سرویس سبک زندگی فردا: یکی از شخصیتهای ایرانی که همیشه به داشتن چنین اسطورهای بالیدهام و البته افسوس بسیار خوردهام که چرا آنطور که باید و شاید در دورانش شناخته نشده و در نتیجه از وجود شریفش هم به میزان کافی بهره برده نشده، پروفسور سید محمود حسابی است. که برای کسب آشنایی با این شخصیت بزرگوار میخواهم کتاب استاد عشق رو بهتان معرفی کنم و اما قبل از معرفی کتاب یک شناخت اجمالی از استاد به شما ارائه میدهم. در ادامه این یادداشت را به نقل از جیم بخوانید.
استاد کیه؟ بیوگرافیش چیه؟ سید محمود حسابی در تهران بدنیا آمده و یک برادر داشته، بیشتر ایام کودکیاش را با مادرش و با تحمل سختیهای فراوان و بدون حضور پدر سپری کرده چون پدرش معز السلطنه برای کسب مقام و منصب با قاجار زادهای به نام همدم الدوله ازدواج و بنا به خواسته او، زن اولش بانو گوهرشاد حسابی و فرزندانش محمد و محمود حسابی را در بیروت رها میکند... گوشهای از افتخاراتش چیه؟ استاد در سن هفده سالگی لیسانس ادبیات، در سن نوزده سالگی لیسانس بیولوژی و بعد از آن در رشتههای برق، مهندسی معدن فارغالتحصیل شده و بعد به دانشگاه سوربن پاریس رفته و به تحصیل در رشته فیزیک پرداخته است. دانشنامهی دکترای فیزیکش را با ارائه رسالهای تحت عنوان حساسیت سلولهای فتوالکتریک از پروفسور فابری دریافت کرده. و اما کتاب: کتاب مذکور با نام استاد عشق منتشر شده که پسر مرحوم حسابی، ایرج حسابی آن را تالیف کرده که متحوی نگاهی به زندگی و تلاشهای سید محمود حسابی پدر علم فیزیک و مهندسی نوین ایران هست. سازمان چاپ و انتشارات وزارت فرهنگ و ارشاد آن را منتشر کرد که برای اولینبار در سال ۱۳۸۰ و برای هشتاد و دومین بار در سال ۱۳۹۵ منتشر شد و
قیمت آن ۱۱۰۰۰ تومان می باشد. در این کتاب با زوایا و جزئیات زندگی و تحصیل و کارهای استاد آشنا میشوید و خواهید دانست که استاد علاوه بر مهارت در فیزیک که به آن جنبه مشهور شده است از علوم و هنرهای بسیار دیگری هم دارا و از شخصیت انسانی والایی نیز برخوردار بوده است، لازم بذکر است که نثر کتاب فوق بطور بسیار روان و ساده و از حالت داستان گونهای برخوردار است که تاقبل از اتمام آن را بر زمین نخواهید گذاشت! و اما قسمتی از کتاب به انتخاب خودم: ...آن شب وقتی میخواستم از پدرم خداحافظی کنم و بروم خاطرات ایشان را در اتاقم بنویسم پدرم گفتند امشب پیش از آنکه بخوابی بیا بالا در دفترم با شما کا دارم. وقتی به دفتر پدر رفتم ایشان پیش از من پشت میزشان نشسته بودند، من هم روی صندلی مخصوص خودم کنار میزشان نشستم پدرم با نگاهی مهربان نافذ و پر از مسئولیت بهمن نگاه کردند و گفتند من پس فردا، برای شرکت در کنفرانس هستهای به ژنو سوییس میروم باید قول بدهی مواظب مادر و خواهرت باشی و هر کاری که مادر گفتند انجام بدهی، درسهایت را خوب بخوانی و اگر خواهرت چیزی لازم داشت برایش آماده کنی اگر هم خودت چیزی خواستی صبر کن تا من از سفر بیایم.
وقتی پدر خبر سفرشان را به من دادند دلم از جا کنده شد آخر وقتی پدرم در خانه بودند همه چیز بودند. وقتی نبودند به اصطلاح ما بچهها خانه پر از خالی میشد! نمیدانستم از غصه و ناراحتی چه بگویم، حتی قطع شدن درس دادن پدرم از یک طرف و قطع شدن تعریف ماجرای زندگیشان از طرف دیگر مرا ناراحت میکرد...
دیدگاه تان را بنویسید