سرویس سبک زندگی فردا؛ سیده زهرا برقعی: ساک و چمدان را بستهای. خانواده برای بدرقه آمدهاند تا دم در. بوی اسپند و صدای ذکر «فالله خیرٌ حافظا»ی مادر. پدر قرآن دست گرفته تا از زیر آن عبورت دهد. خواهر یک کاسه آب دستش هست که قرار است بریزد پشت سرت. همه چیز برای یک سفر تمام عیار، چیدمان شده است. خندهات میگیرد که مقصد تو، مسجدِ سر خیابان است. اینهمه آداب بدرقه برای چیست؟ همه میدانند که دارند آدمی را بدرقه میکنند که وقتی برمیگردد، دیگر آن آدم قبلی نیست. تغییر میکند. عوض میشود. بزرگتر، وسیعتر. همه سر تا پایت را برانداز میکنند تا یادشان بماند چه شکلی بودی. چون وقتی برگردی، لابد این شکلی نیستی. انگار قرار است خمیر وجودت را ببری بدهی برایت ورز دهند و آدمی از نو بسازند. باز هم خندهات میگیرد. حالا که از تمام تردیدها گذر کردهای، حالا که مطمئنی برای رفتن، دوست داری زودتر مراسم بدرقه تمام شود. دوست داری زودتر مرحلۀ بعد شروع شود.
فقط میماند یک جمله که آن آخر از پشت سرت میشنوی و وارد صحن و سرای شبستان میشوی:«عزیزم! مراقب خودت باش!»
مراقب خودتان باشید
باید مراقب خودت باشی. این حکم مسلمی است که در تمام این سه روز بر تو واجب است. مراقبت از تن، روح، جان، اندیشه، افکار، اذکار و حالات. مراقبت از اینکه نه زیادی ذوق زده شوی و نه بی خیال باشی. مراقبت از اینکه بتوانی سه روزِ خوب و روشن و مثمر ثمر را در هوای بندگی و تعبد، نفس بکشی و خودت را رشد دهی. اینها مراقبتهای سختی هستند.
وسوسه گناهان را کنار بگذارید
وسوسهها میتوانند یک میدانِ تمام عیار جنگ را برایت آغاز کنند. اینجا معرکۀ جهاد اکبر است. خود ساختن و جانبازی برای رسیدن به نقطۀ مطلوب. تیر و ترکشها در خواب و بیداری ول نمیکنند. لیستِ خطاها و گناههای پر تکرارت را که میآوری جلوی رویت، میبینی خیلیهایشان هنوز شیرینند. مزهشان تلخ نشده هنوز. دلت پیش تکرار شدن دوبارهشان هست هنوز. با اینها چه باید کرد؟ اگر بخواهیم سه روزِ خوب را بگذرانیم، اینها باید برایمان تلخ شوند. چطوری؟
تنها در یک صورت، چیزی برای آدم تلخ یا بی مزه میشود. اینکه شیرینتر از آن را بچشی. آن قدر شیرین که مزۀ قبلی دیگر برایت شیرین جلوه نکند. باید بجنگی با همۀ آن چیزی که برایت بت بودهاند. آماده هستی؟
با خودتان قرآن، نهج البلاغه و صحیفه سجادیه همراه داشته باشید
دعاهایی که آماده کردی بودی را شروع کن. ذکرها دلت را نرم میکنند و دعاها روی ریل میاندازندت. قرآن را با تک آیهها شروع کن. بخوان و در ترجمهشان تامل کن. بگذار همان یک آیه برود در عمق وجودت. بشود باور قلبیات. با خودت نهج البلاغه و صحیفه سجاده نیز همراه داشته باش. روزهای اعتکاف فرصت خوبی است برای تامل و مطالعه.
راه و چاه مراقبت را از کاربلدها یاد بگیرید
چشم بینداز دور و برت. ببین کی توی حال خوشی است. حال خوش البته از دور خیلی پیدا نیست ولی میشود به ترفندهایی کشف کرد. کنج و خلوتهای شبستان، کسانی هستند که بلد شدهاند چطوری مراقب خودشان باشند. با آنها صحبت کن. راه و چاهِ مراقبت را یاد بگیر.
با امیرالمومنین علیهالسلام حرف دل بگویید
روز سیزدهم رجب، روز میلاد مولاست. همان که پیامبر(ص) گفته بود:«علی و من پدران این امتیم». یعنی پدر ما مولا علی(ع) است و میشود یک دل سیر با او درد و دل کرد. روزه هم که هستی و در میانۀ جهاد اکبر، داری عرق میریزی. معلوم است که خیبرشکنی چون علی(ع)، میآید به نوازش و خدا قوتیِ رزمندهای چون تو. حساش کن و عشق کن.
از خدا خواستههای بزرگ بخواهید
چهاردهم رجب هم خوب است و هم کمی اذیت کننده. چون هم به خودت دلخوشی میدهی که یک روز گذشت و تو توانستی کمی خودت را بالا بکشی. و هم اینکه نگرانی از اینکه اگر امروز هم رد شود، تنها یک روز میماند. پس باید جنبید. این روز وسط، روز دریافتن است. خودمان را هم کمی تحویل بگیریم بد نیست. کمی ناز کنیم. کمی خواستههای بزرگتری را اعلام کنیم و از خدا بخواهیم. این روز، روزِ دعاهایی است که دوست داری ذکر مدامت شوند. برود ته نشین شوند در روحت. دست روی کدام عبارات میگذاری؟
روز آخر با دل جلو بروید
پانزدهم رجب، روزِ آخر است. روزِ ام داوود و فینال یک مسابقۀ جانانه. یک مسابقه که همه برندهاش هستند اما بعضیها برنده ترند. با دل جلو برو. به حجم اعمال و قرائتها و دعاها نگاه نکن. یک کمی دلانه بخوان و برو جلو. با خودت قرار بگذار که باید این اعمال را تمام کنی. یک کشمکش درونی و واقعی بین عناصری که میتوانند کسلی و خستگی را باب کنند و نیروهایی که دلداریات میدهند و جلو میبرندت. یادت باشد برگ برندهات کلمه به کلمۀ دعای آخر ام داوود است. دعایی که مضمون قشنگی دارد و هی بندها و گرهها را باز میکند و دعای رهایی توست.
حالا که با سجاده و مهر و تسبیح مانوس شدهاید...
با رفقایت صفا کردی. با سجاده و تسبیح و مهر تربتت، با کتاب دعا و قرآنِ مأنوسات. چه زیبا توشهای برداشتهای. یک «تو»ی جدید. یک آدمِ نو. خندههایت برق دارد. نگاهت زلال است. حضورت ذرات مرتعش ایمان به همراه دارد و هنوز خلسۀ آن خلوتها، دلت را آرام نگه داشته است.
وقتی خودت را میان کلمههای نورانی جا میگذاری
مادر! پدر! همسر! من مراقب خودم بودم. سه روز جنگیدم تا شدم اینی که میبینید. این سه روز حس مدافعان حرم را داشتم. این سه روز خودم را میدیدم که دارم از روشنی دفاع میکنم و تیرگیهای قلبم را میرانم. من، آنِ قبلیام را میان کلمههای دعا و قرآن جا گذاشتم. کمکم کنید که همین قدر ماه بمانم.
دیدگاه تان را بنویسید