وحدت به روايت علي(ع)
محمد ايماني
دوره كرده اند او را به طعن و تمسخر. يهودي اند. ماجراي سقيفه را مي دانند. مي دانند پيكر پيامبر(ص) هنوز در آغوش علي(ع) بود كه ديگران پي نزاع قدرت رفتند. مي دانند داغ علي(ع) تازه است. مي دانند اگر علي صبوري كرده، شكيبايي كسي بوده كه خار در چشم و استخوان در گلو و تلخ تر از حنظل بر جگر دارد. دوره كرده اند علي را يهوديان و يكي از آن ميان به تمسخر مي گويد «شما مسلمانان هنوز جنازه پيامبرتان را به خاك نسپرده بوديد كه درباره جانشينش اختلاف كرديد.» اينجا فقط صبر و بصيرتي به ژرفاي ايمان علي بن ابيطالب است كه مي تواند در برابر غريبه ها و نامحرمان خويشتنداري كند و بگويد «ما فقط در جانشين پيامبر و نه در پيامبري او دچار اختلاف شديم اما شما يهوديان هنوز پايتان از خيسي دريا خشك نشده بود كه به پيامبرتان گفتيد(1) اي موسي همان گونه كه براي آنان خداياني است براي ما نيز خدايي قرار ده. موسي گفت به راستي كه شما مردماني نادان هستيد».(2) اين كلمات را مردي گفت كه باور داشت «به خدا سوگند فلاني جامه خلافت را برتن كرد حال آن كه مي دانست جايگاه من به خلافت، جايگاه قطب به سنگ آسياب است. سيل از من جاري مي شود و پرنده نمي تواند به بلنداي من پرو بال گيرد. پس پرده اي ميان خود و خلافت آويختم و روي از آن برگرداندم» (3) و اين كلام عين كلام رسول خدا(ص) بود كه «علي مع الحق و الحق مع علي يدور حيث ما دار». حق با علي يكي است و گرد او هرجا كه بگردد، مي گردد. و علي فرمود؛ ديدم در برابر حادثه اي تيره و تار كه بزرگسال در آن فرتوت و خردسال در آن پير مي شود و انسان مؤمن آرزوي ديدار پروردگار مي كند، صبر خردمندانه تر است، پس صبوري كردم حال آن كه خار در چشم و استخوان در گلويم بود. ديدم كه ميراث من به يغما مي رود...».(4) قريش مي گفتند يا با غم و اندوه صبر كن يا از سر تأسف بمير! «پس خار در چشم خليده، چشم پوشيدم و استخوان در گلو جرعه جرعه نوشيدم و شكيبايي ورزيدم در خوردن خشمي كه از حنظل تلخ تر و زجرآورتر از زخم تيغ براي قلب بود.(5) 25سال از مشورت و معاضدت و همراهي خلفا دريغ نكرد چندان كه بارها از آنان شنيد «اگر تو نبودي، هلاك مي شديم.» براي اين بيعت و همراهي تنها يك ملاك داشت چندان كه هنگام بيعت با خليفه سوم فرمود: «همانا مي دانيد كه سزاوارتر از ديگران به خلافت منم. به خدا سوگند گردن مي نهم مادام كه مرزهاي مسلمين ايمن باشد و كسي را جز من ستمي نرسد. من خود اين ستم را پذيرفته، فضيلت اين گذشت را انتظار مي كشم و به زر و زيوري كه بر سر آن رقابت مي كنيد، ديده نمي گمارم».(6) او از اختلاف- به هر قيمت- گريزان بود ولو بر سر حق مسلم خود. علي عين عدالت و پرچمدار حق بود. علي استوار و خشن بود در اقامه امر خدا. اما هيچ كدام از اين بهانه هاي مشروع نتوانست او را حتي به مرز اختلاف سوق دهد چه رسد به اينكه وارد تيرگي هاي فتنه اندود آن شود. كه اگر ريسك و معامله اي هم بايد، با خدا بايد. او توانسته بود قاطعيت و عزم و حركت و صلابت را با بصيرت و صبر و سكوت در نقطه «وحدت» به هم بياميزد تا آن هنگام كه جماعت امت با اشتياق تمام- چونان اشتياق ماده شتر به طفل خود- گرد او آيند و مطالبه عدالت كنند. قمار و معامله اي كه علي مي فهميد چنين مختصاتي داشت: «انسان مسلمان مادام كه به پستي آشكار تن ندهد- آن پستي كه اگر سخن از آن به ميان آيد، احساس ذلت و خواري كند و مردم فرومايه به وسيله آن فريب خورند و گمراه شوند- مانند آن قمار زننده برنده اي است كه در انتظار نخستين برد از تير و ابزار خويش است و همين، سود را براي او قطعي كند و زيان و غرامت را از او بردارد. و چنين است كه انسان مسلمان از خيانت مبرّاست... از خداوند جايگاه شهدا و همزيستي با اهل سعادت و همراهي با پيامبران را مسئلت مي كنيم.(7) در نقطه مقابل جريان هايي به ظاهر گوناگون ايستاده بودند كه يك ويژگي مشترك داشتند. آغوش آن جريان ها، كانون جوجه كشي و پرورش شياطين بود. «شيطان را براي كار خود ملاك و تكيه گاه گرفتند و او هم آنها را دام ها و شريكان خود قرار داد. پس در سينه آنها تخم گذاشت و جوجه درآورد و در درونشان لانه كرد و بر دامنشان پرورش يافت. پس آنگاه از چشم آنها نگريست و از زبان آنها سخن گفت و آنها را سوار و مرتكب لغزش ها كرد و فساد و انحراف را براي آنان زينت داد، رفتار كساني كه شيطان آنها را شريك قدرت خود كرد و از زبان آنان به باطل سخن گفت».(8) تضاد ميان رويكرد دو جبهه چنان بود كه نمي توانستند با هم كنار بيايند. «استقمنا و فتنتم». امام در پاسخ معاويه كه مدعي الفت و وحدت جماعت شده بود نوشت «اما بعد، به يقين ما و شما بر الفت و جماعت بوديم همان گونه كه يادآور شدي. اما ديروز ميان ما و شما جدايي انداخت اينكه ما ايمان آورديم و شما كافر شديد، و امروز جدايي انداخت اينكه ما بر حق استقامت ورزيديم و شما ]منافقين مسلمان نما[ به كجي فتنه و گمراهي مايل شديد».(9) و چنين بود كه جاذبه و دافعه علي عليه السلام، جامع الاضداد شد. مي ديد و چشم مي پوشيد- ولو خار در چشم- تا آنجا كه حجتي از جانب مردم براي قيام نداشت و امر خدا كمابيش اقامه مي شد و اتحاد امت محفوظ بود. اما از آن هنگام كه مردم بر در خانه او هجوم آوردند و حجت تمام كردند، از آن روز كه تشنگان عدالت، التماس او را كردند و از آن زمان كه «انقلابيون پيمان شكن»، «ستمگران» و «از دين بيرون شدگان» هر يك سر به شورش گذاشتند تا به گونه اي «حاكميت اسلامي» را دوگانه و تجزيه كنند، روزگار پس از 52 سال، دوباره برق ذوالفقار درخشان در بدر و احد و خندق و خيبر را ديد. علي در 36 سالگي همان «لافتي»يي بود كه در 5-42 سالگي در بدر و احد. در بحبوحه همين آشوب ها بود كه فرمود «پهلوي باطل را چنان بشكافم كه حق از آن خارج شود.» هنگامي كه گفتند طلحه و زبير را تعقيب نكن، فرمود «چون كفتار نباشم كه با آهنگ ملايم خوابش كنند تا صياد بر او دست يابد و كمين كننده فريبش دهد و شكار كند» (01) و بعداز سركوب شورش جمل فرمود «همواره منتظر خيانت شما بودم و آثار فريفتگي را در سيماي شما مي ديدم. لباس دين شما را از من مي پوشاند و صدق باطنم مرا بر شما بصير و بينا مي ساخت... امروز بر سر دو راهي حق و باطل ايستاده ايم. و هركس كه به آب اطمينان كند، هرگز تشنه نخواهد ماند».(11) تا گفت «بيت المال را باز مي گردانم حتي اگر با آن، زناني به عقد درآمده و كنيزاني خريداري شده باشند، كه در عدل گشايش و وسعتي است و هركس كه عدالت بر او تنگ آيد، تنگناي جور و ستم بر او بيشتر است».(21)، شماري از صحابه با سردمداران اشرافيت و تبعيض به هم پيوستند و بيعت شكستند و سر بر شورش گذاشتند، حال آن كه پيشاپيش با آنها شرط كرده و فرموده بود: «مرا واگذاريد و ديگري را بخواهيد كه به استقبال امري گونه گون و رنگارنگ مي رويم، امري كه قلب ها در آن برجاي نماند و عقل ها ثبات و قرار نگيرد. و كران تا كران افق را ابر فتنه پوشانده و راه راست ناشناس گرديده است. و بدانيد اگر دعوت شما را براي خلافت اجابت كنم با شما چنان كنم كه خود مي دانم و به ملامت سرزنش كننده گوش ندهم...».(31) پرچم عدالت پس از 52 سال غربت، هنوز بر فراز نيامده بود كه كجروي و خودسري و آسايش طلبي و خيانت ياران آغاز شد. خيانت شماري، بي طاقتي و سست عنصري شماري ديگر و سردرگمي و حيرت دسته سوم، دست به دست هم داد تا صاحب ذوالفقار درماند. بارها فرمود مي خواهم خود را با شما درمان كنم و زخم و درد من شماييد، مانند كسي كه بخواهد خار را با خار از تن بيرون كشد و آن خار بشكند و بيشتر در تن او فرو رود. بارها فرمود: «به جانم سوگند جماعت دشمن بر شما پيروز مي شوند نه بدان خاطر كه آنها به حق سزاوارترند بلكه به خاطر شتابشان به سوي باطل امير خود و كندي شما در حق خويش. و امت ها از ستم حاكمان خود مي ترسند و من از ستم رعيت خويش مي ترسم... اي كساني كه بدن هاشان حاضر است و خردهايشان غايب، هواهايشان پراكنده و مختلف، و اميرانشان مبتلا به آنان! امير شما خدا را اطاعت مي كند و شما نافرماني او مي كنيد. و امير مردم شام نافرماني خدا مي كند و آنها اطاعت او را مي كنند. به خدا سوگند دوست داشتم معاويه مانند سوداي دينار با درهم، با من معامله مي كرد و 01 تن از شما مي گرفت و مردي از آنها به من مي داد». (41) فرمود جنگاوران بدي هستيد «براي شما نقشه مي كشند و شما كيد نمي كنيد. از نيرو و قلمروتان كاسته مي شود اما آزرده و خشمگين نمي شويد. دشمن شما از كمين شما نخوابيده و شما در غفلت غوطه وريد. به خدا سوگند تن به پستي سپردگان مغلوب شدند».(51) «آنها چيره مي شوند بر شما به خاطر اجتماعشان بر باطل و تفرقه و نافرماني شما از امام خود در مسير حق» (61) «با هيچ قومي در خانه اش نجنگيدند مگر اينكه خوارشان ساختند».(71) تا روز آخر به وحدت فراخواند اما نه اينكه فريب منافقين را بخورد. به خوارج مقدس نما فرمود «شما مردماني هستيد كه شيطان تيرهايش را به واسطه آنها مي اندازد و با آنان به هدف مي زند... بهترين مردم كسي است كه در حب و بغض نسبت به من ميانه روي كند. همراهي كنيد ميانه روي را و همراهي كنيد سياهي جمعيت امت را كه دست خدا همراه جماعت است. بر شما باد پرهيز از جدايي و تفرقه كه جدا شده از مردم، سهم شيطان است همچنان كه جدا مانده از گله، سهم گرگ».(81) اما خط مقدم حرمت امام را پيشاپيش ياران پيمان شكن شكسته بودند و پس از آن شاميان توانسته بودند ميان «قرآن ناطق»- امام- و «پوستين قرآن» كه وارونه هم شده بود فاصله بيندازند. و ديگر اين دو برهم منطبق نشدند و شيطان، امام قاسطين و مارقين شد. كجايي عمار؟ كجاييد ابن تيهان و ذوالشهادتين؟ كجايند مانندهاي آنها از برادرانشان كه با يكديگر پيمان مرگ بستند و سرهاي آنها را نزد قاجران هديه بردند.(91) گريه كن مرد خلوت ها! در جلوت گريه كن! مرد گريه مي كند. اما گريه تو در جلوت، آيت عذاب امت است. نزديك است شقي ترين مردم، زخمي زهرآلود بر پيشاني علي زند كه عقده ديرين دل پراندوه او را بگشايد. آنك وصال دوباره فاطمه و علي است. آنك شب قدر است و هنگام وصال اميرمؤمنان به حقيقت شب قدر، فاطمه زهرا سلام الله عليها. به نام خدا، با خدا و بر دين رسول خدا... به خداي كعبه سوگند كه رستگار شدم... نه دروغ گفتم و نه به دروغ گفته شد، به خدا سوگند اين همان شبي است كه رسول خدا وعده داد... «به خدا سوگند با مرگ چيزي كه از آن كراهت داشته باشم سراغ من نيامد. من نبودم مگر مانند تشنه اي كه در ظلمت شب ناگهان به آب رسد و جوينده اي كه مطلوب خود را بيابد. و آنچه نزد خداوند است براي ابرار و نيكان بهتر است».(02) الله الله في الايتام! بدرود اي يتيمان و خاك نشينان! دل بوتراب هنوز پيش شما و نگران شماست. بپاييد آنها را! بدرود اي كوخ نشينان و ضعيفان و مستضعفان! بدرود اي همه آنها كه تا نهايت تاريخ، عدالت برايشان عقده و غصه گلوگير خواهد شد!... و درود بر هر آن كس كه در هجوم طوفان بي عدالتي براي حق برمي خيزد. شما مانند علي نمي توانيد زهد و پارسايي و ساده زيستي پيشه كنيد اما «فاعينوني بورع و اجتهاد و عفه و سداد. مرا ياري كنيد با اجتناب از محارم، و مجاهدت و سخت كوشي، و دامن چيدن از همه شهوات، و درستكاري و محكم كاري.(12) بدانيد هركس - تا نهايت تاريخ- دل و اراده و سودايش با ماست با ما در جنگ جمل بوده است.(22) علي، مشتاق و خريدار چنين دل ها و اراده هايي است. و چه سوداي پرسودي! ما پيروان علي، با عدالت، با وحدت، بامجاهدت، و با صبر و مصلحت و بصيرت و همت، چگونه معامله كرده ايم؟ آن قدر جانمان صيقل و تراش خورده كه اميرمؤمنان در حق ما نيز «اين عمار» و «اين ذوالشهادتين» بگويد يا در شمار آنانيم كه مي ارزد 01تايشان را بدهي و يكي از اردوگاه مقابل بگيري؟! راستي مي داني چرا خزيمه بن ثابت انصاري «ذوالشهادتين» شد و شهادت او به اندازه گواهي2 شاهد عادل پذيرفته بود؟ 1- سوره اعراف، آيه831 2- نهج البلاغه، حكمت 713 4و3- خطبه 3 نهج البلاغه 5- خطبه 712 6- خطبه 47 7- خطبه 32 8- خطبه 7 9- نامه 46 نهج البلاغه 01- خطبه 6 11- خطبه 4 21- خطبه 51 31- خطبه 29 41- خطبه 79 51- خطبه 43 61- خطبه 52 71- خطبه 72 81- خطبه 721 91- خطبه 281 02- نامه 32 نهج البلاغه 12- نامه 54 22- خطبه 21
دیدگاه تان را بنویسید