، از اقامت در قم ممنوع و همين ممنوعيت منشأ خير ميشود. مهاجرت ايشان به تهران و گسترش فعاليتها در دانشگاهها و سطوح ديگر و ارتباط با مؤتلفه اسلامي و نقشي كه در ماجراهاي حساس آن زمان ايفا كردند و سرانجام مهاجرت ايشان به آلمان، در هر يك از اين مقاطع، آثار و بركات ارزشمندي را براي پيشبرد نهضت به ارمغان ميآورد. در زماني كه در آلمان بودند، در سال 48 به نجف اشرف مشرف شدند. من هم آن زمان در نجف اشرف بودم. يك شب در مدرسه آيتالله بروجردي، طلبههاي اصفهاني از ايشان دعوت كردند و جلسه بحث و گفتوگو برقرار شد. مرحوم علامه فاني نيز كه از مراجع و صاحب رساله و از علماي بزرگ بود، در اين جلسه حاضر شدند. ايشان طبق روال از فرصت حداكثر استفاده را كردند. برخي از طلبهها تصور ميكردند كه مرحوم شهيد بهشتي كه در آلمان زندگي ميكند و سالها از حوزه دور بوده و قبل از آن هم در تهران بود، تسلط و حضور ذهن چنداني در بحثهاي علمي نداشته باشد، اما بحث بسيار جدي و فني بين ايشان و علامه فاني كه تقريباً بخش اعظم وقت جلسه به آن گذشت، باعث شد كه همگي متوجه عمق بينش و تسلط ايشان در مباحث فقهي و اصولي كه رشته تخصصي علماي نجف بود، شدند. نكته ديگري كه من به علت مباشرت با شهيد بهشتي متوجه آن شدم، زندگي شخصي و وارستگي ايشان در قبال مسائل دنيا بود. اين قضيه را يك وقتي براي شهيد منتظري بيان كردم و آنقدر اين نكته برايش جالب بود كه جهتگيري او از همان موقع عوض شد و به شهيد بهشتي پيوست و سرانجام به آنجا رسيد كه خون پاك آنها در هفتم تير به هم پيوند خورد و با هم به ملكوت اعلي پرواز كردند. فكر ميكنم بيان اين داستان در نگاه مثبت و عميق او به شهيد بهشتي، مخصوصاً در آن شرايط، نقش بسيار مؤثري داشت. قبل از انقلاب دو نفر از دوستان كه يكي از آنها زنده است و ديگري از دنيا رفته و آن كه زنده است متأسفانه در سالهاي اخير دچار مشكلاتي شد، بر سر مال دنيا با هم دعوايشان شد و به شدت با هم درگير شدند. بنده چون با هر دو رفيق بودم، سعي كردم بين آنها را اصلاح كنم، ولي نشد. سرانجام پيشنهاد كردم كه اگر هر دو شهيد بهشتي را قبول داريد، برويم تهران منزل اشان و صورت مسأله را برايشان بيان كنيم و ايشان قضاوت كنند. تماس گرفتيم، قرار گذاشتيم و خدمت ايشان رسيديم. در آن زمان منزل شهيد بهشتي نزديك حسينيه ارشاد بود، البته هنوز آن منطقه كاملاً ساخته نشده بود و ما از فضاهاي كاملاً باير عبور ميكرديم تا برسيم به منزل شهيد بهشتي. شب، طبق قرار خدمت آقاي بهشتي رسيديم. اين دو برادر به تفصيل داستان و صورت مسأله را براي ايشان بيان كردند. البته يكي از آن دو كه معروفتر و معتبرتر و رفاقت بيشتري با شهيد بهشتي داشت و هم لباس و شايد همدرس ايشان بود، انتظار داشت حرف او بهتر جا بيفتد و احياناً، آقاي بهشتي به نفع او قضاوت كنند. ايشان طبق شيوه و عادت خودشان با تأمل همه حرفهاي آن دو را گوش كردند. حالا انتظار قضاوتي بود و احياناً قضاوتي به نفع آن آقايي كه همشهري هم بود. مرحوم شهيد بهشتي فرمودند كه من يك داستان بگويم و اشاره كردند به جمعي از دوستانشان كه از خوبان بودند و شركتي را تأسيس كرده بودند و كار ساخت و ساز و امثال اينها را انجام ميدادند. كاري كه بسيار درآمدزا بود و وضعيت خوبي داشت ايشان فرمودند كه اين جمع دوستان آمدند پيش من و به من گفتند ما علاقمنديم بخشي از سهام اين شركت را به نام شما كنيم و شما شريك ما باشيد. من به آنها گفتم من طلبه هستم و اهل شركت و تجارت نيستم و پول اين كار را هم ندارم. آن دوستان گفتند، خوب اگر شما پول نداريد اشكال ندارد، ما از شما پول نميخواهيم، فقط شما قبول كنيد بخشي از سهام شركت به نام شما و براي شما باشد بدون اينكه پول بدهيد. ما سهم شما را خودمان تقبل ميكنيم و درآمدش در اختيار شما باشد. آقاي بهشتي فرمودند به ايشان گفتم، «نه! من به اين شكل هم مايل نيستم. من طلبه هستم و خدا رزق مرا ميرساند و نيازي به شركت و درآمد آن نميبينم.» گفتند، «اين سودي را كه از بابت سهامي كه به نام شما ميكنيم و به شما ميدهيم براي شخص خودتان نباشد و براي اسلام و براي نهضت خرج كنيد. ما فقط ميخواهيم نام شما و بركت نام شما در اين شركت باشد.» فرمودند، «من براي زندگيم برنامه و راه و روش ديگري دارم و به شيوه طلبگي خودم عمل ميكنم و مناسب نميدانم كه خودم در اينگونه امور وارد كنم و از زيطلبگي خود خارج شوم.» سرانجام به هر شكلي كه قضيه را مطرح ميكنند شهيد بهشتي نميپذيرند. آيتالله بهشتي اين ماجرا را با شيوه زيبا و بيان مخصوص به خود بيان كردند و من در امتداد صحبت ايشان به چهره اين دو برادر نگاه كردم و ديدم كه اين دو در برابر عظمت روح شهيد بهشتي، مثل شمع دارند آب ميشوند و فرو ميريزند. شهيد بهشتي اين داستان را بيان كردند و آنها زبانشان بند آمد و ديگر نتوانستند از موضوع دعوا حرفي بزنند. جلسه به پايان رسيد و آنان جواب خود را با شيوه حكيمانه شهيد بهشتي دريافتند و از اينكه چنين دعوايي را در محضر ايشان آورده بودند، به شدت شرمسار و شرمنده شدند. ايشان در دوران بعد از انقلاب و تصدي مسئوليتهاي حساس و مهمي كه در شوراي انقلاب و مجلس خبرگان و در مسئوليت ديوان عالي كشور و در قوه قضائيه داشتند. آن طور كه من فهميدم، ايشان از هيچ يك از اين مسئوليتها هيچگاه حقوقي دريافت نكرده و همچنان با همان حقوق آموزش و پرورش زندگي را سپري ميكردند و جالب اين بود كه با اين همه وارستگي، دوستان به ياد دارند كه جريان نفاق چه اتهامات و چه افترائاتي كه برازنده خودشان بود، به اين عزيز نسبت ميدادند. البته شيوه منافقين همين است كه آنچه را خودشان گرفتار آن هستند، با تهمت و افترا و شايعهسازي به نيكان و اخيار ميزنند. به مناسبت سالگرد اين ايام مروري كردم بر بخشهايي از سخنان امام(ره) بعد از حادثه هفتم تير. با اينكه در آن زمان تقريباً در تمام سخنرانيهاي امام، حضور داشتم، صحبتهاي امام برايم تازگي داشتند. اجازه ميخواهم فرازهايي از سخنان حضرت امام را در اين مورد قرائت كنم كه از هرچه بگذري سخن دوست خوشتر است. امام فرمودند، «من ايشان را به مدت بيست سال و بيشتر ميشناختم. مراتب فضل و تفكر و تعهد ايشان بر من معلوم بود و آنچه كه من در مورد ايشان متأثر هستم، شهادتشان در مقابل آن ناچيز است و آن مظلوميت ايشان در اين كشور بود. مخالفين انقلاب، افرادي را كه به انقلاب، متعهدتر و در آن مؤثرترند، بيشتر مورد هدف قرار دادهاند.» امام معيارهايي را به ما ميدهند كه امروز هم به درد ميخورند. در زمان پيامبر اكرم(صلّی الله علیه و آله و سلّم) و بعد از ايشان هم مسئله همين بود. يكي از مباني كار منافقين كه نمايندگان و نفوذيهاي جريان كفر و شركت در داخل جامعه اسلامي هستند، اين است كه بيشتر به سراغ كساني ميروند كه هم ايمان قويتر و هم نقش مؤثرتري در جامعه و نظام اسلامي دارند. امام ميفرمايد، «ايشان در طول زندگي مورد هدف اجانب و وابستگان به آنها بود. تهمتهاي ناگوار به ايشان ميزدند و ميخواستند آقاي بهشتي را موجودي ستمكار و ديكتاتور معرفي كنند.» امروز هم جريان نفاق در مورد همرزمان آن روز شهيد بهشتي تعبيراتي را به كار ميبرد كه ريشه در همان تفكر دارد. باز هم به اين جمله امام توجه كنيم: «در صورتي كه من بيش از بيست سال ايشان را ميشناختم و برخلاف آنچه اين بيانصافها در سرتاسر كشور تبليغ كردند و «مرگ بر بهشتي» گفتند، من او را يك فرد متعهد، مجتهد، متدين، علاقمند به ملت، علاقمند به اسلام و به درد بخور براي جامعه خودمان ميدانستم... خدا انصاف بدهد آنها را كه خودشان انحصار طلب بودند و ميخواستند شهيد بهشتي، خامنهاي و رفسنجاني و امثال اينها را از صحنه خارج كنند.» امام در اين مورد هم بسيار روشن سخن ميگويند و در ادامه به رابطه بين جريان نفاق و ليبرالها اشاره ميكنند كه «اگر چه اينها در سالهاي اول يك نمايشي از مخالف با نهضت آزادي به راه انداختند، ولي معلوم بود كه فرزندان نهضت آزادي هستند و سرانجام راهشان و هدفشان با نهضت آزادي يكي شد.» «قضيه آقاي بهشتي نبود. شما ديديد كه در طول اين يكي دوسال با چه افرادي مخالفت شد. قضيه، قضيه شخصي افراد نبود، قضيه همان جريان بود كه با اصل و اساس مخالفت كنند. قضيه دفترهاي هماهنگي در سراسر كشور يك قضيه اتفاقي و عادي نبود...» سپس امام به تفضيل راجع به اين جريان و توطئههاي آنها و تهمتهايي كه به شخصيتهاي برجسته نظام ميزدند صحبت ميكنند و ميفرمايند: «از همان وقت كه ديگر اساس سلطنت سست شد، اين جريان به كار افتاد. همان وقت كه من در پاريس بودم اين جريان شروع شد. همان وقت هم ميخواستند كه شاه را نگه دارند، به اسم اينكه او سلطنت كند نه حكومت، با اين اسم ميخواستند حفظش كنند و از همان وقت هم ميخواستند كه بختيار را بياورند و با ما آشتي دهند، ما كانه نزاعمان با بختيار بود از اين جريان. از اول يك جرياني منسجم و برنامهريزي شده در كار بود و ما درست توجه به آن نداشتيم، كمكم هي مطالب معلوم شد، كمكم خودشان را لو دادند و رسيد به اينجا و من هرچه جديت كردم كه نرسد به اينجا، رسيد.» «نه از باب اينكه به اينها اعتمادي داشتم، از جهات ديگري كه به خود آقايان گفتم. حالا رسيده به اينجا كه از حفظ شاه و بعدش بختيار و بعدش شوراي سلطنتي و بعدش اصل جمهوري اسلامي كه با آن مخالفت شد و بعدش مجلس خبرگان و بعدش مجلس شوراي اسلامي و بعدش دولت و بعدش قوه قضائيه كه با همه مخالفت ميشد. نه از باب اينكه با رجايي و بهشتي و امام جمعه تهران مخالفتي داشتند، چه مخالفتي؟ يك جرياني بود كه بايد افراد متعهد نباشند، اگر شد آنها را از صحنه بيرون كنند و منعزل كنند از مردم، بهتر، شايعهسازي كنند كه حتي اين اجناسي كه براي جنگزدهها ميخواهند ببرند. اين ميرود توي جيب آقاي بهشتي و آقاي خامنهاي و آقاي كذا، آقاي هاشمي هر جنايتي كه در ايران به دست خود آنها واقع ميشد به مردم ميگفتند كه اينها كردند. اين جرياني بود و هست كه ميخواهند اين كشور را با آن جريان بكشند به طرف آمريكا.» حضرت امام در بخش ديگري از سخنانشان ميفرمايند، «نبايد ما فراموش كنيم كه در جنگ با آمريكا هستيم. ما در جنگ با تفالههاي آمريكا (هستيم) اين تفالههايي كه قالب زدند خودشان را و ما غفلت كرديم، الان هم هستند، بايد هر يك از اينها را شناسايي كنيد و به دادگاهها معرفي كنيد، ننشينيد كه باز يك جايي را آتش بزنند، اينها ميخواهند خرابي كنند، كاري ندارند به اين كه كي كشته بشود و كي از بين برود، دشمني خصوصي هم با هيچكدام ندارند. خوب هفتادوچند نفر از بهترين جوانان ما را از بين بردند، اينها با افرادشان آشنايي نداشتند، نميشناختند، اما ميخواستند يك شلوغي بشود. يك انفجاري حاصل بشود و مردم از صحنه بيرون بروند و ديدند كه خير، عكس شد مطلب اين شهادت اسباب اين شد كه همه با هم منسجم بشوند. اين اسباب اين شد كه مشت اين ادعاكنها كه ما براي آزادي و براي كذا ميخواهيم زحمت بكشيم و بايد اين ملت آزاد باشد و كذا، مشت اينها باز شد كه اينها از چه سنخ آزادي ميخواهند، آزادي انفجار! آزادي انفجار اينها ميخواهند، اينها خواستند كه اين منافقين هم آزاد بيايند توي مردم.» همچنين چند روز پيش يكي از تشكلها رسماً اعلام كرده بود كه ما ميخواهيم نمايندهاي از منافقين را هم در بين مجموعه خودمان در داخل كشور براي مبارزه با نظام دعوت كنيم كه البته از داخل آن تشكل مخالفت شده بود نه از باب اصل قضيه، بلكه گفتهاند خطرناك است. «بعد از يك سال ديگر بسياري از جوانهاي ما را منحرف كنند و بسياري از كارهايي كه ميخواهند مخفيانه انجام بدهند، آزادانه انجام بدهند، براي اينكه، آزادي است! بيجهت نيست كه در آن نطقهاي با اجتماع زياد روز عاشورا سوت ميزنند و كف ميزنند. امام مظلوم ما به شهادت رسيده، روز شهادت امام مظلوم ما، پاي نطق و سخنراني يك آدمي كه با آنها دوست است كف ميزنند و سوت ميكشند و آمريكا را از ياد ميبرند. خط اين بود كه اصلاً آمريكا منسي بشود. يك دسته شوروي را طرح ميكردند تا آمريكا منسي بشود، يك دسته «اللهاكبر» را كنار ميگذاشتند، سوت ميزدند و كف ميزدند آن هم روز عاشورا خط اين بود كه اين قضيه مرگ بر آمريكا منسي بشود.» مطالعه انبوه طالبي كه حضرت امام در اين زمينه بهخصوص سخنرانيهاي ايشان در روز 8 تيرماه و روزهاي بعد از آن در حسينيه جماران ايراد كردند، عمق بينش امام را نسبت به حوادث و مسائل پشت پرده و دشمني و كينههاي آمريكا و مزدوران آنها و جريان نفاق به خوبي نشان ميدهد. اگر اين جريان نفاق همچنان هست و خواهد بود، مسئله نفاقشناسي، مسئله مهمي است كه بايد مورد مداقه و پژوهش قرار گيرد و با برگزاري سمينارهاي علمي و پرسش و پاسخ خصوصاً از منظر قرآن، اين جريان خطرناك را بشناسيم. به طور نمونه اگر چند آيه اول سوره بقره ملاحظه شود، توضيح مختصري راجع به مؤمنين و دو آيه راجع به كفار است و وقتي ميرسد به منافقين، در آيات پيوسته و متعدد خصوصيات و ويژگيهاي نفاق و منافق را بيان ميفرمايد و دهها آيه در قرآن كريم به بيان مشخصات منافقان اختصاص يافته است كه با بررسي و معرفت به آنها دقيقاً ميتوان، منافقان را در جامعه اسلامي شناخت. يكي از مشخصات منافقان را در اين آيه ملاحظه ميكنيم: «بشرالمنافقين بان لهم عذاباً اليماً * الذين يتخذون الكافرين اوليا من دون المؤمنين أيبتعون عندهم العزه فان العزه لله جميعاً» «منافقان را بشارت ده كه عذابي دردآور برايشان آماده شده است. كساني كه به جاي مؤمنان، كافران را به دوستي ميگيرند: آيا عزت و توانايي را نزد آنان ميجويند؟! در حالي كه عزت به تمامي از آن خداست.» يكي از شاخصههاي نفاق و منافق اين است كه به جاي دوستي با مؤمنان، كافران را ولي خود ميدانند و آنان را دوست خود قرار ميدهند، آنچنان كه گويي عزت خود را در پيوند با كفار ميجويند، درحالي كه تمامي عزت براي خدا و به دست اوست و تنها راه دستيابي به عزت دربندگي و قرب حق است. ليكن، شاهد هستيم كه عدهاي درحالي كه شيفته آمريكا و غرب هستند و عزت و شوكت خود را در برقراري رابطة دوستانه با كفار و دشمنان اسلام ميپندارند از مردم مؤمن و حزباللهي و ملتزم به ارزشها و احكام الهي بدشان ميآيد و متدينين را به گمان خام خود با عناويني مثل انحصارطلب، واپسگرا، گروه فشار و ساير اتهاماتي كه خودشان مصداق بارز آن هستند، ميكوبند. منافقان نسخه مطابق با اصلشان يعني آمريكا هستند آمريكايي كه خود بزرگترين ديكتاتور دنياست و جمهوري اسلامي را متهم به ديكتاتوري ميكند و در عين حال خود را مظهر آزادي و آزاديخواهي تبليغ ميكند. شايد در طول تاريخ هيچ دولتي مانند آمريكا حقوق بشر را پايمال و منزلت بشر را حتي در داخل آمريكا منهدم نكرده باشد، در حالي كه هيچ دولتي هم در دنيا مثل آمريكا مدعي دفاع از حقوق بشر نيست، اما جمهوري اسلامي و هر دولتي را كه نوكر آمريكا نباشد، متهم به تضييع حقوق بشر ميكند.آنها نام اشغالگري را آزادسازي ميگذارند و با پوشش و شعار صلح طلبي، جنگافروزي ميكنند. با عنوان فريبنده دموكراسي بدترين و زشتترين استبداد را در خدمت سرمايهداري و غارت جهان به كار ميگيرند. با نام اومانيسم و مردمسالاري، انسانيت را در اسارت شهوت و شكم به دره حيوانيت و بردگي براي زورمداران و زراندوزان ساقط ميكنند. با شعار مبارزه با تروريست، زمينهساز تروريست، پرورشدهنده و حامي تروريست هستند و خود جنايت بارترين اعمال تروريستي را مرتكب ميشوند. منافقان نيز به عنوان ستون پنجم و عوامل نفوذي كفر و استكبار، با بهرهگيري از همان شيوههاي شيطان بزرگ و براي تحقق همان اهداف پليد ميكوشند. بيش از هركسي شعار اصلاحطلبي ميدهند اما در پوشش اين شعار فريبنده، يكسره به دنبال افساد هستند: «چون به آنان گفته شود كه در زمين فساد نكنيد، ميگويند ما مسلمانيم.» منافقان از ديدگاه قرآن، ويژگيهاي فراوان و قابل شناسايي و ارزيابي ديگري دارند كه احصا و توضيح آن بحث مستقلي را ميطلبد. فعلاً در اين مجال دستورالعمل قرآن را در مورد چگونگي برخورد با منافقين مرور ميكنيم. «لئن لم ينته المنافقون و الذين في قلوبهم مرض و المرجفون في المدينه لنغرينك بهم ثم لايجاورونك فيها الاتقليلا* ملعونين اينما ثقفوا اخذوا و قتلوا تقتيلا*سنته الله في الذين خلوا من قبل و لن تجد لسنه لله تبديلا. «اگر منافقين و بيماردلان وآنها كه در مدينه شايعهپراكني ميكنند دست از اين كار برندارند، تو را بر آنها مسلط ميگردانيم تا پس از آن جز اندكي در شهر، مجاور تو نباشند. اينان لعنت شدگانند. هرجا يافته شدند بايد دستگير و به سختي كشته شوند. اين سنت خداوندي است كه در ميان گذشتگان بود و در سنت خدا تغييري نخواهي يافت (سنتي كه پيش از پيغمبر اسلام و در زمان پيغمبر گرامي(صلّی الله علیه و آله و سلّم) و تا ابد تغيير نخواهد كرد.» از اين واوهاي عطف، ميشود فهميد كه منافقين، بيماردلان و شايعهسازان سه عنوان جداگانه هستند كه البته گاهي هم يكجا مصداق پيدا ميكنند. اول نام منافقين را ذكر ميفرمايد سپس «مرجفون في المدينه» يعني آنها كه دل مردم را خالي ميكنند، شايعهپراكني ميكنند، روحيه مردم را نسبت به اسلام، انقلاب و نظام سرد ميكنند. اينها «مرجفون في المدينه» هستند «والذين في قلوبهم مرض»آدمهاي بيماردل هستند و در آيه ديگر قرآن، آيه سوره مائده يكي از مشخصههاي «الذين في قلوبهم مرض» را اينگونه بيان ميكنند كه آنها كساني هستند كه «يقولون نخشي أن تصيبنا دائره». دائماً هم خودشان ميترسند و هم مردم را ميترسانند. ميگويند: آمريكا در خليجفارس، در درياي عمان، در پاكستان، در افغانستان، در آسياي ميانه، در قفقاز، در تركيه، در شمال عراق، جنوب عراق و دور تا دور ما را احاطه كرده است و ما چارهاي جز سازش و تسليم نداريم. يكي از همين آقايان در يكي از مراكز استانها گفته بود كه با توجه به حضور آمريكا در منطقه و دايرهاي كه دور ما كشيده است و حتي مرزهاي ما را با اطلاعاتش با ماهوارههايش با ابزار ديگرش درنورديده، ما چارهاي جز تسليم در برابر آمريكا و غرب نداريم. ولي قرآن جوابشان را ميدهد كه، «عسي الله ان ياتي بالفتح اوامر من عنده.» كمي صبر كنيد، همان بلايي كه خدا بر سر شاه، اسحاق رابين و صدام آورده، در آينده نزديك يقيناً بر سر بوش و شارون و حكومت آمريكا و اسرائيل خواهد آورد و در اين شبههاي نخواهد بود، اگر در آيات و 16 سوره فصلت تدبر كنيم بعد از «و اما ثمود» يك قاعده و سنت الهي را در مورد مستكبران و مخصوصاً ابر مستكبر و به اصطلاح ابرقدرت زمان، يعني آمريكا به دست ميآوريم: «فاستكتبروا فيالارض بغير الحق و قالوا من اشد مناقوه اولم يرواان الله الذي خلقهم هواشد منهم قوه و كانوا بآياتنا يحجدون.» پس به ناحق در زمين گردن كشي كردند و گفتند چه كسي از ما قدرتمندتر «ابرقدرت» است؟! نمونه بارز اين وصف حال، استكبار جهاني آمريكا به خصوص بعد از فروپاشي ابرقدرت شرق است كه مستي قدرت و برتريطلبي، آنها را كور كرده است آيا نميديدند كه خدايي كه آنان را آفريده است از آنها نيرومندتر «ابرقدرتتر» است؟! كه آيات ما را انكار ميكنند! اما روزگاران استكبار و دعواي ابرقدرتي آنان ديري نخواهيد پاييد و همانگونه كه در طول تاريخ بشر و حتي در دوران معاصر خودمان، سقوط مستكبراني چون آلمان نازي و هيتلري آن، شوروي و استالين هاي آن، شاه و ايادي او، حاكميت بعث و صدامهاي آن را شاهد بوديم، بيگمان ابرقدرت آمريكا و بوشهاي آن نيز مصداق و مشمول اين سخن هستند كه: «فارسلنا عليهم ريحاً صرصرافي ايام نحسات لنذيقهم عذاب الخزي فيالحيوه الدنيا و لعذاب الاخره اخري و هم لاينصرون.» ما نيز طوفاني سخت در روزهايي شوم بر سرشان فرستاديم تا در دنيا عذاب خواري را به آنها بچشانيم عذاب خزي و خواري و ذلت دقيقاً متناسب با استكبار و برتريطلبي آنهاست و قبل از آخرت در همين دنيا دامن آنها را قطعاً خواهد گرفت و تأمل در عاقبت و فرجام ذلتبار زندگي رضاخان، محمدرضاخان، صدام و امثال آنان تفسيري عيني از عذاب خزي و در همين دنيا را نشان ميدهد و البته عذاب آخرت خواركنندهتر است و كسي به ياري ايشان برنخيزد. قرآن در موارد متعدد، منافقان را افراد «بيشعور» معرفي ميكند و به راستي بيشعوري بالاتر از اين نيست كه انسان به جاي خدا كه مبدأ عزت مطلق است، عزت خود را در رابطه و دلبستگي به كفار مستكبر جستجو كند! كفار مستكبري كه قدرت و ابرقدرتي آنها به تعبير قرآن، به سان تارهاي خانه عنكبوت، بيبنيان است و زوالپذير است و بدا به حال سست عنصراني كه همچون حشراتي ضعيف در دام تارهاي عنكبوتي ميافتند و هستي خود را ميبازند و فنا ميشوند. به هرحال منافقاني كه هم بيماردل هستند و هم با شايعهپراكني و جوسازي درصدد تضعيف پايههاي نظام و جامعه اسلامي ميباشند و در نقش ستون پنجم دشمنان اسلام، زمينههاي براندازي نظام اسلامي را فراهم ميكنند، با سختترين برخورد قرآني مواجهند: «ملعونين اينما ثقفوا اخذوا و قتلوا تقتيلاً» بايد تحت تعقيب سخت قرار گيرند هركجا يافت شدند، دستگير شوند و به سختي كشته شوند. قرآن اين برخورد شديد و سخت را با اين جريان يك سنت ثابت دانسته كه قبل از اسلام بوده و پيامبر(ص) نيز مأمور به آن شده و تا هميشه نيز اين سنت الهي پايدار و برقرار خواهد بود:«سنته الله في الذين خلوا من قبل و لعن تجد لسنه الله تبديلاً» جالب است توجه كنيم كه حتي قدرتهاي شيطاني و مشخصاً مدعيان دموكراسي و ليبراليسم غربي و آمريكايي، در راستاي اهداف مادي و صيانت از نظامهاي استكباريشان دقيقاً و بدون واهمه، سختترين و خشنترين برخورد را بر هر جريان و فردي كه به مقابله با كيان و موجوديت نظام آنها برخيزند به عمل ميآورند. همين مدعيان حقوق بشر كه ظاهراً با حكم اعدام هم مخالفند. آنجا كه منافعشان تا چه رسد به موجوديتشان به خطر بيفتد كانه در چهارچوب همين سنت الهي در مسير باطلشان به راحتي كشتن پشه و مورچه، آدمها را ميكشند! در همين ايام، در مهد تمدن و دموكراسي غربي، يك نماينده مجلسشان نه به عنوان حمايت از فلسطينيها، بلكه به عنوان يك نظر روانشناسانه، نكتهاي را درباره عمليات استشهادي (به تعبير آنها انتحاري) به زبان ميآورد به اين مضمون كه: چاره از دست رود بيرون چاره جز پيرهن دريدن نيست و آن را ناشي از برخورد و فشار غيرقابل تحمل صهيونيستها، قلمداد ميكند و در نتيجه در كمترين زمان ممكن و در ظرف يكي دو روز از تمام سمتها و مسئوليتهايش بركنار ميشود. اما وقتي نوبت به جمهوري اسلامي ميرسد ما بايد بنشينيم و تماشا كنيم كه عدهاي منحرف، پايهها و اصول اسلام و نظام اسلامي و خط و راه امام، احكام اسلام و اصل اسلام را مورد توجه قرار دهند و انواع فحشا و منكرات و عوامل منهدم كننده را در جامعه ترويج كنند و كمترين برخورد با اين جريان با هياهوي بلندگوهاي غربي و صهيونيستي روبه رو شود و اصحاب تسامح و تساهل نيز با آنها همصدا شوند. اما اين آيه قرآن است كه با قاطعيت ميفرمايد: «كتب الله لاغلبن انا و رسلي.» و «فان حزب الله هم الغالبون.» و نيز سخن امام است كه فرمود: «من با اطمينان ميگويم كه اسلام ابرقدرتها را به خاك مذلت مينشاند.» منبع:روزنامه اطلاعات
دیدگاه تان را بنویسید