واقعا مدرسه خانه دوم کودکان است؟
ممکن است خیلیها پاسخ دهند مدرسه محل آموختن علم و دانش است. فردی هم این حقیقت روشن را تکذیب نمیکند، اما مسئله این است که از کدام مسیر میتوان به این هدف دست یافت؟
سرویس سبک زندگی فردا: «از همه همکارانم، از همه خانوادهها و از تمام صاحب نظران درخواست میکنم برای حذف موانع و ایجاد نشاط در مدارس تلاش کنند.به نقل از سلامت نیوز ، آزمونهای مکرر و بی ثمر، جزوههای فراوان کمک آموزشی و کلاسهای متعدد فوق برنامه درسی، کودکان مان را خسته و افسرده کرده است.» وزیر آموزش و پرورش با توئیت کردن این مطلب، بار دیگر توجه مردم را به معایب کلاسهای فوق برنامه و خرید جزوهها و کتابهای کمک آموزشی جلب کرد. به همین بهانه میخواهیم به یک سوال مهم پاسخ بدهیم: «مهمترین انتظاری که از مدرسه میرود، چیست؟»
هدف از مدرسه رفتن کودکان چیست؟
آیا هدف اول از مدرسه رفتن کودکان، پیدا کردن احساس تعلق و علاقه کودکان به این مکان است به گونهای که اگر یک روز مجبور شدند مدرسه نروند، دلشان برای مدرسه تنگ بشود یا این که هدف اول، تبدیل کردن کودکان به دانشمندان کوچک همه چیز دان است تا آن جا که میزان مطالب آموزشی از حد توان آنها فراتر میرود و مدرسه را به محلی تبدیل میکند که جز اضطراب، نگرانی و توقعات فراتر از توان چیزی را برای آنها تداعی نمیسازد؟ طوری که مسئولان آموزشی مدارس هر روز با تجارب رخ داده در مدرسه، بر این باور دانش آموزان صحه گذارند که من نمیتوانم یا من از پسش بر نمیآیم.
در چنین موقعیتی جز تلاش برای فرار و خلاصی چه راهی باقی است؟ البته ممکن است این موضوع به ذهن برسد که چطور شاگردان ممتاز میتوانند و اگر میزان مطالب آموزشی فراتر از توان است، چطور آنها توانش را دارند؟ پاسخ جز این نیست که تفاوتهای فردی از جمله ۴۶ کروموزوم متفاوت تا تجربه محیط خانوادگی و اجتماعی متفاوت این جا هم دست به کار است و در مؤلفههای مختلفی ازجمله هوش نقش ایفا میکند.
سوال بعدی این است که آیا بیشتر جمعیت هر کلاس را دانش آموزان ممتاز تشکیل میدهند یا دانش آموزانی با عملکرد متوسط؟ آیا منطقی نیست که برنامه درسی برای سطح متوسطی از توان کودکان وضع شود و توان اکثریت افراد را در نظر بگیرد نه عدهای اندک را؟
واقعا مدرسه خانه دوم کودکان است؟
با تفاسیر مطرح شده، واقعا چه چیزی در مدرسه مهمتر است؟ آیا مهم است که کودکان ما در همان سالهای ابتدایی مدرسه تبدیل به دانشمندانی با مغزهای بزرگ شوند یا این که به مدرسه علاقهمند شوند، آن را خانه دوم خود بدانند و بعد دیگر اهداف در اولویت قرار گیرند.
ممکن است خیلیها پاسخ دهند مدرسه محل آموختن علم و دانش است. فردی هم این حقیقت روشن را تکذیب نمیکند، اما مسئله این است که از کدام مسیر میتوان به این هدف دست یافت؟ وقتی تنها هدف خود را آموزش دانش به کودکان قرار میدهیم، آن هم با تأکید بر آموختههایی که در حد مجموعهای از دانستنیهای فراموش شدنی باقی میمانند و کمتر پیش میآید در زندگی روزمره کودک دردی را دوا کنند، وقتی نیم نگاهی به آموزش مهارتهای زندگی در سرفصلهای آموزشی کودکان نمیاندازیم، نتیجه چه خواهد شد؟
آیا بدون ایجاد پیوندی از محبت و علاقه که به دنبال خود میل و رغبت خواهد داشت، میتوان مباحث آموزشی را به زور در سر کودکی فرو کرد که کمی پیشتر از این، دنیایش در بازی خلاصه میشده است؟ آیا بدون توجه به ایجاد احساس تعلق و محبت کودکان به مدرسه میتوانیم آنها را به پیروی کردن واداریم؟ با در پیش گرفتن چنین مسیری چقدر میتوانیم به هدف والای دانشمند شدن بچهها نایل شویم؟
چرا علاقه مندی کودکان به مدرسه در اولویت نیست؟
حال اگر اولویت را ایجاد احساس علاقه و تعلق کودک به مدرسه قرار دهیم شاهد این اتفاق نخواهیم بود که کودکان شوق و رغبت بیشتری به مدرسه و به دنبال آن کسب علم نشان دهند؟ شما به عنوان یک فرد بزرگ سال، آیا فردی را که به او احساس علاقه و احترام پیدا میکنید، الگوی خود قرار میدهید و از او پیروی میکنید یا کسی را که از او میترسید و احساس اجبار در پیروی کردن دارید، دنبال خواهید کرد؟
به طور قطع حتی اگر تن به مورد دوم دهیم، به عنوان یک انسان با نیاز مشترک بشری به نام نیاز به خودمختاری، این تبعیت تنها تا زمانی که چشمی برای نظارت وجود دارد تداوم خواهد یافت. وقتی حس خودمختاری یک انسان به چالش کشیده شود، وقتی احساس کند که مجبور به اطاعت از فرد یا سازمانی است که پیوندی از جنس محبت بین آنها نباشد، میل و رغبتش رو به کاستی خواهد رفت.
با این تفاسیر، مدرسه و کارکنان آن با میزان مطالبی که بدون توجه به توانایی کودکان در یادگیری، باید آنها را به اتمام رسانده و آموزش دهند کدام نوع الگو را برای کودکان میسازند؟ اصلا آیا زمان و فعالیت مناسبی برای ایجاد رشته دوستی بین کودک و مدرسه میماند؟
وقتش نرسیده تجدید نظر کنیم؟
آن چه هم اکنون اتفاق میافتد این است که با خوردن زنگ پایان مدرسه، کودک خسته از آوار مطالب رگباری آموزشی از مدرسه با یک دوجین تکلیف خانگی به منزل میرود و این بار نه تنها کودک بلکه والدین نیز باید شریک تکالیف شوند. چه تضمینی برای مهیا بودن شرایط همکاری تمام والدین با کودکان شان وجود دارد؟ در پیش گرفتن چنین روندی نتیجه اش چه خواهد شد؟ وقت آن رسیده که اول رشته محبت را محکم کنیم و بعد انتظارات معقولی از کودکان داشته باشیم. انتظاراتی که با فراهم کردن شرایط و روشهای آموزشی فعالانه و مفرح، کودکان را در مسیر یادگیری تشویق کند و دلگرم سازد نه خسته و ناامید.
دیدگاه تان را بنویسید