محمد هاشمی: هاشمی با اصل تسخیر سفارت آمریکا مخالف بود

کد خبر: 1023768

اطرافیان آقای موسوی‌خوئینی‌ها در آن ماجرا حضور داشتند. آقای هاشمی و آقای خامنه‌ای هم به حج رفته بودند. آقای هاشمی هیچ‌وقت بیان درستی از این مسئله نمی‌کرد و با اصل قضیه مخالف بود و می‌گفتند تشنج‌زدایی باید انجام شود و روابط بر این پایه باشد؛ این جمله را آقای هاشمی همیشه می‌گفت و استراتژی‌اش در دوران ریاست‌جمهوری نیز همین بود.

محمد هاشمی: هاشمی با اصل تسخیر سفارت آمریکا مخالف بود

روزنامه شرق: تحلیل دقیق از وقایع با چیدن پازل وقایع كنار هم و فهم عینی از تحولات و اشخاص به دست می‌آید و گویی تاریخ هیچ‌گاه تمام‌شدنی نیست، زیرا همیشه در پیوند با مسائل امروز قرار دارد. روایت 10 سال اول انقلاب نیز بخش مهمی از تاریخ ماست كه خاطرات شفاهی بسیاری از آن در سینه‌های افراد نهفته است و برای كشف حقیقت باید به سراغ چهره‌های تأثیرگذار بر انقلاب رفت؛ در این زمینه با محمد هاشمی‌رفسنجانی، معاون وزیر كشاورزی، معاون نخست‌وزیر، سرپرست وقت وزارت خارجه، مدیرعامل سابق صداوسیما، معاون وقت رئیس‌جمهور، عضو وقت مجمع تشخیص مصلحت نظام و مسئول دفتر مرحوم علی‌اكبر هاشمی‌رفسنجانی، گفت‌وگو كردیم که در ادامه می‌خوانید.

‌مبارزه را پیش از انقلاب با چه گروهی و از چه زمانی آغاز كردید؟
از سال 1336 برای تحصیلات آكادمیك و حوزه به قم رفتم، آیت‌الله هاشمی نیز به‌همراه دوستانشان در قم بودند و با آنها زندگی می‌کردم در سال 36-37 یك فصل‌نامه به نام «مكتب تشیع» منتشر می‌کردند و تحلیل تاریخ سیاسی بود كه جنبه مبارزاتی داشت و به همین دلیل ساواك آن را تعطیل كرد و در این‌گونه فضایی مبارزه را شروع كردم. از سال 1340 كه آیت‌الله بروجردی مرحوم و امام وارد صحنه شدند، با پیروی از امام آقای هاشمی و دوستانشان وارد صحنه سیاسی شدند و من نیز به‌همراه دیگر دوستانم كار مبارزاتی را به‌صورت جدی شروع كردیم. تا زمانی كه ایران بودم با 12 نفر گروهی تشكیل دادیم از جمله آقایان بهرامی، چوبك، كاج‌آبادی، حجتی‌كرمانی، دو نفر از برادران و... كه دور هم جمع می‌شدیم و بحث سیاسی و تمرین تیراندازی داشتیم و بعد از آن به آمریكا رفتم و انجمن اسلامی دانشجویان مسلمان را تشكیل دادیم. من و آقای ابراهیم یزدی و دكتر علی‌محمد ایزدی و حسین شیخ‌الاسلام و برادران واعظی و جمعیت زیادی بودیم و بعد از مدتی با دانشجویان اروپا ارتباط گرفتیم كه در آغاز شهید بهشتی و صادق طباطبایی در آلمان بودند كه با آنها ارتباط داشتم. وقتی شهید بهشتی از هامبورگ به ایران رفت آقای مجتهد شبستری و بعد آقای خاتمی در آنجا بودند تا 57 كه امام به پاریس رفتند من نیز به آنجا رفتم. از 117 روزی كه امام در فرانسه بودند 114 روز آنجا بودم.
‌با سازمان مجاهدین خلق هم ارتباط داشتید؟
خیر هیچ‌گاه با آنها همكاری نداشتیم. بعد از كودتا 54 نیز تأثیراتی بر انجمن اسلامی داشت كه عده‌ای از جمله آقای كاوه انشعاب كردند و گروهی جدید تشكیل دادند اما ما نوعی تقابل با آنها داشتیم.
‌در هواپیمای امام (پرواز انقلاب) اتفاق خاصی نیفتاد؟
ما یك هواپیمای ایرفرانس 747 گرفتیم و 450 نفر ثبت‌نام كردند. دو، سه روز قبل از پرواز مدیر ایرفرانس به نوفل‌لوشاتو آمد و گفت نمی‌توانیم 450 مسافر ببریم و فقط 150 مسافر جا داریم و باقی را می‌خواهیم سوخت بگیریم كه اگر به هر دلیل نتوانستیم در تهران بنشینیم برگردیم به پاریس و باید300 نفر را كم كنیم كه كار مشكلی هم بود؛ به‌خصوص كه در لیست اولیه ما 150 نفر خبرنگار بود با حاج‌مهدی عراقی خدمت امام رفتیم و گفتند چهار نفر در پرواز باشند، بقیه را خودتان تعیین كنید. من و حاج مهدی عراقی و احمد خمینی و به گمانم صادق طباطبایی بودیم و پتانسیل خطر وجود داشت و شایعه شده بود كه می‌خواهند این هواپیما را به جزیره‌ای ببرند و افراد را بكشند و ما لیست را كم كردیم و 75 نفر خبرنگار آوردیم و از اول یك دلهره‌ای ایجاد شد. امام هم به دلیل همین احتمال گفتند خودشان تصمیم بگیرند كه اگر می‌خواهند با ما بیایند و ساعت یک شب سوار هوپیما شدیم و وارد تبریز كه شدیم خلبان اعلام كرد همه مسافران سر جای خودشان بنشینند. امام هم نمازشان را خوانده بودند و در پایین نشسته بودند، وقتی این حرف را خلبان زد، امام را به طبقه بالا بردیم و همه سر جایشان نشستند ولی بعضی‌ها هم رنگشان پرید، بعد به تهران رسیدیم. وقتی به آسمان تهران رسیدیم، نیم‌ساعت دور شهر چرخید و در فرودگاه بیشتر كسانی كه ایستاده بودند لباس فرم تنشان بود و این جمعیت را می‌دیدیم، هواپیما هم نمی‌نشست؛ این هم مقداری دلهره ایجاد كرده بود. آقای قطب‌زاده، بنی‌صدر، یزدی و خیلی‌ها بودند. در‌هر‌حال هواپیما نشست و پله را آوردند، بعد یك كسی چیزی به خلبان گفت و هواپیما دوباره راه افتاد و كمی جلوتر ایستاد، بعد پله را چسباندند و در باز شد. اول احمدآقا پایین رفتند، بعد آقای پسندیده و مطهری و صباغیان بالا آمدند و امام نیز همراه دیگران به پایین آمدند.
‌اولین مسئولیت شما بعد از 22 بهمن چه بود؟
آقای دكتر ایزدی كه وزیر كشاورزی دولت موقت بود، از من دعوت كرد در سازمان تعاون روستایی با ایشان همكاری كنم و به من گفت مدیرعامل این سازمان شوید؛ البته خیلی مربوط به رشته و تخصص من نبود و زیاد در آنجا نماندم. وقتی دكتر شیبانی، سرپرست وزارت كشاورزی شدند، من را به‌عنوان معاون اداری مالی انتخاب كردند تا زمانی كه آقای رجایی با بنی‌صدر در اداره دولت به مشكل خوردند، از جمله در وزارت خارجه كه ایشان می‌توانست طبق قانون سرپرست آنجا باشد و در این زمان من را به‌عنوان معاون سیاسی نخست‌وزیر و سرپرست وزارت خارجه منصوب كردند. بعد از آن ازسوی نخست‌وزیری دعوت به مدیرعاملی صدا‌وسیما شدم. من هنوز موافقت نكرده بودم و می‌خواستم خدمت امام بروم كه بدون هماهنگی من حكم مدیرعاملی صداوسیما را برای من صادر كردند. بعد از آن معاون اجرائی رئیس‌جمهور و عضو مجمع تشخیص مصلحت و رئیس‌دفتر مرحوم آیت‌الله هاشمی بودم.
‌از تسخیر سفارت خاطره‌ای دارید؟
خیر من در جریان نبودم. اطرافیان آقای موسوی‌خوئینی‌ها در آن ماجرا حضور داشتند. آقای هاشمی و آقای خامنه‌ای هم به حج رفته بودند. آقای هاشمی هیچ‌وقت بیان درستی از این مسئله نمی‌کرد و با اصل قضیه مخالف بود و می‌گفتند تشنج‌زدایی باید انجام شود و روابط بر این پایه باشد؛ این جمله را آقای هاشمی همیشه می‌گفت و استراتژی‌اش در دوران ریاست‌جمهوری نیز همین بود.
‌از دوران شهید رجایی بگویید.
ایشان ملاقات‌های زیادی با سفرای خارجی داشتند كه از من می‌خواستند در ملاقات‌ها حضور داشته باشم و از آن دوران پركار خاطره زیاد دارم. شب‌ها در نخست‌وزیری می‌خوابیدیم و كمتر به خانه می‌رفتیم با وجود جنگ و مشكلات معیشت مردم كار‌های زیادی داشتیم و صبح تا دیروقت كار می‌کردیم. رجایی خیلی پركار و خیلی متدین و ساده‌زیست بود و هفته‌ای یك یا دو بار به منزل می‌رفت و عمدتا در اتاق كوچكش در نخست‌وزیری می‌ماند. هر‌روز نیز یك حادثه داشتیم؛ ترور و شورش در همه‌جا وجود داشت، گروه‌های چپ در تركمن‌صحرا و كردستان به‌صورت مسلحانه مشكل درست می‌کردند. به‌هر‌حال سال‌های اول انقلاب بسیار سخت و پرمسئله و پركمبود بود و ما نیز به‌عنوان مسئولان دولت باید برای رفع مشكلات مردم بیشتر كار كنیم و میان مردم باشیم.
‌شما در اطلاعات نخست‌وزیری هم بودید؟
خیر، من معاون سیاسی بودم، آقای خسرو تهرانی معاون اطلاعات و امنیت آقای رجایی بود، آقای فومنی هم معاون فرهنگی و بهزاد نبوی هم وزیر مشاور بود.
‌این روایت صحیح است كه رجایی با سفیر شوروی دعوا می‌كند؟
سفیر شوروی آمد و پیامی مفصل به‌صورت محرمانه داد، آقای رجایی هم مكالمات را ضبط می‌کرد و این پیام را نیز ضبط كردیم و تمام گفته‌هایش را به دستور شهید رجایی منتشر كردیم و آنها از این كار خیلی ناراحت شده بودند اما دعوای جدی نبود.
‌برای جلسه هشتم شهریور شما هم دعوت بودید؟
من آن‌موقع مدیرعامل صداوسیما بودم و به جلسه دعوت شده بودم، هنگامی كه می‌خواستم به سمت نخست‌وزیری حركت كنم، برق صداوسیما قطع شد، آنجا یك ژنراتور داشتیم كه وقتی برق رفت، روشن شود و قاعدتا باید 17 ثانیه بعد از رفتن برق فعال می‌شد، اما آن روز رادیو و تلویزیون قطع شدند و ژنراتور نیز فعال نشد و اولویت من سازمان بود و ماندم تا مشكل حل شود، در همین میان صدای انفجار آمد و گفتند نخست‌وزیری منفجر شده است. دعوت‌نامه‌ها را هم كشمیری نمی‌داد ولی یادم نیست چه كسی دعوت می‌کرد، به گمان آقای رجایی دعوت می‌کرد، شاید هم خسرو تهرانی بود؛ دعوت‌شده‌ها از طرف دبیر جلسه دعوت می‌شدند.
‌7 تیر در كجا بودید؟
با آقای رجایی در نخست‌وزیری بودیم، سفیر لیبی تماس گرفت كه پیام مهمی از قذافی برای آقای رجایی دارد و حتما باید برساند؛ آقای رجایی گفت بیاید، بعد به جلسه برو. ملاقات‌های خارجی آقای رجایی هم من باید حضور می‌داشتم و سفیر لیبی آمد و صحبت كردیم و جلسه طول كشید، بعد آقای رجایی گفت جلسه حزب جمهوری شروع شده است و نروید كه صدای انفجار آمد
‌پیام قذافی چه بود؟
درباره جنگ و خرید اسلحه بود.
‌شما از مؤسسان حزب جمهوری بودید؟
حزب جمهوری پنج نفر هیئت مؤسس داشت: آیت‌الله خامنه‌ای، آیت‌الله باهنر، آیت‌الله بهشتی، آیت‌الله موسوی‌اردبیلی و آیت‌الله هاشمی یك شورای مركزی هم بود كه 30 نفر بودند و من جز آن 30 نفر بودم و كمیته‌هایی نیز وجود داشت؛ كمیته سیاسی بود كه من به‌همراه میرحسین موسوی و مسیح مهاجری و تعدادی دیگر عضو آن بودیم و روزنامه نیز توسط ما هدایت می‌شد، یك كمیته روابط بین‌الملل هم بود كه من دبیر آن بودم.
‌دوران نخست‌وزیری مهندس موسوی عضو دولت بوده‌اید، اختلاف نظرات در دولت جنگ بر سر چه بوده است؟
آن‌موقع عده‌ای در دولت مانند آقایان توكلی، پرورش و عسكراولادی طرفدار اقتصاد بازار و مخالف دولتی‌كردن اقتصاد بودند؛ از جمله می‌گفتند بازرگانی خارجی نباید دولتی باشد، عده‌ای نیز در دولت میرحسین موسوی موافق اقتصاد دولتی بودند، البته قانون اساسی نظام اقتصادی را دولتی، تعاونی و خصوصی تعیین كرده بود و طبق قانون اساسی شركت‌های بزرگ دولتی بودند و بعدا آقای هاشمی سعی كرد آنها را به بخش خصوصی واگذار كند و اصل 44 را به مجمع آوردند و تصویب شد. اختلاف اصلی نیز بر سر نظام اقتصادی ایران بود كه آقای حبیب‌الله عسكراولادی و اطرافیانشان جزء كسانی بودند كه طرفدار بخش خصوصی بودند و اوایل انقلاب به علت برداشت‌هایی كه از اقتصاد زمان شاه وجود داشت، عده‌ای مخالف اقتصاد دولتی بودند و می‌گفتند این همان اقتصاد شاهنشاهی است. مهندس موسوی نیز حرف قانونی می‌زد. در آن زمان نخست‌وزیر و رئیس‌جمهور داشتیم که رئیس‌جمهور مسئولیت اجرائی زیادی نداشت كه همین باعث شده بود میان نخست‌وزیر و رئیس‌جمهور در برخی مسائل اختلاف به وجود بیاید، البته عمده بحث‌ها اختلاف نظرات اقتصادی بود.
‌نقش آیت‌الله هاشمی در قرارداد 598 و پایان جنگ چه بود؟
داستانش مفصل است؛ در اواخر جنگ آمریكایی‌ها با ما وارد جنگ شدند، از طرفی امكانات ما كافی نبود و محسن رضایی هم نامه‌ای به امام نوشته بود كه در طول پنج سال با وجود مهمات كافی می‌توانیم یك پیروزی به دست بیاوریم و پیروزی فوری مطرح نیست، شرایط كشور نیز وارد مرحله خطرناكی شده بود، آقای هاشمی به‌عنوان جانشین فرمانده كل قوا خدمت امام می‌فرمایند من قطع‌نامه را می‌پذریم، شما من را به‌عنوان فرمانده كل محاكمه و اعدام كنید؛ امام بعد از تأملی قطع‌نامه را می‌پذیرند، البته قبل از صدور بیانیه امام، جلسه‌ای در دفتر رئیس‌جمهور تشكیل شد كه 27 نفر از مسئولان شركت كردند. آنجا درباره شرایط جبهه‌ها و جنگ بحث شد تاآنجایی‌كه خاطرم هست همه موافق پایان جنگ بودند. امام با وجود مجموعه این شرایط و فداكاری آقای هاشمی تصمیم گرفتند خودشان قطع‌نامه را بپذیرند.
‌متن بیانیه امام را آقای هاشمی نوشتند یا حاج احمد نامه‌ها را می‌نوشت؟
خیر، امام خودشان مسائل را تعیین می‌کردند و بیانیه‌ها را می‌نوشتند و به كسی نمی‌دادند، حتی بر سر عزل من از صداوسیما توسط شورای سرپرستی متشكل از نماینده‌های سه قوه كه آقای لاریجانی منصوب شد، امام گفتند به نماینده‌تان بگویید یا استعفا دهد یا شما را عزل می‌كنم، سپس امام من را به‌عنوان نماینده خودشان در صداوسیما منصوب كردند و در مجلس بحث شده بود كه این كار‌ها از سوی احمد آقاست كه امام در پایین حكم من نوشتند گفته شده احمد امور دفتر من را به دست دارد اما این حرف خلاف است و گوینده به درگاه خدا توبه كند.
‌كارگزاران برای چه شكل گرفت؟
مجلس سوم قبل از رحلت امام تشكیل شد و اكثریت با جناح اصلاح‌طلب بود كه آقای كروبی هم رئیس مجلس شد؛ البته اول آقای هاشمی رئیس بودند، پس از ریاست‌جمهوری، آقای كروبی به‌عنوان نایب‌رئیس به ریاست مجلس رسیدند ولی بعد از رحلت امام مقداری پست‌ها تغییر كرد و حضور اصلاح‌طلبان در مدیریت كشور كمتر شد و عمدتا كشور توسط جناح راست اداره می‌شد و در این شرایط كه دو سالی از آن در دوره ریاست‌جمهوری آقای هاشمی بود، اصلاح‌طلبان نسبت به دولت برخورد همكاری خوبی نداشتند و دكتر فاضل را استیضاح كردند. آقای هاشمی یك تفسیری از شورای نگهبان خواست كه وزیر در صورت استیضاح باید عدم صلاحیتش رأی بیاورد یا صلاحیتش؟ چون قبلا صلاحیتش تأیید شده است، شورای نگهبان گفت عدم صلاحیت باید رأی بیاورد اما در مجلس این‌گونه نبود و بعد از دكتر فاضل، دكتر محمدعلی نجفی را استیضاح كردند ولی به دلیل تفسیر جدید شورای نگهبان عدم صلاحیت نجفی رأی نیاورد؛ بنابراین نجفی وزیر آموزش‌وپرورش ماند و مجلس به این نتیجه رسید استیضاح فایده ندارد. من آن زمان مدیرعامل صداوسیما بودم و آنجا در شهریور‌ماه متمم بودجه می‌گرفت، اول بر اساس امكانات و درآمدهای كشور بودجه سال توسط برنامه‌وبودجه تعیین می‌شد ولی در شهریورماه متمم بودجه با تصویب مجلس می‌آمد. ما در اول سال فرستنده‌های پرقدرت رادیویی موج كوتاه از آلمان خریده بودیم و هزینه‌های زیادی داشتیم اما در نیمه دوم سال در متمم بودجه 1.5 میلیارد به پیشنهاد برنامه‌وبودجه باید به ما می‌دادند اما مجلس در نیمه دوم نه‌تنها آن 1.5 را نداد بلكه یك‌میلیارد نیز از بودجه صداوسیما كسر كردند و به مؤسسات فرهنگی دیگر دادند و این هم اقدام دومشان علیه آقای هاشمی بود. در مجلس بحث كویت و صدام هم پیش آمد. بعضی‌ها در مجلس پیشنهاد می‌دادند كه ایران با صدام بر علیه آمریكا همكاری كند كه آقای محتشمی‌پور و دوستانشان طرفدار این نظریه بودند و به صدام صلاح‌الدین ایوبی می‌گفتند كه می‌خواهد مقابل آمریكا بایستد و ما باید حمایتش كنیم، آقای هاشمی مخالف این دعوا بود و می‌گفت صدام متجاوز كشور‌هاست و بعد از كویت به بقیه كشور‌ها هم حمله می‌كند و جغرافیای منطقه را بر هم می‌زند و آقای هاشمی گفت اعلام بی‌طرفی می‌كنیم و در مجلس علیه این نظر آقای هاشمی خیلی صحبت می‌کردند. یا یك لایحه دیگر تصویب كردند به نام روز جهانی استكبار كه در آن روز قطع رابطه با انگلیس را در دستور كار قرار دادند، آن‌موقع محبوبیت آقای هاشمی به علت سازندگی زیاد بود و نماز جمعه ایشان در تهران خیلی پرطرفدار بود و این نوع مسائل اصلاح‌طلبان را منزوی كرد؛ بنابراین اینها در انتخابات دور چهارم مجلس با لیست 30نفره رأی نیاوردند. آن زمان از 30 نفر نماینده تهران 10 نفر گفتند برای دوره بعد نمی‌آییم. كارگزاران نظرش این بود این 10 نفر را پنج نفر كارگزاران و پنج نفر روحانیت مبارز و آقای ناطق تأیید كند اما ناطق نپذیرفت و مخالف این لیست بود و مجلس‌سومی‌ها خیلی از این وضعیت سرخورده شدند و حاضر نبودند در انتخابات شركت كنند. در این زمان می‌خواستم برای مجلس پنجم انتخابات برگزار كنیم كه كارگزاران می‌خواست لیست تهران را بدهد، روحانیت مبارز نیز می‌خواست لیست خودش را بدهد تا انتخابات رقابتی شود. در مجموع این‌گونه جمع‌بندی شد كه كارگزاران به‌عنوان یك عامل رقیب در انتخابات‌ها بیاید و 140 نفر از لیست كارگزاران به مجلس رفتند اما بعد از انتخابات تا تشكیل مجلس پنجم 35 نفر از كسانی كه با حمایت كارگزاران به مجلس رفتند، به سمت جناح راست رفتند و ما با 105 نفر به مجلس رفتیم كه كاندیدای ما برای ریاست مجلس عبدالله نوری بود. سال 75 بود كه انتخابات مجلس پنجم اتفاق افتاد البته ما اول 16 نفر بودیم و رهبری فرمودند وزرایی كه عضو كارگزاران هستند، استعفا دهند و دولت در انتخابات نباید دخالت كند ولی بقیه كه وزیر نیستند، اشكالی ندارد در دولت بمانند و ما 10 نفر ماندیم و معروف شدیم به گروه جی6.
‌چرا از كارگزاران خارج شدید؟
مسائل شخصی بود، نمی‌خواستم كار حزبی انجام دهم.
‌یك خاطره كمتر شنیده‌شده از دوران انقلاب و مسئولیت‌هایتان تعریف كنید.
ما خیلی امیدوار به پیروزی انقلاب بودیم، در آمریكا كه با آمریكایی‌ها بحث می‌کردیم، می‌گفتند غیرممكن است. آمریكایی‌ها در دانشگاه‌ها تحیلی از ثبات كشور‌های مختلف بر مبنای ضریب ثبات سرمایه‌گذاری دارند، من نیز رشته‌ام اقتصاد بود، استاد ما از دانشگاه هاروارد آمده بود و از افرادی بود كه ثبات كشور‌ها را تعیین می‌کرد، روزی به كلاس آمد و ثبات ایران را 79 درصد اعلام كرد و گفت ایران یكی از باثبات‌ترین كشور‌های خاورمیانه است و سرمایه‌گذاری در آن را تأیید می‌كنیم.
به دنبال همین توصیه استاد، آن هیئت 50‌نفره همراه راكفلر در سال 1350 به ایران آمدند و آیت‌الله سعیدی را كه با حضور سرمایه‌گذاران آمریكایی مخالفت كرده بود، به‌شدت شكنجه دادند و شهید شد اما ما در كلاس با این نظر استاد مخالفت كردیم و منجر شد به اینكه یك پروژه‌ای باید می‌دادم كه برای آن یك جعبه خاتم‌كاری‌شده برداشتم و داخل آن را سیاه كردم و یك‌سری عكس اعدامی‌ها و شكنجه‌شده‌ها را گذاشتم و چند قطره قرمز به‌عنوان خون داخلش ریختم و روی جلدش چند تكه پوستر از سوغاتی‌های ایرانی را رویش چسباندم و بردم سر كلاس و گفتم ایران را اگر می‌خواهید بشناسید، باید از درون ببینید، آن چیزی كه از بیرون می‌بینید، خوب است اما برای شناخت واقعیت داخل جعبه نگاه كنید و با دیدن خون و عكس زندانی‌ها كل كلاس به‌شدت به هم ریخت. وقتی انقلاب پیروز شد، برگشتم آمریكا تا خانه‌ام را تحویل دهم، استاد فهمید كه آمده‌ام آمریكا، درخواست كرد همدیگر را ببینیم و به من همیشه می‌گفت you radical for student وقتی همدیگر را دیدیم، گفت محمد همه تحلیل‌های ما این بود كه در ایران انقلاب نمی‌شود و گروه‌های مبارز پتانسیل كافی را ندارند و تنها كسی كه در مردم نفوذ دارد، آیت‌الله خمینی است كه مبارزه مسلحانه را قبول ندارد و طبق تحلیل ما ایران بالاترین ضریب ثبات را داشت، تو از كجا فهمیدی در ایران انقلاب می‌شود؟ این اتفاق با تحصیلات من نمی‌خواند. گفتم خیلی روشن است شما فقط شنیده‌های‌تان از زبان موافقان شاه بود و آنها هیچ‌وقت حقیقت را نمی‌بینند. من از درون انقلاب ایران و مخالفان شاه با شما صحبت می‌کردم. من وقتی مذهب و اقدامات شاه و جشن هنر شیراز و این مدل اتفاقات را مرور می‌کردم، می‌دیدم این اتفاقات در ایران ادامه‌دار نخواهد شد و مردم به دنبال دین‌شان هستند. ما عاشورا را داریم كه شما نمی‌توانید بفهمید عاشورا یعنی چه و استاد را توجیه كردم كه زاویه تحلیل ما چیست و آنچه خودمان برداشت می‌كنیم، می‌گوییم و اتفاقات این وضع هنوز هم در آمریكا ادامه دارد و باز هم چون به یك طرف نگاه می‌كنند، این اشتباهات را انجام می‌دهند.
۰

دیدگاه تان را بنویسید

 

نیازمندیها

تازه های سایت