قاموس قدسي دفاع مقدس
سيد مسعود علوي
سيماي شقايق را حاجت تقرير قلم نيست. آفتاب را بي آيينه مي توان به گرمي حس کرد و چشمه را بدون ساغر نوشيد. جمال بهار در تقويم واژه ها نمي گنجد و لطف باران را بر سياهه صفحه نشايد ديد. سرخي آلاله شهادت و سبزي سرو آزادگي و جام جميل جانبازي، محتاج شرح نيست و امواج حماسه را در کوير بيان به تفسير نتوان نشست. تا مهاجر نباشي، پرواز پرستوهاي سپيدبال عرش نشين را ادراک نخواهي کرد. شهادت، تنها يک کلمه و مفهوم نيست. شهادت، مفهوم تمام مفاهيم و مصداق کل کلمات است. شهادت، مجموعه ادراکات انديشه و دل است و بحر ناپيداي کرانه وصل؛ و اين همه حسن و شکوه در تراوش هيچ خامه و در ارتعاش هيچ حنجره اي موصوف نخواهد شد. شهيد، غريق درياي عشق نيست، ناجي خيل غريقان اعماق ظلمت است. برهان مشائين است و الهام اشراقيان. حکمت حکيمان است و نوشداروي طبيبان و اکسير کيميائيان. آزاده، آفتابي است فرا راه تاريخ. مدار جغرافياي غيرت است و پير خرابات صابران و عارفان. جانباز، بازنده جان نيست. جان يافته جانبخش است و بذر حيات در خراب آباد دنيا مي افشاند. جانباز، سند ولايت و مهر حاکميت مستضعفين بر صحيفه ارض است. پروانه نايب الائمه است و شعاع خورشيد قيام خاتم الاوصياء(عج). او لشکر عاشقان را پرچمداري کند و سالکان را سالاري، مراد فاضلان است و مريد اباالفضل(ع). در جام جنگ، انوار رخسار يار ديده ايم و در محفل دلدادگي، نواي خنياگران بيدل شنيده ايم. از قطره خون بر زمين ريخته شيدائيان، هزاران چشمه جوشان سر برآورده و جرعه اي از زلال آن، عالمي را هشياري عطا کند. اسم اعظم حق از چکاچک سلاح مجاهدان به گوش مي رسد و جان اهل جنون را جلا مي بخشد؛ نسبت رويت اگر با ماه و پروين کرده اند صورت ناديده تشبيهي به تخمين کرده اند شمه اي از داستان عشق شورانگيز ماست آن حکايتها که از فرهاد و شيرين کرده اند نکهت جانبخش دارد خاک گوي گلرخان عارفان ز آنجا مشام عقل، مشکين کرده اند ساقي بلابخش و صفاگستر، ميناي رنج و باده درد را به دست نخبگان صافي صفت و مي پرست سپرد و رامشگر مجلس رندان، چنگ بر چنگ جنگ نهاد و با آواي عشق، فراخواني دلدادگان نمود. دفاع مقدس ما اجابت چاووش بلا در معرکه «هل من ناصر» بود؛ روي بنما و وجود خودم از ياد ببر خرمن سوختگان را همه گو باد ببر ما که داديم دل و ديده به توفان بلا گو بيا سيل غم و خانه ز بنياد ببر اگر خواهي که عصاره ايثار و نکهت کرامت و گلاب گلهاي عطوفت را، زينت افزاي وجود خويش کني، چونان جانبخشان حريم جنگ، غبار خود از خود بروب و اناالحق گويان، سربدار دلدار شو. بسان آنان که تمامت ايثار و خلوص بودند و وجودشان غاليه دان عطر شکوفه هاي ياس در سراي احساس. رزم آوران عرصه ايثار، انديشه را حيثيت عطا کردند و به دلها شميم عرش بخشيدند. شکوه کوه، تموج موج، سخاي سحاب، ملاحت مهتاب، فتوت آفتاب، رشادت شمشاد، وقار بهار و صولت صبح، رهين يک واژه از قاموس قدسي دفاع مقدس است. سوگند به خاک ميخانه مهر، هماره رهين ايثار عاشقان و حماسه وران جرگه جنگيم و از بوستان کرامتشان خوشه برمي چينيم. عشق، مقوله اي است موقوف جان باختن و مانعي است بر راه فريفتگي انسان به رنگ و خاک. زنگ آيينه دل جز باده خون نزدايد. افسانه ليليها و مجنونها در پيش روايت رزم رزمندگان ما رنگ مي بازد. در جبهه هاي ما انديشه را به فرمان دل آورده بودند. خاک کوي گلرخان، نکهت دلآراي بلا و ولا دارد. عارفان از اين خطه، مشام عقل را لبالب مي سازند. بر غبار چکمه هاي مبارزان راه فضيلت، به تساهل ننگريد، چه اين نشانه خدمت به دلآرام عاشقان است و توصيف آن از عهده عقول، خارج است. جنگ، خرابات اهل کرامت بود و دانشگاه دلدادگي. جنگ، باغ شهادت بود و بسيجي، کليد درب آن. آنان بنده طلعت سيماي آن شاهدند که چشمه چشم و جاري خونشان را به بهاي وجود، خريدار است. کمان ابروان يار، قلب آنان را نشانه رفته و هواي ديدار، خمارشان کرده است. قرعه عشق، اقبال الهي و عزم رسا خواهد. در مسلخ وفا جرعه نوشان مي پرست را مي خوانند. خنجر بليات بر حنجر ناز پروردگان سبکبار و ساحل نشين نمي نشيند. آرامگاه شمشير دوست، قلب ايمانيان قلعه توحيد است و بس. بسيجي، گزيده تير بلاست. بوي خاک تفتيده ميدان بلا براي درد پروردگان مجاهد، خوشتر از عطر گلهاي ياس در موسم بهاران است. گردباد برخاسته از معرکه ايثار، وزش نسيم بامدادان را ماند که از جانب منزلگه معشوق مي آيد. سرخي خون، زيباترين رنگها در نظرگاه مبارزان طريق حقيقت است و حرارت گلوله هاي خصم در سينه عاشقان، موجي از ملايمت هواي نوروزين را به ارمغان مي آورد. سلام و ثناي صالحين و صديقين، نثار عزم آسماني شان باد.
دیدگاه تان را بنویسید