دنیای غافلگیرانه اشمیت!/ داستانی فلسفی از مکاتباتی عاشقانه

کد خبر: 603510

این نمایشنامه ماجرای مصاحبه یک خبرنگار از شهری کوچک با یک نویسنده بسیار بزرگ و مشهور را روایت می‌کند. مصاحبه‌ای که هرچقدر پیش می‌رود زوایای پنهانش آشکارتر می‌شود و یک مصاحبه ساده را به جنگ فلسفی میان دو انسان و حتی روانکاوی دو طرفه تبدیل می‌کند.

دنیای غافلگیرانه اشمیت!/ داستانی فلسفی از مکاتباتی عاشقانه
سرویس سبک‌زندگی فردا؛ محسن آجرلو: وقتی یک کتاب را در دست می‌گیرید چه انتظاری از آن دارید؟ مخصوصا کتابی که قرار است برای شما داستان یا ماجرایی را روایت کند. کتاب‌هایی که عموما در قالب داستان کوتاه و بلند، رمان و یا نمایشنامه هستند. داستان بدون شک در تمام دنیا محبوب‌ترین ژانر بین کتاب‌خوان‌ها به حساب می‌آید و هرکس بر اساس ذائقه و هدفی که از خواندن دارد، کتاب‌های مورد نظرش را انتخاب می‌کند.
ما هم معرفی کتاب این هفته را با این سوال آغاز کردیم. اگر قرار باشد کتاب داستانی را انتخاب کنید، دنبال چه اتفاقی در آن هستید؟
بعضی‌ها صرف تعریف یک داستان پر پیچ و خم با شخصیت‌های متعدد و ملموس راضی‌شان می‌کند. یعنی بیشتر همین سرگرمی را ترجیح می‌دهند. برخی به دنبال آثار نویسندگانی هستند که در داستان‌های‌شان حرف‌های بسیار مهمتری برای گفتن دارند. از فلسفه از هنر از روانشناسی یا دین سخن می‌گویند و اصولا داستان را بستری است برای بیان این مطالب می‌دانند. ما هم اغلب سعی کرده‌ایم سراغ همین دو نوع آخر از داستان‌های برویم اما این بار قصد داریم یک داستان‌گوی قهار را به شما معرفی کنیم.
از یک داستان خوب، چه می‌خواهید؟ مطمئنا تمام کتاب‌خوان‌ها و یا شاید به جرات بشود گفت تمام آن‌هایی که یک سیر داستانی را دنبال می‌کنند، از این که نتوانند پایان داستان را حدس بزنند لذت می‌برند. اکثر داستان‌ها حتی بسیاری از شاهکارهای ادبی دنیا یک سیر ثابت را طی می‌کنند. این که قصه چندین گره کوچک و یک گره بزرگ در خود دارد و تکلیف این گره، در نقطه عطف یا اوج داستان مشخص می‌شود. حالا این اوج، گاه در میانه‌های کتاب اتفاق می‌افتد و گاهی هم در صفحات پایانی. نویسنده‌ای که می‌خواهیم درباره‌اش صحبت کنیم «فرمولی کاملا متفاوت» با این را به کار می‌گیرد.
امانوئل اشمیت
در این مطلب می‌خواهیم کتاب «نوای اسرار آمیز»، اثر «اریک امانوئل اشمیت» را به شما معرفی کنیم. نویسنده پنجاه و شش ساله فرانسوی که با رمان‌ها و نمایشنامه‌هایش مرز بیش از پنجاه کشور دنیا را درنوردیده و داستان‌هایش به چهل و سه زبان زنده دنیا ترجمه شده است. خیال‌تان راحت، اشمیت هم قرار نیست تنها داستان بگوید، چرا که دکترای فلسفه دارد و این را اگر ندانیم هم می‌شود در خط به خط داستان‌هایش دید.
نوای اسرارآمیز، یکی از هفت نمایشنامه اشمیت است. نمایشنامه‌ای سه شخصیتی که البته دیالوگ‌ها تنها بین دو شخصیت رد و بدل می‌شود و از دیگری تنها نامی مطرح می‌شود. نامی که البته تمام داستان تحت تاثیر اوست.
این نمایشنامه ماجرای مصاحبه یک خبرنگار از شهری کوچک با یک نویسنده بسیار بزرگ و مشهور را روایت می‌کند. مصاحبه‌ای که هرچقدر پیش می‌رود زوایای پنهانش آشکارتر می‌شود و یک مصاحبه ساده را به جنگ فلسفی دو انسان و حتی روانکاوی دو طرفه تبدیل می‌کند.
«زنورکو» نویسنده معروفی است که برنده جایزه نوبل شده و سال‌هاست که در جزیره‌ای کوچک به تنهایی زندگی می‌کند. «لارسن» که به ظاهر خبرنگار است، موفق شده است از این نویسنده منزوی وقت مصاحبه بگیرد و برای دیدار او به جزیره برود. مصاحبه با صحبت درخصوص آخرین اثر منتشر شده زنورکو آغاز می‌شود. «عشق ناگفته» شامل مکاتبات عاشقانه یک زن و مرد است که بعد از زندگی عاشقانه چند ماهه در کنار هم، رابطه‌شان را بنا به تصمیم مرد پایان می‌دهند و از آن پس با هم به مکاتبه می‌پردازند... لارسن درخصوص واقعی بودن اشخاص آن داستان سوال می‌کند و ...
گفتیم که اشمیت «فرمول متفاوتی» برای روایت کردن داستانش دارد. فرمول متفاوتش هم این است که بر خلاف اغلب نویسندگان، داستان‌هایش چندین نقطه اوج دارد که کل داستان را یک دفعه عوض می‌کند. ما اغلب بعد از خواندن چندین صفحه از داستان حدس‌هایی درباره شخصیت‌ها و پایان ماجرا می‌زنیم و اشمیت دقیقا دست روی همین نکته می‌گذارد. یعنی همه چیز را به سمتی می‌برد که شما مطمئن شوید اتفاقی خواهد افتاد اما دقیقا عکس آن رخ می‌دهد! اینجاست که فکر می‌کنید این دیگر آخرین «ضربه» ایست که نویسنده به داستان وارد می‌کند. اما نه این آخری است و نه بعدی و نه بعدی‌های دیگر!
تمرکز اصلی اشمیت در اغلب داستان‌ها و نمایشنامه‌هایش روی روابط فردی و بخصوص عاشقانه است. روابطی که نقش بسیار پررنگی بر شخصیت و نحوه نگاه افراد دارد و از طرفی دیگر فلسفه و نگاه آن‌ها به زندگی را نشان می‌دهد.
نمایشنامه نوای اسرارآمیز
مثلا در بخشی از این نمایشنامه در گفت‌وگوی بین لارسن با زنورکو (نویسنده) می‌خوانید:
«.... با نفرت با من صحبت می‌کنید، چرا؟ این نفرت از کجا می‌آد؟ ریشه نفرت هیجوقت خود نفرت نیست، چیز دیگه‌ای رو بیان می‌کنه ... رنح، ناکامی، حسادت، اضطراب و ... . عشق به نام خودش حرف میزنه اما نفرت از چیز دیگری صحبت می‌کنه.
(از چی رنج می‌کشید) این را خبرنگار در گفت‌وگو با نویسنده مطرح می‌کند. گفت‌وگویی که در میانه‌های کتاب کم‌کم به مشاجره و بحث درباره زنی تبدیل می‌شود که هر دو مرد به نوعی با او را می‌شناسند. این ملاقات خیلی زود به بازی بی‌رحمانه موش و گربه‌ای تبدیل می‌شود که هر کدام از شخصیت‌ها با ترفندی اعجاز آمیز می‌کوشد تا به حقیقت ماجرا پی‌ببرد.
نویسنده که در صفحات آغازین کتاب، شخصیتی محکم، نفوذ ناپذیر و بی‌تفاوت به همه چیز نشان‌داده می‌شود، در ادامه توسط خبرنگار آنچنان فرو می‌ریزد که پایانی عجیب را در انتها رقم می‌زند.
نویسنده مغرور در پایان کتاب، درست قبل از ضربه آخر، قبل از اینکه اشمیت نشان دهد انسان در برابر همه چیز در زندگی تسلیم می‌شود به خبرنگار می‌گوید:
«از وقتی با شما آشنا شدم، احساس می‌کنم برای پیرشدن آماده‌ام. پیر شدن در آرامش، بدون نگرانی و بدون فرزند. با کلی پول که نمی‌دانم باهاش چکار کنم. یک احمق تمام عیار خواهم شد، یک احمق خوشبخت. دیگه به هیچ چیز اعتقاد ندارم. تنها توقعی که از زندگی دارم هضم کردن راحت غذا و خواب عمیقه. دیگه هیچی، اونم به لطف شما. بالاخره دیگه هیچی!»
قرار نیست چیز بیشتری از داستان را بدانید. مزه اصلی‌اش به همین است که بارها و بارها با سبک شگفت انگیز اشمیت غافلگیر شوید و هر بار با خود بگویید که این آخرین بار است اما تا خط آخر کتاب این اتفاق نمی‌افتد!
تئاتر نوای اسرار آمیز
نقدا این دیالوگ زیبا را از میانه کتاب داشته باشید تا باقی‌اش بماند برای خلوت خودتان و دست گرفتن این نمایش‌نامه که مثل نامش اسرار آمیز است:
لارسن: آدم وقتی زندگی رو دوست نداره به درجات والا پناه می‌بره.
زنورکو: و آدم وقتی تعالی رو دوست نداره تو لجن زندگی می‌کنه.
لارسن : ........ ( ما یه زوجیم). ما این خطر رو پذیرفتیم که یا همدیگه رو راضی کنیم و یا مایوس. شما هیچوقت شهامتشو نداشتید که یک زوج بسازید.
زنورکو: آره ضعفشو نداشتم!
لارسن: شهامت! شهامت قبول کردن تعهد، اعتماد کردن. شهامت این که مرد رویایی نباشید بلکه مرد واقعی باشید. می‌دونید معنی صمیمیت چیه؟ معنیش چیز دیگری نیست جز آگاه بودن به حدود توانایی‌های خود. باید با قدرت برای همیشه وداع گفت و باید این مرد حقیر رو نشون داد .... اما شما از صمیمیت فرار کردید تا هرگز با ضعف‌های وجودتون روبرو نشید.
۰

دیدگاه تان را بنویسید

 

نیازمندیها

تازه های سایت