كلاس ما هميشه برای معلم‌ها كابوس بود/ ماجرای غیبت در جلسه امتحان آخر ترم

کد خبر: 517804

معلم مهربان علوم و ناظم جدید مدرسه، هرکدام خاطره‌ای ساخته‌اند در ذهن دبیر سرویس ورزشی و مدیر اجرایی فردا ...

سرویس سبک زندگی فردا؛ امیر قربانی، دبیر سرویس ورزشی:‌ تدریس علوم می‌کرد اما به واقع اخلاق می‌آموخت؛ همان مردی که بوسیدن دست دانش آموز برایش عیب نبود و اگر لازم می‌دید این کار را هم می‌کرد.
هر 3 سال دوره راهنمایی با او کلاس داشتم و بهترین اوقاتی بود که در مدرسه حاضر می‌شدم. خاطرات بسیاری هم از کلاس هایش داشتم. مردی که با خوشحالی دانش آموزانش شاد و با ناراحتی آنها غمگین بود. حتی اتفاقات و حواشی زندگی دانش آموز هم برایش اهمیت داشت.
یادم هست یکبار سر جلسه امتحان ترم غیبت کردم. خودش آن روز مراقب بود. صندلی خالی را که دیده بود بلافاصله پس از امتحان سراغم را گرفته و تا حصول نتیجه هم ماجرا را رها نکرد و علت را جویا شد.
وقتی کارنامه تحصیلی آن ترم را به دستم گرفتم هیچ اثری از علامت "غ" جلوی نمره امتحانی نبود؛ چراکه او باز هم معلمی کرده بود. به معنای واقعی معلم بود.
تقدیم به جناب آقای زارع - دبیر علوم مدرسه راهنمایی سلمان فارسی- منطقه 9 تهران
محمدرضا موحدنژاد، مدیراجرایی: دوران دبيرستان هميشه برايم از طلايي‌ترين دوران تحصيلي‌ام بود، رشته مورد علاقه‌ام با بهترين و شرورترين دوستانم.
كلاس ما هميشه براي معلم‌ها كابوس بود. اينكه هيچ وقت هيچ معلمی دوست نداشت سركلاس ما بيايد، یا اگر هم می‌آمد وسط كلاس قهر كند و برود به يك موضوع عادي در كل مدرسه تبديل شده بود.
تا اينكه ناظم جديد به كادر مديريتي اضافه شد، مردی قوي هيكل بود با سيبل هاي از بناگوش در رفته و صدای نخراشيده. بماند كه تمام توان ناظم گرامي براي ادب كردن كلاس ما صرف مي‌شد و به هيچ نتيجه‌اي نمي‌رسيد. چند ماهي از حضورش در مدرسه گذشت و كسي دم به تله نداد تا به دستش اخراج شود.

یک روز در كارگاه نقشه كشي با شيرين‌كاري يكي از دوستان ( همان حرفي كه مجبورمان مي‌كرد كاري را انجام بدهيم!) همه بچه‌هاي كلاس جفت پا روي ميز شيب دار نقشه كشي ایستادند! آقای معلم که اين صحنه را دید ديگر هيچ راهي براي فرار از دست ناظم بداخلاق نداشتیم.

همه كلاس به خط جلو در دفتر مدرسه ايستادند. ناظم تك تك شماره تلفن منزل بچه ها را مي‌گرفت تا خانواده‌ها را به مدرسه بخواند. نفر اول خيلي سر به زير و مودبانه شماره را داد و رفت نفرات دوم و سوم وچهارم نيز همين‌طور تا رسيد به نفر پنجم، ناظم با فرياد گفت «شمارتو بگو» خيلي مودبانه شماره را گفت تلفن بوق خورد صدا روی پخش بود از آن طرف تلفن: «كلانتري شاپور بفرماييد؟! »

ما با ناظم چهار نفر می‌شدیم. در كسري از ثانيه ناظم عزیزمان در دفتر را قفل كرد. از اينجاي داستان را دیگر دقيق يادم نيست ولي به خاطر دارم پنكه سقفي هم كنده شد !

بعد از آن ماجرا رابطه‌مان با ناظم بهتر شد و سعي كرد با ما كمي از راه دوستي وارد شود و موفق هم بود .

سالها بعد خبر دار شدم ناظم سختگيرمان فوت شده است، با همان اكيپ دوستان به مدرسه دوران تحصيل رفتيم هيچ كسي را از آن دوران پيدا نكرديم بجز عكس يادگاري همان آقای ناظم با بچه هاي شرور كلاس نقشه كشي صنعتي كه هنوز در دفتر مدير مدرسه نصب بود .

۰

دیدگاه تان را بنویسید

 

نیازمندیها

تازه های سایت