سرویس سبک زندگی فردا؛ نیلوفر نیکبنیاد: همراه یکی از اساتیدمان برای تحقیقات درسی به یکی از جزایر جنوب کشور رفته بودیم. جزیرهای که بر خلاف شهرت و محبوبیتاش، به معنای واقعی کلمه محروم بود و این محرومیت آنقدر در زندگی مردمش پیدا بود که در همان نگاه اول، یک غم بزرگ در دلمان نشاند. البته عمق غم زمانی بیشتر شد که خواستیم در یکی از مناظر طبیعی جزیره، عکس دستهجمعی بیندازیم. یکی از بومیان جزیره که همراهمان بود، به محض دیدن تلفنهای همراه ما، گوشیاش را از جیبش درآورد و گفت:«بذارید من عکس بگیرم. کیفیتش بهتره». ما همانطور که شاخهایمان از سرمان بهتدریج درمیآمد، به حرفهایش گوش میدادیم: «من همیشه سامسونگ میخرم. اون هم فقط سری نوت! هم نوت ۳ داشتم، هم ۴، هم ۵» توی فکر فرو رفته بودیم و سعی میکردیم درک کنیم چطور ممکن است کسی توی خانهاش یخچال نداشته باشد اما تلفن همراهش را هر چند وقت یک بار عوض کند که یکدفعه آقای بومی جزیره تیر خلاصی را زد و با آه عمیقی گفت: «حیف که نوت ۷ منفجر شد. میخواستم اونم بخرم»!
چطور شد که اینطور شد؟!
قبل از اینکه نظر جوانترها را در مورد این حجم از ظاهرگرایی بپرسم، به سراغ مادرم میروم و مساله را برایش توصیف میکنم. بدون کوچکترین فکری میگوید: «چشم و همچشمی». اولش به نظرم جواب درستی نمیآید اما کمی که دقیقتر میشوم میفهمم زیاد هم دور از ذهن نیست. هنوز هم اصلیترین علت ظاهرگرایی، چشم و همچشمی است که فقط نوعاش نسبت به گذشته تغییر کرده. خوب یادم هست که قدیمها بعد از دید و بازدید عید معمولا اعضای خانه به فکر خریدن چیزی بهتر از «گلدانی که فلانی داشت» یا «فرشی که توی خونهٔ فلانی دیدیم» یا «روکش صندلیهای عباس آقا اینها» میافتادند. با اینکه قدیمها بیشتر اقواممان را میدیدیم، کمتر از جزییات زندگی هم خبر داشتیم، کمتر با غریبهها در تماس بودیم و کمتر دلمان میخواست مثل دیگران باشیم؛ اما امروزه اینطور نیست. فرزانه که مادری جوان است، میگوید: «شبکههای اجتماعی خیلی توی این مساله تاثیر دارند. انقدر این مساله توی کشور ما زیاد شده که گاهی واقعا نگران میشم نکنه من هم مثل اونها بشم. خیلیوقتها تلاش میکنم جلوی این وضع رو توی زندگی خودم بگیرم لااقل». دلم میخواهد تقصیر را از گردن شبکههای اجتماعی
بردارم اما منصرف میشوم. بهتر است بگویم یک نگاه گذرا به آخرین پستهای دوستانم در اینستاگرام، من را منصرف میکند.
هشتگ «من از همه قشنگترم»
هنوز یک هفته از فوت پدرش نگذشته، یک جفت کفش مشکی براق، یک شال مارکدار مشکی، چند دستبند سنگی مشکی، یک کیفدستی کوچک مشکی که از داخلش چند تکه لوازم آرایش (که آنها هم مشکی هستند!) بیرون آمده، و عجیبتر از همه یک لاک مشکی را روی یک پسزمینۀ سفید پشمالو گذاشته و از بالا عکس گرفته و زیرش نوشته: «بعد از رفتن بابا». از برند بودن و گرانبودن و به قول بعضیها لاکچریبودن اجناس داخل عکس هم که فاکتور بگیرم باز نمیتوانم باور کنم شخص عزاداری این صحنه را چیده باشد، نورپردازی لازم را کرده باشد، بعد با حوصله عکس انداخته باشد، عکس را ادیت کرده باشد و در نهایت گذاشته باشد توی شبکههای اجتماعی! آن هم با چه هدفی؟! مثلا شیکتر نشاندادن غصههایش؟! به قول نسرین:«مردم طوری از روزمرگیهاشون عکس میگیرن که آدم حسودیش میشه. حتی یه عکس ساده از یه ماستوخیار معمولی هم آدمو میبره توی این فکر که چرا ماستوخیار اونها از ما قشنگتره؟!» با خودم فکر میکنم یعنی واقعا زندگی آنها از ما قشنگتر است؟ رعنا میگوید:«اکثر کسایی که من میشناسم و این مدلیاند، انقدر اصل زندگیشون سیاهه و درستکردنش سخته، که ترجیح میدن فقط ظاهر زندگیشون رو
قشنگ جلوه بدن» اما من فکر میکنم اینها فقط یک دسته از ظاهرگراهای امروزیاند. خیلیهایشان حتما دلایل دیگری برای کارشان دارند.
معروفشدن چه آسون، آدمشدن چه مشکل!
یکی دیگر از دلایل ظاهرگراییهای بیش از حد نوجوانها و جوانهای امروزی در پیروی از سلبریتیهای قلابی است. این را من نمیگویم. غزاله میگوید که خودش طرفدار پر و پاقرص عکسهای ساختگی یا به قول خودش زندگی فانتزی است. خیلیها فکر میکنند عکسهایش دقیقا کپی و پیست یکی از اینستاگرامیهای معروف است اما خودش میگوید: «من کپی نمیکنم. فلانی رو دوست دارم و دلم میخواد سبک زندگیم مثل اون باشه» و وقتی میپرسم چرا دوستش دارد، جواب میدهد: «معروفه! همه دوسش دارن خب». صفحهها و کانالهای چند تا از این آدم معروفها یا همان سلبریتیهای شبکههای اجتماعی را زیر و رو میکنم. نکتۀ عجیب این است که تعداد طرفدارانشان چندین برابر هنرمندان و ورزشکاران است! باز هم یاد دوران بچگیمان میافتم که اگر پوستر کسی را میخریدیم و به دیوار میچسباندیم و دلمان میخواست مثل او بشویم، شخص مورد نظر یا صدای خوبی داشت، یا خوب روپایی میزد، یا بازیگر خوبی بود، یا بالاخره یک توانایی هرچند کوچک در او دیده میشد. اما اکثر سلبریتیهای شبکههای اجتماعی صرفا با به نمایش گذاشتن لحظات خصوصی زندگیشان (اغلب هم زندگی مصنوعیشان) به اسم «لایفاستایل» معروف و
محبوب شدهاند. همین موضوع است که باعث میشود آدم از خودش بپرسد: «مردم دقیقا از چی این میخوان تقلید کنن؟».
خودمان باشیم... اینکه کسی هر روز روی صندلی ساحلیکنار استخر خصوصیشان آب بلوبری بخورد و عکسش را هم منتشر کند، یک بحث است و اینکه کسی اینطور نباشد و وانمود به بودن کند، یک بحث دیگر. قشنگی کسی که روی صندلی ساحلی آب بلوبری میخورد، توی همان است و قشنگی کسی که خاکشیر را از دکۀ کنار ایستگاه اتوبوس میخرد، توی همین! قشنگی یک نفر به استعداد نوازندگیاش است، یک نفر به حافظۀ خوبش، یک نفر به فرم دستهایش، یک نفر به نوع حرفزدنش و... هرکس لایفاستایل خودش را دارد؛ لایفاستایلی که بر اساس ویژگیهای انتسابی و اکتسابی مخصوص خودش ساخته شده. اصلا قشنگی دنیا به همین است. وگرنه دیدن میلیونها آدم که همگی هر روز روی صندلی ساحلیشان آب بلوبری میخورند، زیبایی دارد؟!
دیدگاه تان را بنویسید