مردی كه صبح امير بود شب كسی را نداشت

کد خبر: 573797

به آنكه طناب دور گردنش می انداخت، به آنكه به اسیری او را سوار اسب می كرد، به مردی كه تازیانه بالا برده بود تا تنش را سیاه كند، به مردمی كه ایستاده بودند به تماشا، از هر كسی كه آنجا بود، خواهش می كرد: «به حسین(ع) بگویید، مسلم گفت: نیا! مسلم گفت نیا».

سرویس سبک‌زندگی فردا؛ فاطمه شهیدی: به آنكه طناب دور گردنش می انداخت، به آنكه به اسیری او را سوار اسب می كرد، به مردی كه تازیانه بالا برده بود تا تنش را سیاه كند، به مردمی كه ایستاده بودند به تماشا،
از هر كسی كه آنجا بود، خواهش می كرد:
«به حسین(ع) بگویید، مسلم گفت: نیا! مسلم گفت نیا».
به زنی كه دلش رحم آمده بود و آبش داده بود، به رهگذرانی كه نمی شناخت،
حتی به بچه‌ها می گفت.
برای آخرین وصیت به عمر سعد هم همین را گفت.
شمشیر بالا برده بودند گردنش را بزنند، از مردمی كه پایین دارالاماره منتظر ایستاده بودند سرش پایین بیفتد خواهش می‌كرد:
«يكی را روانه كنید به حسین بگوید كه نیا».
۰

دیدگاه تان را بنویسید

 

نیازمندیها

تازه های سایت