سرویس سبک زندگی فردا: احمدبنموسیبنجعفر ملقب به شاهچراغ و مشهور به سیدالسادات الاعاظم، از فرزندان امامکاظم (علیهالسلام) است. او از امامزادگان مشهور در ایران است که در زمان خلافت مأمون به ایران سفر کرد و با شنیدن خبر شهادت امام رضا (علیهالسلام)، در شیراز ماند و در همانجا به شهادت رسید. مقبره وی در شیراز، مدتها مخفی بود. در ادامه این مطلب را به نقل از سایت تبیان میخوانیم.
مورخان گزارش دادهاند که پس از شهادت امام کاظم (علیه السلام)، مردم مدینه به لحاظ شخصیتی که احمد داشت، به در خانه او رفته و با وی بیعت کردند و او پیشاپیش جمعیت به مسجد پیغمبر رفت و خطبهای خواند و به مردم گفت: «ای کسانی که با من بیعت نمودهاید! بدانید که من خودم با برادرم علی (علی بن موسی الرضا (علیه السلام)) بیعت کردهام و او واجب الاطاعة است. بر من و شما است که از او اطاعت کنیم».
سپس همگان با علی بن موسی (علیه السلام) بیعت کردند و امام رضا (علیه السلام) در حق برادرش دعا کرد. (بحرالعلوم، ج۲ص ۲۷) با این حال برخی فرقه نویسان و کتب ملل و نحل، از فرقه ای با عنوان «احمدیه» و پیروان احمد بن موسی (علیه السلام) نام برده که پس از شهادت امام کاظم(علیه السلام) قائل به امامت وی شدند. (شهرستانی، ج۱، ص۱۶۹)
انگیزه آمدن احمد بن موسی (علیه السلام) به ایران
درباره آمدن احمد بن موسی (علیه السلام) به ایران و انگیزه او گزارشهای گوناگون وجود دارد. احمد بن موسی(علیه السلام) همراه با کاروانی عظیم که جمعیت آن از سه هزار تا پانزده هزار گزارش شده است به ایران مهاجرت کرد (سید جعفر مرتضی، زندگانی سیاسی امام هشتم، ص۲۱۴، سلطان الواعظین، شب های پیشاور، ص۱۱۷) دو دلیل برای این هجرت ذکر شده است:
- خون خواهی برادرش علی بن موسی الرضا(علیه السلام) که به دست مأمون به شهادت رسید. (بیهقی، جامع الانساب)
- برای دیدار برادر در مرو بود که در میانه راه از شهادت برادر آگاهی یافت. (سلطان الواعظین، شب های پیشاور، ص۱۱۸، فرصت شیرازی، آثار العجم، ص۳۴۵)
چرا به امامزاده احمد بن موسی(علیه السلام)، شاهچراغ میگویند؟
منشأ این لقب داستانها و افسانهها و کتب متأخر است و در منابع متقدم هیچ اشارهای به آن نشده است. (مجلسی، بحارالانوار، ج۴۸، ص۳۰۸)
داستانی را در این باب مشهور شده که اشاره وار من باب نقل آن بیان میکنیم:
تا زمان امیر عضدالدوله دیلمی کسی از مدفن حضرت احمد ابن موسی (علیه السلام) اطلاعی نداشت و آنچه روی قبر را پوشانده بود تل گلی بیش به نظر نمیرسید که در اطراف آن،خانههای متعدد ساخته و مسکن اهالی بود.
از جمله پیرزنی در پایین آن تل، خانهای گلی داشت و در هر شب جمعه، ثلث آخر شب میدید چراغی در نهایت روشنایی در بالای تل خاک میدرخشد و تا طلوع صبح روشن است، چند شب جمعه مراقب میبود، روشنایی چراغ به همین کیفیت ادامه داشت با خود اندیشید شاید در این مکان، مقبره یکی از امامزادگان یا اولیاء الله باشد، بهتر آن است که امیر عضدالدوله را بر این امر آگاه نمایم، هنگام روز پیرزن به همین قصد به سرای امیر عضدالدوله دیلمی رفت و کیفیت آنچه را دیده بود به عرض رسانید. امیر و حاضرین از بیانش در تعجب شدند.
درباریان که این موضوع را باور نکرده بودند، هر کدام به سلیقه خود چیزی بیان کردند.اما امیر که مردی روشن ضمیر بود و باطنی پاک و خالی از غرض داشت فرمود:اولین شب جمعه شخصا به خانه پیرزن میروم تا از موضوع آگاه شوم. چون شب جمعه فرا رسید شاه به خانه پیرزن آمده و دور از خدم و حشم آنجا خوابید و پیرزن را فرمود هر وقت چراغ روشن گردید مرا بیدار کن. چون ثلث آخر شب شد پیرزن بر حسب معمول روشنایی پرنوری قویتر از دیگر شبهای جمعه مشاهده کرد و از شدت شعفی که به وی دست داده بود بر بالین امیر عضدالدوله آمده و بی اختیار سه مرتبه فریاد زد: «شاه! چراغ».
امیر بیدار شد و ناگهانی از خواب پریده و چشمش را متوجه سمتی نمود که پیرزن چراغ را به او نشان میداد و چون علنا و آشکارا چشمش نور چراغ را دید در شگفتی عجیب بماند و چون رو به سمت چراغ بر بالای تل برآمد اثری از چراغ ندید و چون به پایین آمد باز نور چراغ با روشنایی زیاد خود نمایی میکرد، خلاصه اینکه امیر شخصی را جهت کاوش در آن منطقه مامور میکند و..... مقبره فرزند ارشد موسی بن جعفر(علیه السلام) حضرت شاهچراغ پیدا میگردد و به دستور امیر بر بالای آن جایگاهی ساخته میشود که تا امروز زیارتگاه عاشقان اهل بیت عصمت و طهارت میباشد.
شهادت
در گزارشی آمده که حضرت احمد بن موسی (علیه السلام) برای امان از گزند حکومت، به همراه برادر خود مخفیانه به شیراز رهسپار شد. سید احمد در شهر شیراز در منزل یکی از شیعیان در منطقه «سردزک» که مرقد ایشان در این منطقه واقع است، سکنی گزید و در خانه این شخص مخفی گشت و شب و روز را به عبادت میگذرانید.
«قتلغ خان» که جاسوسانی را برای شناسایی و دستگیر نمودن سادات که از مناطق خود فرار نموده بودند قرار داده بود، مکان ایشان را بعد از یک سال یافت و او و همراهانش را محاصره نمودند و نبردی بین آنها و مأموران حکومت در گرفت و سید احمد با شهامت و شجاعت هاشمی خود به دفاع از خود و همراهان خود پرداخت.
هنگامی که «قتلغ» دانست که از طریق ستیز مسلحانه، قدرت از میان بردن آنان را ندارد؛ از طریق خانه همسایه او شدند و از طریق شکافی که در خانه همسایه درست کردند وارد خانه ای که سید أحمد در آن پناه برده بود، شدند و زمانی که او برای استراحت و تجدید قوا، پس از نبردی طولانی به خانه رفته بود، هنگام خروج، با شمشیری بر سر او ضربهای وارد کردند. سپس به دستور «قتلغ خان» خانه را بر روی آن بدن شریف خراب کردند و زیر آوار باقی گذاردند.
با توجه به تبلیغ گسترده حکومت و مأموران بر علیه تشیع و اهل بیت(علیهم السلام) تعداد زیادی از مردم که از مخالفین تشیع بودند، حرمت بدن شریف نوه پیامبر(ص) را نگاه نداشتند و آن را در زیر آوار نگاه داشته و به خاک نسپردند.
در مورد چگونگی كشف جنازه هم در كتاب شبهای پیشاور آمده است كه در هنگام حفاری محل متوجه جنازه سالمی شدند و تنها مدرك شناسایی این شخص تنها انگشتری بوده كه در دستش بود. بر اساس پیگیریهایی كه انجام دادند متوجه شدند ایشان همان احمد ابن موسی علیه السلام است و مردم شیراز بسیار با احترام مجدداً ایشان را تدفین كردند.
دیدگاه تان را بنویسید