سرویس سبکزندگی فردا؛ مجتبی تقویزاد: من همیشه همراهش بودم. یادم نیست از چه سالی! اما تا یادم است، به گردنش بودم. تا همین چند روز پیش، فقط پلاکی را حمل می کردم که نام مادرش روی آن نوشته شده بود. هرجا می رفت میگفت با مادرم آمده ام. حتی روز خواستگاری:«من چیزی ندارم، فقط مادری دارم که با او آمده ام.»
حالا روی پلاک قبلی را در نیاورد. گفت:«من بدون مادرم جایی نمی روم.»
برای داشتن این پلاک جدید، گریه کرده بود، التماس کرده بود، قهر کرده بود، به هر دری زده بود تا این پلاک را داشته باشد. روز آخری که قرار بود راه بیفتد به عکاس گفته بود:«عکس خوشگل بنداز از این بچه ها، واسه حجله شون لازم می شه.»
حالا این پلاک را داشت و اینجا پشت دیوار نیمه مخروبه ای در حلب نفس نفس می زد. کمتر از پنج ثانیه فرصت داشت عرض خیابان را طی کند و به دیوار خرابه ی بعدی برسد. تک تیرانداز امان نمی داد. شروع به دویدنکرد. پلاک ها که تکان می خوردند ، من هم روی گردنش جابجا می شدم. عرق کرده بود. شمردم. پنج، چهار،سه ... افتاد.
با صدای گلوله افتاد و پهلویش را گرفت، آرام گفت:«آخ مادرم ... یا زهرا...»
همانجا وسط خیابان دراز بودیم، تا هوا تاریک شد و کسی سینه خیز آمد و کشیدمان پشت دیوار. دستی توی ریش هایش کشید و گفت:«قربون خنده هات آقا سید ... تنها رفتی»
از گردنش بازم کرد و پلاک دیگری را هم حمایلم کرد، روی پلاک جدید نوشته بود:«کلنا عباسک یا زینب»
او شهید مدافع حرم، شهید سید اسماعیل سیرتنیا بود.
دیدگاه تان را بنویسید