دختری که میخواهد قصهگو صادر کند/ زنان برای مادری کردن آماده نیستند
متاسفانه خانوادهها و مادران امروزی برای زندگی مشترک و مادر شدن آماده نیستند. به نظر من لازم است؛ هر مادری دورههای مربی کودک را بگذراند. چون قدیم تعداد بچهها زیاد بود، مادرها تجربه تربیت فرزند را پیدا میکردند، اما در حال حاضر به دلیل رواج تک فرزندی، مادران تجربه و مهارت ارتباطی را بلد نیستند و نمیتوانند فرزندانشان را به خوبی تربیت کنند. ما باید در این موضوع هم سرمایهگذاری کنیم.
سرویس سبک زندگی فردا؛ محدثه انسینژاد: گرچه این روزها قصهگویی در بین خانوادههای ایرانی کمرنگ شده است، اما هنوز هستند کسانی که قصه و قصهگویی را دوست دارند و برای آن وقت میگذارند. یکی از این آدمها هدی دامغانی است. دختری دهه شصتی که همسایه امام رئوف است. او دارای لیسانس زیست شناسی است و دورههای مربی کودک و قصهگویی را گذارنده است، همچنین در کارنامه کاری او میتوان تدریس در مدارس و مهدکودکها را هم دید. دامغانی که از ۱۵ سالگی قصهگویی را آغاز کرده، در حال حاضر مدیر گروه قصهگویی قاصدک است؛ گروهی که با تلاش خود او ایجاد شده و دوسالی میشود که در مراکز درمانی، فرهنگسراها، مساجد و جمعهای مختلف، مردم را به قصههای شنیدنیشان مهمان میکنند. او که در بین چهار هزار شرکت کننده جزو ۹ نفر برگزیده جشنواره مادران قصهگو شده است، برای ادامه این مسیر برنامهها و اهداف زیادی در سر دارد. در ادامه به مناسبت روز کتاب و کتابخوانی، گفتوگوی فردا را با این قصهگوی جوان که واسطه آشتی بسیاری از کودکان با کتاب شده را میخوانید.
از ۱۵ سالگی برای پدربزرگم قصه میگفتم
او درباره شروع علاقهاش به قصه گویی میگوید:«سالها پیش ما در طبقه پایین منزل پدربزرگم زندگی میکردیم، عموی مادرم سرطان گرفته بود که البته بعدها فوت کردند، پدربزرگم در تابستانها روی تراس مینشستند و برایمان قصه میگفتند. اطلاعات مذهبی پدربزرگم بسیار بالاست. پدر و مادرم هم همیشه در خانه برایم قصه میگفتند. سوم راهنمایی بودم که پدرم برایم دو کتاب خرید؛ کتابهای تاریخ پیامبران و حیاهالقلوب از علامه مجلسی. پدربزرگم از من خواست که آن کتابها را برایشان بخوانم. من کتاب تاریخ پیامبران را انتخاب کردم. کتاب تاریخ پیامبران از خلقت حضرت آدم شروع میشود تا آخر. در این کتاب هر داستان با روایتهای مختلفی بیان شده است. به مرور فهمیدم که باید از شب قبل کتاب را بخوانم تا فردای آن روز خودم برای پدربزرگ و برادرش داستان را تعریف کنم. این اولین تجربه قصه گویی من بود.»
تصمیم گرفتم پزشک روح آدمها بشوم نه جسم آنها
این قصه گوی جوان درباره آرزوهای پدرش برای شغل آیندهاش میگوید:«پدرم خیلی دوست داشت، من پزشک بشوم. البته خودم هم علاقه داشتم، حتی به من قول داده بود که اگر در این رشته قبول شوم، برایم ماشین هدیه بخرد. اما من تصمیم گرفتم قصهگو شوم و مطمئنم روزی میرسد که با درآمد قصهگویی میتوانم برای خودم ماشین بخرم. یعنی من تصمیم گرفتم پزشک روح آدمها بشوم و نه جسم آنها. البته در حال حاضر دورههای دفاع شخصی را هم میگذرانم تا در این زمینه هم بتوانم به دیگران کمک کنم.»
هزینه تشکیل گروه قصهگویی قاصدک را یکی از مدافعان حرم تقبل کردند
دامغانی درباره تشکیل گروه قصهگویی قاصدک و تامین هزینه اولیه آن میگوید:«آن زمان که میخواستم گروه قصهگویی قاصدک را تشکیل بدهم، تصمیم گرفتم برای اعضای گروه پیراهن، روسری یک شکل، پیکسل و کارت گردنی بخرم، اما پولی نداشتم. البته توکل زیادی داشتم چون نیتم خیر بود. درست در آن زمان یکی که انگار خدا او را فرستاده بود، نمیدانم چه طور و از کجا پیام داد و گفت که میخواهم شما را ببینم. ایشان از مدافعان حرم حضرت زینب سلامالله علیها و تیپ فاطمیون هستند. ایشان که علاقهمند به انجام کارهای فرهنگی بودند، از من پرسیدند که چه قدر پول نیاز دارم. به این ترتیب تمام هزینههای اولیه گروه برای شکلگیری رسمی با آن مبلغی که این رزمنده در اختیارم قرار دادند، تامین شد.»
یکی از علل کمرنگ شدن قصهگویی در خانوادهها آماده نبودن زنان برای مادری کردن است
هدی دامغانی درباره علل کمرنگ شدن سنت قصهگویی در خانوادهها میگوید:«زمان قدیم میگفتند که مردم آخرالزمان سرشان کف دستشان است. آن موقع کسی متوجه معنی این حرف نمیشد. اما الان میفهمیم که این حرف به چه معنی است. با گسترش فضاهای مجازی و دور شدن خانوادهها از هم، میبینیم که همه مردم مدام سرشان در گوشی است. قدیم به خاطر نبود تلویزیون، موبایل و یک سری امکانات، فرصت قصهگویی فراهم بود. خانوادهها بیشتر کنار هم بودند و از این فضا استفاده میکردند. نکته دیگر اینکه قصهگویی از زمانهای قدیم حتی زمانی که مردم توانایی تکلم هم نداشتند، وجود داشت. مردم با پانتومیم برای هم قصهگویی میکردند، اما به مرور این سنت در خانوادهها کمرنگ شد. یک علت دیگر این مسئله این است که متاسفانه خانوادهها و مادران امروزی برای زندگی مشترک و مادر شدن آماده نیستند. به نظر من لازم است؛ هر مادری دورههای مربی کودک را بگذراند. چون قدیم تعداد بچهها زیاد بود، مادرها تجربه تربیت فرزند را پیدا میکردند، اما در حال حاضر به دلیل رواج تک فرزندی، مادران تجربه و مهارت ارتباطی را بلد نیستند و نمیتوانند فرزندانشان را به خوبی تربیت کنند. ما باید در این موضوع هم سرمایهگذاری کنیم.»
برگزاری جشنوارهها در ایجاد انگیزه برای قصهگویی در خانوادهها بسیار موثر است
این قصهگوی جوان درباره اینکه آموزش مهارت قصهگویی به مادران، گفت:«برگزاری جشنواره «مادران قصهگو» در به وجود آمدن این توانایی در مادران بسیار موثر بود. این جشنواره که در دو سال متوالی توسط سازمان فرهنگی تفریحی شهرداری مشهد برگزار شد، برکات خیلی زیادی داشت. در همین جا از سرکار خانم سلیمی و تیم خوبشان برای برگزاری این جشنواره تشکر میکنم. من سال اول به عنوان شرکت کننده در این جشنواره حضور داشتم و شور و هیجان زیادی در خود من ایجاد شده بود. چنین فعالیتهایی میتواند با جشنواره پدران قصهگو یا دختران قصهگو ادامه پیدا کند. علاوه بر این قصهگویی در فرهنگسراها، مراکز تربیتی، پارکها و کتاب فروشیها میتواند در این زمینه بسیار موثر باشد.»
همان طور که مادرها برای یادگیری یک کیک جدید وقت میگذارند، باید قصهگویی درست را هم یاد بگیرند
او درباره تفاوت قصهگویی معمولی با قصهگویی درست میگوید:«اولا باید یادمان باشد که وقتی مادرها میخواهند کیک یا غذای جدیدی درست کنند، به دنبال یادگیری آن میروند. ما حواسمان به خوراک جسمی فرزندانمان هست اما به خوراک روحیشان توجهی نمیکنیم. برای تهیه یک قرمهسبزی، گوشت و سبزی خوب میخریم و تمام تلاشمان را میکنیم. قصهگویی ابزار مناسبی است که با آن میتوانیم ضمیرناخوداگاه فرزندان را پرورش و تقویت کنیم. درباره تفاوت قصهگویی درست میتوان به این نکات اشاره کرد: درست خواندن و بیان حس درست واژهها، نکته بعدی تفاوت قصهگویی روز با شب است؛ هر جایی و هر مخاطبی قصه مخصوص به خودش را دارد، مخاطب پسر با دختر تفاوت دارد و موارد این چنینی.»
قصه میتواند خلا فیلم و موسیقی خوب را جبران کند
دامغانی درباره تاثیر قصهگویی روی بچهها میگوید:«ضمیرناخوداگاه در بیان احساسات ما بسیار نقش دارد؛ مثلا وقتی گل رزی را میبینیم، میگوییم چه عطر خوبی دارد. ضمیرناخوداگاه باید توسط حواس پنج گانه تقویت شود. در این قسمت اگر ما ضمیرناخوداگاه کودکانمان را با واژهها به خوبی پرورش داده باشیم، باعث میشود در آینده تفکرات مثبتی داشته باشند و نسبت به اتفاقات اطرافشان واکنش درستی نشان دهند. ما از طریق کتاب، فیلم و موسیقی خوب میتوانیم ضمیرناخوداگاه را تقویت کنیم. بزرگترها میتوانند از این مزایا استفاده کنند اما برای کودکان چنین امکاناتی فراهم نیست؛ چون فیلم و موسیقی خوب برای بچهها خیلی کم ساخته میشود. در این شرایط قصه تنها منبع مناسب برای رشد و تقویت ضمیرناخوداگاه کودکان است. وقتی کودکان قصهای پر از مفاهیم مثبت چون: شجاعت، جوانمردی و مهربانی میشنوند، این مفاهیم در وجودشان نهادینه میشود و یاد میگیرند که با دیگران چطور برخورد کند. در حال حاضر شاهد اتفاقات تلخی در جامعه مثل دعوا در هنگام رانندگی هستیم. ما میتوانیم این اثرات را در آینده با قصه کاهش دهیم و به کودکمان یاد دهیم که حتی در عصبانیت مسالمتآمیز برخورد کند و رفتار نرمالی نشان دهد.»
با قصهها گره گشایی را به کودکان یاد میدهیم
این دختر قصهگو درباره انواع قصه میگوید:«در شهر کتاب ما دو قصهگو هستیم. من و همکارم آقای رئیسیان که من وظیفه قصهگویی برای کوچکترها را بر عهده دارم. یکی از بچهها به اسم یونس با شنیدن قصهٔ من یاد گرفته بود که در مواقع عصبانیت چطور برخورد کند و در جواب همکارم گفته بود:«در موارد این چنینی باید راه برویم و کوه بخوریم» یعنی با راه رفتن، خشممان را فرو بخوریم که این برایم بسیار ارزشمند بود. موارد این چنینی زیاد بود؛ مثل مسواک زدن، دوست شدن با خدا، غیبت نکردن، صبر کردن، کمک کردن به نیازمند و فرهنگ شهروندی. البته مهارتهای زندگی مثل تفکر کردن، نه گفتن و وسواس نداشتن هم بوده که به بچهها یاد دادیم. ما قصههای مختلفی برای کودکان تعریف میکنیم؛ مثلا قصههای قرآنی و قصههای خلاقیتی. قصههای خلاقیتی اصلا نکته تربیتی ندارند و هدف از آنها یادگیری گرهگشایی است؛ هر داستانی باید یک ساختار ملودرام داشته باشد، یعنی یک ورود به قصه، یک گره و یک خروج از قصه یا گره گشایی. به عنوان مثال قصه شنگول و منگول نمونه خوب یک قصه تپهمانند است. ورود به قصه با فضاسازی است، گره داستان آنجایی است که با ورود افراد غریبه مواجه میشوند، نقطه اوج جایی است که گرگ برهها را میخورد و گرهگشایی جایی است که مادر از راه میرسد، شکم گرگ را باز میکند و برهها را نجات میدهد. ما در هنگام تعریف این داستانها به بچهها میگوییم که تو اگر جای او بودی چه کار میکردی؟ تو چطور این گره را باز میکردی؟ و به این ترتیب کودک تفکر و گرهگشایی را یاد میگیرد. لازم نیست ما همیشه تمام کننده قصه باشیم. گاهی باید اجازه دهیم او خودش آخر قصه را بگوید.»
وقتی برای افراد بالای ۴۰ سال قصه گفتم، انقدر خوششان آمده بود که درخواست تکرار دوباره داشتند
او از خاطرات قصه گوییاش چنین میگوید:«امسال شبهای قدر، در مراسم یکی از همسایگان خالهام که در منزلاش برگزار میشد، شرکت کردیم. شب اول احیا بعد از خواندن دعاهای مرسوم و در فاصلهای که باید حاج آقا برای روضه آخر میآمدند، با توجه به اینکه دیرهنگام بود و دیگران کمی خسته شده بودند، من جرات کردم و برای خانمها شروع به قصهگویی کردم. قصههای آن شب من درباره دعاخواندن بود. انقدر خوششان آمده بود که شبهای بعد هم درخواست قصه میکردند. علاوه بر این من سابقه قصهگویی برای سنین بالای چهل سال را هم دارم. در نمایشگاه نسیم وحی که در پارک ملت مشهد و به همت شهرداری منطقه ۱۱ برگزار شده بود، روی سن برای خانوادهها قصه گفتم و آنها هم از من میخواستند که باز هم برایشان قصه بگویم.»
آرزو دارم که روزی بتوانم قصهگو صادر کنم
او در پایان ضمن تشکر از اعضای گروهاش، درباره آرزوهایش برای گروه قصهگویی قاصدک میگوید:«من در همین جا از زحمات آقایان یزدانی، دخت مودب، حجت دامغانی برادرم و خانمها انوری، نصیر، یعقوب زاده و احمدی که در ابتدای تشکیل گروه قاصدک زحمات زیادی کشیدند و همه افراد گروهم یعنی؛ خانمها سرادار، خانلقی، بختیاری، اخوان، موسوی، ثنایی، وقاری و مومنی تشکر میکنم. دوست دارم در آیندهای نزدیک گروه قصهگویی قاصدک را همه بشناسند، والدین اهمیت قصهگویی را درک کنند و برای کودکانشان قصه بگویند. آرزو دارم، بتوانم روزی قصهگو صادر کنم و خودم در خارج از کشور نیز اجرا داشته باشم.»
دیدگاه تان را بنویسید