مظلومیت خاندان پیامبر به روایت تاریخ/ روضه‌های امام حسین علیه السلام در منابع اهل سنت

کد خبر: 574426

براستی اگر گفته شود امام حسین علیه السلام متعلق به فرقه و مذهب خاصی نیست و تمام انسان ها می توانند از این چراغ هدایت و کشتی نجات بهره ببرد، بیراه نگفته است. کما اینکه در طول تاریخ علاوه بر علمای شیعه، بزرگانی از فرق اهل سنت و حتی غیر مسلمان مانند گاندی در تعظیم مقام سرور و سالار آزادگان جهان مطالبی بیان کرده اند که خواندنی ست.

مظلومیت خاندان پیامبر به روایت تاریخ/ روضه‌های امام حسین علیه السلام در منابع اهل سنت
عصر عاشورا
سرویس سبک زندگی فردا: در روزهای آغازین ماه محرم و شروع مجالس عزاداری در رثای سبط پیامبر اسلام(ص)، سومین امام شیعیان حضرت اباعبدالله الحسین علیه السلام هستیم. وجود مبارک و با برکتی که با حماسه ای که آفرید دین اسلام را حفظ کرد و چهره یزید و یزیدیان را بر همگان برملا ساخت. براستی اگر گفته شود امام حسین علیه السلام متعلق به فرقه و مذهب خاصی نیست و تمام انسان ها می توانند از این چراغ هدایت و کشتی نجات بهره ببرد، بیراه نگفته است. کما اینکه در طول تاریخ علاوه بر علمای شیعه، بزرگانی از فرق اهل سنت و حتی غیر مسلمان مانند گاندی در تعظیم مقام سرور و سالار آزادگان جهان مطالبی بیان کرده اند که خواندنی ست. برخی گمان می کنند فقط تاریخ نگاران و علمای شیعه برای حضرت و یاران شان مطلب، مقتل یا روضه نگاشته اند. در صورتی که در کتب اهل سنت نیز از رخ دادهای کربلا ثبت شده است که در ادامه به برخی از آن ها اشاره می کنیم:
در مسند احمد بن حنبل از ابن عباس نقل شده است:

«عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ قَالَ‏ رَأَيْتُ النَّبِيَّ فِيمَا يَرَى النَّائِمُ ذَاتَ يَوْمٍ نِصْفَ النَّهَارِ أَشْعَثَ أَغْبَرَ بِيَدِهِ‏ قَارُورَةٌ فِيهَا دَمٌ فَقُلْتُ بِأَبِي أَنْتَ وَ أُمِّي يَا رَسُولَ اللَّهِ مَا هَذِهِ قَالَ هَذَا دَمُ الْحُسَيْنِ وَ أَصْحَابِهِ لَمْ أَزَلْ أَلْتَقِطُهُ مُنْذُ الْيَوْمِ فَأُحْصِي بِذَلِكَ الْوَقْتِ فَوَجَدْتُهُ قُتِلَ ذَلِكَ الْيَوْم‏...».(مسند احمد بن حنبل، ج5 ص 454)

ترجمه: ابن عباس گويد: من حضرت رسول صلّى اللَّه عليه و آله را در خواب ديدم در حالى كه غبار آلود بود و در دستش شيشه ‏اى پر از خون داشت، عرض كردم: پدر و مادرم فدايت گردد اين شيشه‏ چيست؟ فرمودند: اين خون حسين و ياران اوست كه از زمين جمع كرده‏ام، من آن روز را در نظر گرفتم درست همان روز بود كه سيد الشهداء عليه السّلام به شهادت رسيده بودند.
در مورد شهادت حضرت مسلم علیه السلام در کتاب خوارزمی آمده است:

«فَقالَ مُسلِمٌ، وَيلَكُم! ما لَكُم تَرمونّي بِالحِجارَةِ كَما تُرمَى الكُفّارُ، وأنَا مِن أهلِ بَيتِ النَّبِيِّ المُختارِ؟! وَيلَكُم! أما تَرعَونَ حَقَّ رَسولِ اللّه، ولا حَقَّ قُرباهُ ؟ ثُمَّ حَمَلَ عَلَيهِم ـ في ضَعفِهِ ـ فَهَزَمَهُم وكَسَرَهُم فِي الدُّروبِ وَالسِّكَكِ. ثُمَّ رَجَعَ وأسنَدَ ظَهرَهُ عَلى بابِ دارٍ مِن تِلكَ الدّورِ، ورَجَعَ القَومُ إلَيهِ، فَصاحَ بِهِم مُحَمَّدُ بنُ الأَشعَثِ: ذَروهُ حَتّى اُكَلِّمَهُ بِما اُريدُ، فَدَنا مِنهُ وقالَ: وَيحَكَ يَابنَ عَقيلٍ! لا تَقتُل نَفسَكَ، أنتَ آمِنٌ ودَمُكَ في عُنُقي، وأنتَ في ذِمَّتي. فَقالَ مُسلِمٌ: أتَظُنُّ يَابنَ الأَشعَثِ أنّي اُعطي بِيَدي وأنَا أقدِرُ عَلَى القِتالِ؟! لا وَاللّه ِ لا يَكونُ ذلِكَ أبَدا. ثُمَّ حَمَلَ عَلَيهِ فَأَلحَقَهُ بِأَصحابِهِ، ثُمَّ رَجَعَ إلى مَوضِعِهِ وهُوَ يَقولُ: اللّهُمَّ إنَّ العَطَشَ قَد بَلَغَ مِنّي، فَلَم يَجتَرِئ أحَدٌ أن يَسقِيَهُ الماءَ ويَدنُوَ مِنهُ. فَقالَ ابنُ الأَشعَثِ لِأَصحابِهِ: إنَّ هذا لَهُوَ العارُ وَالشَّنار، أتَجزَعونَ مِن رَجُلٍ واحِدٍ هذَا الجَزَعَ؟ اِحمِلوا عَلَيهِ بِأَجمَعِكُم حَملَةَ رَجُلٍ واحِدٍ. فَحَمَلوا عَلَيهِ وحَمَلَ عَلَيهِم، وقَصَدَهُ رَجُلٌ مِن أهلِ الكوفَةِ يُقالُ لَهُ بُكَيرُ بنُ حُمرانَ الأَحمَرِيُّ، فَاختَلَفا بِضَربَتَينِ: ضَرَبَهُ بُكَيرٌ عَلى شَفَتِهِ العُليا، وضَرَبَهُ مُسلِمٌ فَبَلَغَتِ الضَّربَةُ جَوفَهُ فَأَسقَطَهُ قَتيلاً. وطُعِنَ [مُسلِمٌ] مِن وَرائِهِ فَسَقَطَ إلَى الأَرضِ، فَاُخِذَ أسيرا، ثُمَّ اُخِذَ فَرَسُهُ وسِلاحُهُ، وتَقَدَّمَ رَجُلٌ مِن بَني سُلَيمٍ يُقالُ لَهُ عُبَيدُ اللّه بنُ العَبّاسِ، فَأَخَذَ عِمامَتَهُ.» (مقتل الحسين عليه السلام خوارزمي : ج ١ ص ٢٠٩) ترجمه: مسلم گفت: واى بر شما! چرا به سويم سنگ پرتاب مى كنيد ـ آن گونه كه به كفّار، سنگ مى زنند ـ در حالى كه من از خاندان پيامبر برگزيده ام؟ واى بر شما ! آيا حقّ پيامبر خدا را پاس نمى داريد و حقّ نزديكانِ او را حرمت نمى نهيد؟! آن گاه با ناتوانى بر آنان يورش بُرد و آنان را به سوى كوچه ها و دروازه ها فرارى داد. آن گاه باز گشت و بر درِ خانه اى تكيه داد . جمعيت به سويش باز گشتند. محمّد بن اشعث بر آنان بانگ زد: رهايش كنيد تا با او سخن بگويم. آن گاه به مسلم نزديك شد و گفت: واى بر ت ، اى پسر عقيل! خودت را به كشتن مده. تو در امانى و خونت بر گردن من است. تو در پناه منى. مسلم گفت: اى پسر اشعث ! گمان مى كنى تا وقتى كه نيرو براى جنگيدن دارم دست تسليم دراز مى كنم؟ نه به خدا ! هرگز چنين نمى شود. آن گاه بر او يورش بُرد و او را تا پيش يارانش عقب راند و به جايگاه خود باز گشت و مى گفت: بار خدايا ! عطش توانم را بُرده است! ولى كسى جرئت نداشت به او آب بدهد، يا به وى نزديك شود.

پسر اشعث به يارانش گفت: اين ، براى شما ننگ و عار است كه اين چنين از يك نفر درمانده شده ايد! همه با هم، يكباره بر او يورش بريد. آنان بر مسلم حمله كردند و مسلم هم بر آنان يورش بُرد. مردى كوفى به نام بُكَير بن حُمرانِ احمرى به سمت مسلم آمد و دو ضربت ميان آن دو رد و بدل شد. بُكَير بر لب بالاى مسلم ضربتى زد و مسلم نيز ضربتى بر او زد كه كشته بر زمين افتاد. مسلم از پشت سر، نيزه خورد و بر زمين افتاد و به اسارت گرفته شد و اسب و سلاحش را برداشتند و مردى از بنى سُلَيم به نام عبيد اللّه بن عبّاس جلو آمد و عمامه اش را برداشت.
در همین کتاب واقعه شهادت حضرت علی اکبر علیه السلام نیز به شرح ذیل آمده است:

«فَتَقَدَّمَ عَلِيُّ بنُ الحُسَينِ ـ واُمُّهُ لَيلى بِنتُ أبي مُرَّةَ بنِ عُروَةَ بنِ مَسعودٍ الثَّقَفِيِّ ـ وهُوَ يَومَئِذٍ ابنُ ثمانَ عَشرَةَ سَنَةً، فَلَمّا رَآهُ الحُسَينُ عليه السلام رَفَعَ شَيبَتَهُ نَحوَ السَّماءِ وقالَ: اللّهُمَّ اشهَد عَلى هؤُلاءِ القَومِ، فَقَد بَرَزَ إلَيهِم غُلامٌ أشبَهُ النّاسِ خَلقاً وخُلُقاً ومَنطِقاً بِرَسولِكَ مُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله، كُنّا إذَا اشتَقنا إلى وَجهِ رَسولِكَ نَظَرنا إلى وَجهِهِ.... فَلَم يَزَل يُقاتِلُ حَتّى ضَجَّ أهلُ الكوفَةِ لِكَثرَةِ مَن قَتَلَ مِنهُم، حَتّى أنَّهُ رُوِيَ أنَّهُ عَلى عَطَشِهِ قَتَلَ مِئَةً وعِشرينَ رَجُلاً، ثُمَّ رَجَعَ إلى أبيهِ وقَد أصابَتهُ جِراحاتٌ كَثيرَةٌ، فَقالَ: يا أبَه! العَطَشُ قَد قَتَلَني، وثِقلُ الحَديدِ قَد أجهَدَني، فَهَل إلى شَربَةٍ مِن ماءٍ سَبيلٌ، أتَقَوّى بِها عَلَى الأَعداءِ.» (همان، ج ٢ ص ٣٠) ترجمه: على اكبر عليه السلام ـ كه مادرش ليلا، دختر ابى مُرّة بن عُروة بن مسعود ثقفى و آن هنگام هجده ساله بود ـ گام پيش نهاد. هنگامى كه امام حسين عليه السلام او را ديد محاسن سپيدش را رو به آسمان كرد و گفت: «خدايا ! تو بر اين قوم، گواه باش كه جوانى به سوى آنان رفت كه از نظر صورت، سيرت و سخن گفتن شبيه ترين مردم به پيامبرت محمّد صلى الله عليه و آله بود و ما هر گاه مشتاق روى پيامبر خدا صلى الله عليه و آله مى شديم، به روى او مى نگريستيم ... علی اکبر علیه السلام پيوسته مى جنگيد تا ضجّه كوفيان از فراوانىِ كُشتگانشان بلند شد. حتّى روايت شده كه او با وجود تشنگى، صد و بيست مرد از آنان را كُشت. سپس به سوى پدرش بازگشت و در حالى كه زخم هاى فراوانى به او زده بودند، گفت: اى پدر! تشنگى مرا كُشت و سنگينىِ آهن، تاب مرا بُرد. آيا آبى براى نوشيدن هست تا با آن در برابر دشمن، نيرو بيابم؟ در کتاب تاریخ طبری که از اولین و معتبرترین کتب تاریخ نزد اهل سنت می باشد روضه حضرت قاسم علیه السلام این گونه بیان شده است:

«تاريخ الطبري عن حُمَيد بن مسلم: خَرَجَ إلَينا غُلامٌ كَأَنَّ وَجهَهُ شِقَّةُ قَمَرٍ، في يَدِهِ السَّيفُ، عَلَيهِ قَميصٌ وإزارٌ ونَعلانِ قَدِ انقَطَعَ شِسعُ أحَدِهِما ـ ما أنسى أنَّهَا اليُسرى ـ فَقالَ لي عَمرُو بنُ سَعدِ بنِ نُفَيلٍ الأَزدِيُّ: وَاللّه ِ لَأَشُدَّنَّ عَلَيهِ! فَقُلتُ لَهُ: سُبحانَ اللّهِ! وما تُريدُ إلى ذلِكَ؟! يَكفيكَ قَتلُ هؤُلاءِ الَّذينَ تَراهُم قَدِ احتَوَلوهُم. قالَ: فَقالَ: وَاللّه ِ لَأَشُدَّنَّ عَلَيهِ؛ فَشَدَّ عَلَيهِ.فَما وَلّى حَتّى ضَرَبَ رَأسَهُ بِالسَّيفِ، فَوَقَعَ الغُلامُ لِوَجهِهِ، فَقالَ: يا عَمّاه! قالَ: فَجَلَّى الحُسَينُ عليه السلام كَما يُجَلِّي الصَّقرُ، ثُمَّ شَدَّ شِدَّةَ لَيثٍ غُضُبٍّ، فَضَرَبَ عَمراً بِالسَّيفِ، فَاتَّقاهُ بِالسّاعِدِ، فَأَطَنَّها مِن لَدُنِ المِرفَقِ، فَصاحَ، ثُمَّ تَنَحّى عَنهُ وحَمَلَت خَيلٌ لِأَهلِ الكوفَةِ لِيَستَنقِذوا عَمراً مِن حُسَينٍ عليه السلام، فَاستَقبَلَت عَمراً بِصُدورِها، فَحَرَّكَت حَوافِرَها وجالَتِ الخَيلُ بِفُرسانِها عَلَيهِ فَوَطِئَتهُ حَتّى ماتَ. وَانجَلَتِ الغَبرَةُ، فَإِذا أنَا بِالحُسَينِ عليه السلام قائِمٌ عَلى رَأسِ الغُلامِ، وَالغُلامُ يَفحَصُ بِرِجلَيهِ؛ وحُسَينٌ عليه السلام يَقولُ: بُعداً لِقَومٍ قَتَلوكَ، ومَن خَصمُهُم يَومَ القِيامَةِ فيكَ جَدُّكَ! ثُمَّ قالَ: عَزَّ وَاللّه ِ عَلى عَمِّكَ أن تَدعُوَهُ فَلا يُجيبَكَ ، أو يُجيبَكَ ثُمَّ لا يَنفَعَكَ! صَوتٌ وَاللّه ِ كَثُرَ واتِرُهُ وقَلَّ ناصِرُهُ. ثُمَّ احتَمَلَهُ، فَكَأَنّي أنظُرُ إلى رِجلَيِ الغُلامِ يَخُطّانِ فِي الأَرضِ، وقَد وَضَعَ حُسَينٌ صَدرَهُ عَلى صَدرِهِ، قالَ: فَقُلتُ في نَفسي: ما يَصنَعُ بِهِ؟ فَجاءَ بِهِ حَتّى ألقاهُ مَعَ ابنِهِ عَلِيِّ بنِ الحُسَينِ وقَتلى قَد قُتِلَت حَولَهُ مِن أهلِ بَيتِهِ، فَسَأَلتُ عَنِ الغُلامِ، فَقيلَ: هُوَ القاسِمُ بنُ الحَسَنِ بنِ عَلِيِّ بنِ أبي طالِبٍ.» (تاريخ طبري: ج ٥ ص ٤٤٧)

ترجمه: تاريخ الطبرى ـ به نقل از حُمَيد بن مسلم ـ : جوانى به سان پاره ماه شمشير به دست، به سوى ما آمد. او پيراهن و بالاپوش و كفش هايى داشت كه بند يك لِنگه اش پاره شده بود، و از ياد نبرده ام كه لنگه چپ آن بود. عمرو بن سعد بن نُفَيل اَزْدى به من گفت: به خدا سوگند بر او حمله مى برم. به او گفتم : سبحان اللّه! از آن چه مى خواهى؟! كُشتن همين كسانى كه گرداگردِ آنها را گرفته اند براى تو بس است. گفت: به خدا سوگند، به او حمله خواهم بُرد! آن گاه بر او حمله بُرد و باز نگشت تا با شمشير بر سرش زد. آن جوان به صورت [بر زمين] افتاد و فرياد برآورد: عموجان! حسين عليه السلام مانند باز شكارى نگاهى انداخت و مانند شير شرزه به عمرو، يورش بُرد و او را با شمشير زد. او ساعد دستش را جلوى آن گرفت امّا از آرنج ، قطع شد. فريادى كشيد و از امام عليه السلام كناره گرفت. سواران كوفه يورش آوردند تا عمرو را از دست حسين عليه السلام بِرَهانند؛ امّا عمرو در جلوى سينه مَركب ها قرار گرفت و سواران با اسب بر روى او رفتند و وى را لگدمال كردند تا مُرد. غبار [ نبرد ] كه فرو نشست حسين عليه السلام بر بالاى سر جوان ايستاده بود و او پاهايش را از درد به زمين مى كشيد. حسين عليه السلام فرمود: «از رحمت خدا دور باد گروهى كه تو را كُشتند و كسانى كه طرفِ دعوايشان در روز قيامت جدّ توست!». سپس فرمود: «به خدا سوگند ، بر عمويت گران مى آيد كه او را بخوانى و پاسخت را ندهد يا پاسخت را بدهد و سودى نداشته باشد؛ صدايى كه ـ به خدا سوگند ـ جنايتكاران و تجاوزگران بر آن فراوان و ياورانش اندك اند». سپس او را بُرد و گويى مى بينم كه پاهاى آن جوان بر زمين كشيده مى شود و حسين عليه السلام ، سينه اش را بر سينه خود ، نهاده است. با خود گفتم : با او چه مى كند؟ او را آورد و كنار فرزند شهيدش على اكبر و كشتگان گِرد او ـ كه از خاندانش بودند ـ گذاشت. نام آن جوان را پرسيدم. گفتند: قاسم بن حسن بن على بن ابى طالب است. در مورد به شهادت رسیدن طفل شش ماهه اباعبدالله الحسین(ع)، حضرت علی اصغر علیه السلام در کتاب تاریخ یعقوبی آمده است: «تَقَدَّموا رَجُلاً رَجُلاً، حَتّى بَقِيَ وَحدَهُ ما مَعَهُ أحَدٌ مِن أهلِهِ، ولا وُلدِهِ ولا أقارِبِهِ، فَإِنَّهُ لَواقِفٌ عَلى فَرَسِهِ، إذ اُتِيَ بِمَولودٍ قَد وُلِدَ لَهُ في تِلكَ السّاعَةِ، فَأَذَّنَ في اُذُنِهِ، وجَعَلَ يُحَنِّكُهُ إذ أتاهُ سَهمٌ فَوَقَعَ في حَلقِ الصَّبِيِّ فَذَبَحَهُ، فَنَزَعَ الحُسَينُ عليه السلام السَّهمَ مِن حَلقِهِ، وجَعَلَ يُلَطِّخُهُ بِدَمِهِ ويَقولُ: وَاللّه ِ لَأَنتَ أكرَمُ عَلَى اللّه مِنَ النّاقَةِ، ولَمُحَمَّدٌ أكرَمُ عَلَى اللّه ِ مِن صالِحٍ! ثُمَّ أتى فَوَضَعَهُ مَعَ وُلدِهِ وبَني أخيهِ.» (تاريخ يعقوبي: ج ٢ ص ٢٤٥) ترجمه: ياران امام حسين عليه السلام يك به يك گام پيش نهادند [و رزميدند و شهيد شدند] تا اين كه امام عليه السلام تنها ماند و هيچ يك از [ مردان ]خانواده و فرزندان و نزديكانش با او نماند. او بر بالاى اسبش بود. كودكى را كه همان ساعت متولّد شده بود، برايش آوردند. امام حسين عليه السلام در گوشش اذان گفت و كامِ او را بر مى داشت كه تيرى آمد و در گلوى كودك نشست و ذبحش كرد. امام حسين عليه السلام تير را از گلوى او بيرون كشيد و خونش را به بدن او ماليد و گفت: «به خدا سوگند تو نزد خدا از شتر صالح گرامى ترى و محمّد صلى الله عليه و آله نيز نزد خدا از صالح، گرامى تر است». سپس آمد و او را كنار فرزندان و برادرزادگانش نهاد.

حتی وقایع بعد از روز عاشورا نیز از طریق اهل سنت نقل شده که به عنوان کرامات امام حسین علیه السلام توسط وعاظ نقل می شود و در پایان به یکی از این کرامات اشاره می کنیم:
«إنَّ رَأسَ الحُسَينِ عليه السلام لَمّا حُمِلَ إلَى الشّامِ جَنَّ عَلَيهِمُ اللَّيلُ، فَنَزَلوا عِندَ رَجُلٍ مِنَ اليَهودِ، فَلَمّا شَرِبوا وسَكِروا، قالوا لَهُ: عِندَنا رَأسُ الحُسَين فَقالَ لَهُم: أروني إيّاهُ، فَأَرَوهُ إيّاهُ بِصُندوقٍ يَسطَعُ مِنهُ النّورُ إلَى السَّماءِ ، فَعَجِبَ اليَهودِيُّ ، وَاستَودَعَهُ مِنهُم ، فَأَودَعوهُ عِندَهُ .

فَقالَ اليَهودِيُّ لِلرَّأسِ وقَد رَآهُ بِذلِكَ الحالِ : اِشفَع لي عِندَ جَدِّكَ . فَأَنطَقَ اللّه ُ الرَّأسَ ، وقالَ : إنَّما شَفاعَتي لِلمُحَمَّدِيّينَ ولَستَ بِمُحَمَّدِيٍّ ، فَجَمَعَ اليَهودِيُّ أقرِباءَهُ ، ثُمَّ أخَذَ الرَّأسَ ووَضَعَهُ في طَستٍ ، وصَبَّ عَلَيهِ ماءَ الوَردِ ، وطَرَحَ فيهِ الكافورَ وَالمِسكَ وَالعَنبَرَ . ثُمَّ قالَ لِأَولادِهِ وأقرِبائِهِ : هذا رَأسُ ابنِ بِنتِ مُحَمَّدٍ ، ثُمَّ قالَ : وا لَهفاه ! لَم أجِد جَدَّكَ مُحَمَّدا فَاُسلِمَ عَلى يَدَيهِ ، ثُمَّ وا لَهفاه لَم أجِدكَ حَيّا فَاُسلِمَ عَلى يَدَيكَ واُقاتِلَ دونَكَ ، فَلَو أسلَمتُ الآنَ أتَشفَعُ لي يَومَ القِيامَةِ ؟ فَأَنطَقَ اللّه ُ الرَّأسَ ، فَقالَ بِلِسانٍ فَصيحٍ : إن أسلَمتَ فَأَنَا لَكَ شَفيعٌ . قالَها ثَلاثَ مَرّاتٍ وسَكَتَ ؛ فَأَسلَمَ الرَّجُلُ وأقرِباؤُهُ ».(مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي : ج ٢ ص ١٠٢ ، بحار الأنوار : ج ٤٥ ص ١٧٢ ح ٢٠)

ترجمه: هنگامى كه سر امام حسين عليه السلام را به شام مى بردند ، شب بر آنان در آمد . آنان ، بر مردى يهودى فرود آمدند و چون شراب نوشيدند و مست شدند، گفتند: سر حسين ، نزد ماست. او به آنان گفت : آن را به من ، نشان بدهيد. آنان ، سر را در صندوقى به او نشان دادند كه از آن تا آسمان، نور بر مى خاست. يهودى به شگفت آمد و از آنان خواست كه آن را به او امانت دهند . آنان نيز آن را امانت دادند . يهودى ، هنگامى كه سر را به آن حال ديد ، به آن گفت : شفاعت مرا نزد جدّت بكن . خدا ، سر را به زبان در آورد و گفت : شفاعت من ، فقط براى معتقدان به دين محمّد صلى الله عليه و آله است و تو محمّدى نيستى. يهودى ، نزديكانش را گِرد آورد و سپس سر را گرفت و در تشتى نهاد و گلاب بر آن ريخت و كافور و مُشك و عنبر بر آن نهاد . آن گاه به فرزندان و نزديكانش گفت : اين ، سر فرزند دختر محمّد صلى الله عليه و آله است . سپس گفت : آه كه جدّت محمّد را نيافتم تا به دست او اسلام بياورم! و آه كه تو را زنده نيافتم تا به دست تو مسلمان شوم و برايت بجنگم! اگر اكنون مسلمان شوم ، روز قيامت ، شفاعتم را مى كنى؟ خدا ، سر را به سخن در آورد و آن ، با زبانى شيوا گفت : «اگر اسلام بياورى ، من شفيع تو خواهم بود» . اين را سه بار گفت و خاموش شد . مرد يهودى و نزديكانش ، مسلمان شدند .(مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي : ج ٢ ص ١٠٢ ، بحار الأنوار : ج ٤٥ ص ١٧٢ ح ٢٠).
۰

دیدگاه تان را بنویسید

 

نیازمندیها

تازه های سایت