سرویس سبک زندگی؛ مهدیه جهانگیر*: «و حالا میرویم به درک!» سرگروه میگوید و کنجکاوانه میرویم! و این رفتن به درک، با آن رفتن به درک که در اصطلاح عامیانه به معنی جهنم سوزان است، فرق دارد. درک نام روستا و ساحلی است در ۱۷۰ کیلومتری غرب چابهار در جنوب استان سیستان و بلوچستان و در امتداد سواحل دریای مکران.
اما وجه تسمیه درک چیست؟ استاد معین در فرهنگنامهاش میگوید که درک به فتح دال و را به معنی نهایت عمق و گودی چیزی مانند ته دریا است. شاید یکی از دلایل نامیدن این ساحل به نام درک همین باشد که آبش به آب اقیانوس وصل است و وقتی به دریای عمان میرسد، عمیق میشود تا جایی که حد اكثر عمقش در محدوده آبهای ساحلی ایران بیش از ۲۰۰۰ متر است.
روستای درک در سر راه دو بندر مهم جنوب، بندر چابهار و بندرعباس قرار دارد و در مسیر ترانزیتی بندر کنارک و بندر جاسک است. به خاطر تمیزی اهالی و نریختن زباله در امتداد ساحل، اسم پاکترین ساحل ایران را بر درک گذاشتهاند. با این وجود، مثل ماسههای بکر و دست نخوردهاش، مهجور و ناپیموده مانده است.
ساحل درک، همان دنیای خیالی کارت پستالهاست. بستری وسیع، ماسهای و بدون سنگ، مثل جوی آبی کشیده از رملهای بیانتها که آخرش به دریا میرسد. نخلهای سرکش، کوتاه و بلند، «خانه در ساحل کردهاند». مانند نقاط پراکندهای در امتداد رد پاهای برهنه روی ماسهها. آسمان بیلک است و دریا، هم آرام است و هم آرام نیست. هر از چند گاهی، نسیمی میوزد تا موجی بر دامن دریا بیندازد و باورمان شود که این منظره پیش چشمان ما خیال نیست بلکه عین واقعیت است: مجموعهای از درختان نخل سبز رنگ، تپههای رمل سفید و آبی دریا.
ما که به درک میرسیم، دم غروب است و خط آسمان و زمین کمکم تیرهتر و تیرهتر میشود. ماهیگیرها قایقهای خود را به ساحل میکشند و آسمان در همانجا که خورشید کمکم غروب میکند، سرخ و ملتهب است، آنقدر سرخ که انگار آتش گرفته باشد. بچههای روستا که در زیر درختان نخل، بازی میکنند، دوان دوان و مشتاقانه به استقبال میآیند.
لباسهایشان لباس مردان بلوچ است؛ «جامگ» به تن دارند. پیراهنهای سفیدشان «پارخ آستین» است و شلوارهای پر چینشان لیفههای برگردان دارد.
مردهای گروه ما تن به آب میزنند. دم غروب که موجها زیادتر میشوند، موجی بر موج دیگر میآید و کفهای شیری رنگ برای تصاحب کمی بیشتر از خشکی در ماسهها پیش میروند. رنگها چند ثانیهای به رنگ رملهای سفید میشود و بعد به رنگ سرخ آسمان آتش گرفته غروب.
من میمانم کنار بچههای روستا که روی رملها مثل کمان در کنار هم ایستادهاند و با ندای من بالا میپرند تا عکسشان را بگیرم. انگار که مثل پرندهها اوج گرفته باشند، بلند میخندند و جیغ میکشند.
پدری، دختری را در آغوش میکشد. میگوید:«دخترم از بازی کردن خسته شدی؟» میگوید:«این رملهای سفید را میبینی؟ شفا میدهند». تعریف میکند که چطور محلیها صبح علی الطلوع وقتی آفتاب میدمد، در شنها میخوابند و دردهای دست و پا را درمان میکنند.
روی رملهای سفید پا برهنه راه میروم تا برسم به وانت آبی. سفر ما به درک با سوار شدن بر وانت آبی رنگ به پایان میرسد. بچهها دنبال ماشینمان میدوند، از هیجان جیغ میکشند و «جامگ»هایشان در باد پیچ و تاب میخورد. همان لحظه در میان هیاهوی بچهها به خودم قول میدهم که باز روزی برگردم به همان دنیای خیالی، به درک.
برای فاصله گرفتن از وادی سفرهای کلیشهای و رفتن به جایی دست نخورده، جایی که کمتر پیموده شده و مردمش هنوز برای غریبهها سفرههای بی تکلف پهن میکنند، سیستان و بلوچستان بهترین مقصد است. جایی که سیخهای کبابشان چوب درختان نخل است، قیمههایشان طعم ادویه کاری خانگی دارد و روی «مهنا»های حریر، پیراهنهای سوزن دوزی شده و نقش و نگار رنگارنگ «زیق»های زنانشان، نمیتوان قیمت گذاشت.
توشه راه مهیا کن، سفری به استان سیستان و بلوچستان داشته باش و برای پاگذاشتن به دنیای خیالی کارت پستالها، برو به «درک»!
_ مهدیه جهانگیر راهنمای گردشگری انگلیسی و چینی زبان و دانشجوی دکترای گردشگری است.
دیدگاه تان را بنویسید