سرویس سبک زندگی فردا : تازه چند روز از جشن تولد ۲ سالگی ام گذشتهبود که یک آدم ظاهرا باهوش توی چشمهای من برق شیطنت و گستاخی دید و این کشفش را با همه درمیان گذاشت.
بعد از آن بود که هرکس برای اثبات آن نظریه بیپایه و اساس اولیه، تلاش میکرد هر رفتار و حرف من را پررویی و بیپروایی تلقی کند و مدام آن را به رخم بکشد. نتیجه چه شد؟ من که هنوز به سن تشخیص و شناخت نرسیدهبودم، توصیفهای دیگران را بهعنوان تعریف دقیق شخصیتم پذیرفتم و واقعا تبدیل شدم به یک بچه گستاخ که هیچکس از دست شیطنتها و حاضرجوابیهایش در امان نبود. کلی زمان برد و کلی آدم از دستم رنجیدند و کلی موقعیت را از دست دادم تا فهمیدم لازم نیست براساس باورها و برچسبهای دیگران رفتار کنم. نقشپذیری چطور اتفاق میافتد؟ تجربهای که برایتان تعریف کردم، به من ثابت کردهاست اگر شما کودک خود را تنبل بنامید، او خود را فردی تنبل میپندارد. اگر شما او را بدرفتار بدانید، بهگونهای عمل میکند که تا حد ممکن خود را بدرفتار نشان دهد. برچسب زدن به کودک باعث میشود او خیلی راحت خصوصیات نسبتدادهشده را بهعنوان بخشی از شخصیتش بپذیرد و همانطوری رفتار کند که از او توقع دارید. فرزند شما هرچقدر هم کم سنوسال باشد، خیلی زود بازی را یاد میگیرد؛ اسمی را که برایش گذاشتهشده، میپذیرد و با خودش میگوید: «پس من اینم!». این برچسب زدنِ
مستقیم، تنها چیزی نیست که تصور بچهها را از خودشان و بهتبع آن، رفتارشان را شکل میدهد. تصور ذهنی شما از فرزندتان حتی اگر بر زبان هم آوردهنشود، در رفتارتان خودش را نشان میدهد و تأثیر مخربش را میگذارد. برای اینکه بدانید تصور والدین درباره فرزندشان چطور بر تصور او درباره خودش تأثیر میگذارد، لازم است کودک شوید!
تمرین
این تمرین به شما کمک میکند:
شما هشت سالهاید. یک شب وقتی وارد آشپزخانه میشوید، پدر و مادرتان را در حال آشپزی میبینید. دلتان میخواهد به آنها کمک کنید. مادرتان: تکالیفت رو انجام دادی؟ درست رو خوندی؟
شما: بله؛ و دوباره اصرار میکنید تا کاری به شما محول کنند.
مادرتان: مطمئنی که درسهات رو درست فهمیدی؟
پدرتان: من بعدا ریاضی رو ازت میپرسم ها!
و شما باز هم اصرار میکنید. پدرتان: خوب به ما دوتا نگاه کن، ببین چطور کار میکنیم. بعد ببینم میتونی این گوجه رو خرد کنی یا نه.
به محض اینکه شما چاقو را به گوجه نزدیک میکنید، مادرتان میگوید: «نه! چاقو رو اینطرفی نگیر. دستت رو میبری. اصلا بده به من».
از هشت سالگیتان بیرون نیایید و به این سوالات جواب بدهید: والدینتان شما را چطور میبینند؟ درباره خودتان چه احساسی دارید؟ هرکسی در این موقعیت قرار بگیرد، خودش را بیعرضه، دستوپا چلفتی و غیرقابل اعتماد مییابد. اگر چنین موقعیتهایی تکرار شود، چه اتفاقی میافتد؟ فرد هربار قرار است کاری انجام بدهد، با تصور بیعرضگی و ناتوانی از خودش مواجه میشود، کارها را خراب میکند، دیگران دستوپاچلفتی صدایش میکنند و این چرخه تکرار میشود. چطور به اصلاح نقش فرزندانمان کمک کنیم؟ اما آیا این چرخه قرار است تا ابد تکرار شود؟ اگر رفتار ما با فرزندمان بهنوعی بوده که بر تصور ذهنی او از خودش، تأثیر منفی گذاشتهاست، آیا هیچوقت امکان اصلاح آن وجود ندارد؟ البته که امکان اصلاح و تغییر وجود دارد، تمرینهای زیر برای شما مفید خواهدبود.
۱. دنبال فرصتهایی باشید که به فرزندتان تصویری جدید از خودش نشان بدهید.
۲. فرزندتان را در موقعیتهایی قرار بدهید که خود را بهشکلی متفاوت ببیند.
۳. اجازه بدهید فرزندتان بشنود که دربارهاش بهخوبی صحبت میکنید.
۴. الگوی رفتاری مناسبی برای فرزندتان باشید؛ برای مثال اگر تصور لجبازی را در او تقویت کردهاید با انعطافپذیری تان، رفتار بهتر و مناسبتر را به او یاد بدهید.
۵. زمانی که فرزندتان براساس برچسبهای قبلی رفتار کرد، احساسات و انتظاراتتان را به او بگویید.
دیدگاه تان را بنویسید