سرویس سبک زندگی: خانواده اصلیترین بخش جامعه است. خانواده سالم میتواند سلامت جامعه را تضمین کند. اما هنگامیکه آرامش در خانواده از بین میرود در نتیجه اصول اخلاقی جامعه نیز متزلزل میشود. به همین دلیل جامعهشناسان به طلاق بهعنوان یکی از آسیبهای اجتماعی مینگرند. هنگامیکه صحبت از طلاق به میان میآید بلافاصله جدایی قانونی پدر و مادر در اذهان تداعی میشود. اما براساس نظر جامعهشناسان و روانشناسان طلاق انواع محتلفی دارد ازجمله طلاق عاطفی، طلاق قانونی، طلاق روانی، طلاق اجتماعی، طلاق اقتصادی که هرکدام تعاریف مختص به خود را دارند، اما آنچه مشخص است این است که طلاق عاطفی پایه و اساس باقی طلاقهاست. در ادامه این مطلب را به نقل از سایت سایه نیوز میخوانیم.
هنگامیکه زن و مرد نمیتوانند با یکدیگر زندگی کنند و رابطه آنها منجر به طلاق قانونی میشود که نتیجه آن قابل پیشبینی است اما گاه زوجین برخلاف اختلاف و مشکلاتی که با هم دارند، شکل ظاهری خانواده را حفظ میکنند و به شکل صوری کنار یکدیگر زندگی میکنند. بقیه آنها را به صورت یک خانواده میبینند درصورتیکه آنها مانند دو غریبه زیر یک سقف با هم زندگی میکنند و دائما در حال تنش و کشمکش با یکدیگرند. گاهی با توجه به ارزشها و دیدگاهی که در فرهنگ یک جامعه مانند جامعه نیمه سنتی ما وجود دارد زوجین به جای تقاضای طلاق قانونی ظاهر یک خانواده را حفظ میکنند و این منجر به طلاق عاطفی میشود. بررسیهای اخیر نشان میدهد که زوجهای تحصیل کرده نیز به دلایل مختلفی همچون نگرانی از آینده مبهم فرزندان خود به این نوع طلاق روی آورده و باعث تشنج روانی در محیط خانواده میشوند. به تعبیر قدیمیها نیز به خاطر فرزندان میسوزند و میسازند اما این سوختن بیشتر از همه دامن فرزندان را میگیرد.
تاثیر طلاق عاطفی بر فرزندان
میزان آسیبی که این نوع طلاق بر کودکان میگذارد بیشتر از طلاق قانونی است در این نوع طلاق هیچکدام از اعضای خانواده تکلیف خود را نمیدانند و دائما با تضادها دست و پنجه نرم میکنند. میزان آسیب هم بستگی به سن و شخصیت کودک دارد. کودکان تمایل دارند ثبات در خانه حاکم باشد. اما اختلافات دائمی والدین به کودکی که در دوران مهم رشد قرار دارد آسیبهای جبران ناپذیر جسمی، روانی عمیقی را تحمیل میکند. پژوهشها نشان داده هنگامیکه والدین مشاجره میکنند تغییرات جسمانی در ضربان قلب و فشار خون آنها دیده میشود. گریه کردن، میخکوب شدن، دست گذاشتن بر گوشها و بستن چشمها و اخم کردن ازجمله علائم کودکی است که از ناآرامی خانه و اختلاف والدینش دچار اضطراب شده. گاهی کودکان با ایجاد سروصدا و اعتراض و توجه والدین را به خود جلب میکنند. یا آنها را به خنده وامیدارند یا از موقعیت فرار میکنند. بهطور کلی هرچه بچهها کوچکتر باشند احتمال نشان دادن واکنشهای ترس از آنها بیشتر است. بدغذایی، اختلالات خواب، شب اداراری، بیاعتمادی به اطرافیان، ترس، گیجی، خشم و خشونت، ناتوانی در
سازگاری با همسالان، بروز رفتارهای ضداجتماعی و... ازجمله این آسیبها هستند.
مشاجرات و بیاعتنایی والدین به یکدیگر گاه باعث احساس گناه در کودک میشود و خود را مقصر این اختلاف میداند. خشم و احساس گناه خود را بر سر خواهر و برادر کوچکتر خود تخلیه میکنند. در این نوع خانوادههای والدین یا دائما با یکدیگر قهرند یا مشاجره میکنند و سعی در محکوم کردن یکدیگر دارند در نتیجه کودک در محیطی سرد و بیعاطفه و بدون آرامش بزرگ میشود. وی که در دوره رشد و یادگیری قرار دارد پرخاشگری را در رفتار خود نمایش خواهد داد. بهطور مثال میبینیم که کودک ابتدا با عروسک خود با پرخاش و دعوا بازی میکند و سپس با خواهر و برادر و همسالانش نیز چنین رفتاری را خواهد داشت. زیرا که والدین پریشان خود را الگو قرار دادهاند. ساختار عاطفی کودک در سنین چهار، پنج ماهگی شکل میگیرد خانوادهای که دائما الگوی تنش و درگیری باشد در نتیجه تبادل عاطفی صورت نمیگیرد. از تولد تا یکسالگی کودک باید محبت کردن و دوست داشتن را یاد بگیرد. مادری که سلامت جسمی و روانی داشته باشد، روابط محبتآمیز و صمیمی والدین با یکدیگر، محیط امن و آرام خانه، انتقال دوست
داشتن به کودک از طریق آغوش گرفتن از طرف والدین، میتواند محیط دوست داشتن را برای کودک فراهم آورد. در خانواده نابهسامان کودک در محیطی بیعاطفه و نا آرام رشد مییابد. کودک از چنین محیطی فرار میکند و به همسالان رجوع میکند و چون الگوی درستی در خانه نداشته در نتیجه در روابط صمیمانه با همسالانش نیز دچار شکست میشود. از طرفی اختلاف والدین منجر به عدم تفاهم آنها در رابطه با نحوه تربیت کودک میشود. در نتجه کودک دچار تضاد و سردرگمی میشود و فرق بین رفتار درست و غلط را نمیداند و گاهی هم کودک از این وضعیت سوءاستفاده میکند. در خانوادههایی که طلاق عاطفی در آنها دیده میشود هرکدام از والدین سعی دارند فرزندان را به سمت خود بکشند و کودکان را درگیر مشاجرات خویش میکنند. اکثر موارد کودک دچار سردرگمی میشود یا اینکه خود را بانی این اختلافات میپندارد. گاه دیده شده که کودک از این شرایط سوءاستفاده میکند و شروع به باجخواهی میکند. بهطور مثال از پدر بیشتر از آن چیزی که احتیاج دارد پول میگیرد چون متوجه اختلاف شده.
نمرات درسی بچهها نیز تحت تاثیر شرایط خانواده قرار میگیرد. از دست دادن تمرکز در فرزندان این خانوادههای بیشتر دیده میشود. والدین به خاطر اختلافاتی که دارند فرصت نمیکنند به ضعف درسی بچهها رسیدگی کنند و مشکلات تحصیلی بچهها روزبهروز بیشتر میشود. این کودکان خلاءهای عاطفی خود را با رویاپردازی پر میکنند. خیالپردازی باعث شکست تحصیلی بیشتر، فاصله گرفتن از دوستان و انزوای بیشتر میشود. البته لازم به ذکر است که تاثیر اختلاف و طلاق عاطفی بر شخصیت و رفتارهای دختران و پسران متفاوت است. پسران بیشتر با رفتارهای بیرونی و کنترل نشده، پرخاشگری، رفتار منفی، وندالیسم... واکنش نشان میدهند درحالیکه دختران بیشتر دچار اختلالات درونی، اظطراب استرس و افسردگی میشوند. از آنجاییکه در چنین خانوادهایی روابط عاطفی مناسبی حاکم نیست، فرزندان بزرگتر در این خانوادههای سعی در جایگزینی آن در محیط بیرون هستند، بهطور مثال پسران گرایش به همسالان و دوستان ناباب که زمینه را برای بزهکاری و اعتیاد فراهم میکنند. دختران گرایش به همسالان از جنس مخالف و در نتیجه سوءاستفاده از آنان
منجر میشود. بررسیها نشان داده که فرزندان این خانوادهها معمولا در سنین ١٢سال به بالا پرخاشگر میشوند.
کودکان برای رشد سالم احتیاج به محیط آرام دارند. والدین برای رسیدن به این موضوع مهم و با وجود ناسازگاریهایشان بهتر است برای آینده فرزندشان با هم تصمیم بگیرند که این محیط را برای کودک فراهم کنند. در وهله اول مراجعه والدین به مشاور متخصص و تداوم آن برای یافتن ریشه این اختلافات و راهحل آن. متاسفانه هنوز افراد در جامعه ما وقت و درآمد خود را صرف پیشگیری نمیکنند. مراجعه به یک روانشناس و صرف هزینه میتواند از خسارتهای بیشماری که والدین و کودکان در آینده متحمل میشوند جلوگیری کند. والدین باید ثبات را در خانه به وجود بیاورند. به نیازهای بدنی و روحی کودک توجه کنند و هرکدام از آنها سعی کند کودک را نسبت به همسرشان بدبین نکند. والدین سعی کنند در حضور کودک با یکدیگر مشاجره نکنند و از یکدیگر انتقاد نکنند. برعکس نزد کودک از یکدیگر با احترام یاد کنند. گاهی اوقات والدین فکر میکنند کودک متوجه اختلاف بین آنها نمیشود این تفکر کاملا اشتباه است. زیر تاثیر تمام این رفتارها در ذهن کودک میماند. مثلا پدر بر سر مادر فریاد میکشد در ذهن کودک مادر مورد ظلم
واقع شده و از پدر متنفر میشود و این تنفر گاه تا بزرگسالی کودک ادامه پیدا میکند. والدین میتوانند با هم قوانینی را وضع کنند تا در صورت بروز اختلاف تحمل کنند و در خارج از محیط خانه یا هنگامیکه کودک حضور ندارد با هم صحبت کنند و هرگز کودک را بهعنوان داور مشاجرات خود انتخاب نکنند و با کودک خود در مورد مشکلاتشان درد و دل نکنند. چراکه کودک دیگر به چنین پدر و مادری که از حل مسائل خود عاجزند اعتماد نخواد کرد.
احترام به یکدیگر و پذیرفتن تفاوتها میتواند کلید رفع مشکلات همسران باشد. گاه والدین با همدلی، صبر و از خود گذشتگی میتوانند این مرحله بحران را طی کنند. اما درصورتیکه با هم به توافق نرسند شاید بهترین راهحل طلاق قانونی باشد. جوزف هوبر، پژوهشگر مسائل خانواده معتقد است زمانی بقای یک زندگی خانوادگی برای کودک مفید است که در گیریها و مشکلات اعتقادی و سلیقهای والدین محسوس نباشد، زیرا در غیر اینصورت دوام یک زندگی نهتنها به سود کودک نیست بلکه باعث تشدید تشویشهای ذهنی و مشکلات روحی او میشود. مشاجره والدین با یکدیگر نوعی کودکآزاری ناآگاهانه است. همانطور که والدین حق تنبیه بدنی کودک را ندارند، نباید روح و روان کودک را آزار دهند.
دیدگاه تان را بنویسید