مشرق: اهمیت سریال سازی موجب شده موجبی از بزرگان سینما وارد عرصه فیلم و سریال سازی در مدیوم تلویزیون شوند. آنچه در پی خواهد آمد نظر فیلمسازان بزرگ سینماست که در مدیوم سریال سازی فعالیت های گستردهای دارند. به گزارش 24 این رابطه تنگاتنگ سبب شده که رفت و آمد فیلمسازان از حوزه سینما به مدیوم تلویزیون بدل به رابطه تنگاتنگی شود که مدیوم سینما را تحت تاثیر قرار می دهد.
استیون سودربرگ
به نظر میرسد مخاطبان فیلمهای آمریکایی دیگر چندان در شخصیتها و روایتها دنبال ابهامها و پیچیدگیهای واقعی نیستند-به طور کلی میگویم. چون بالاخره همیشه عدهی خاصی هستند، اما تعدادشان آنقدر زیاد نیست که فیلمهایی را که این ویژگیها را دارند مطرح کنند. فکر میکنم این روزها این ویژگیها را میتوان در تلویزیون پیدا کرد و آنهایی که دنبال قصههایی با این کیفیتها هستند سراغ تلویزیون میروند. مارتین اسکورسیزی
به نظرم اتفاقی که در این نه - ده سالهی اخیر، خصوصا در اچ بی او افتاده خیلی جالب است و همان چیزی است که اواسط دههی 60 انتظار ش را داشتیم؛ یعنی زمانی که فیلمها برای تلویزیون ساخته میشدند. امیدوار بودم که این آزادی به وجود بیاید و بشود دنیایی دیگر ساخت وشخصیتها را در یک داستان و روایت طولانی شکل داد. این اتفاق در دههی 70 و 80 و حتی90 در تلویزیون رخ نداد. اچ بی او با سریالهای درخشانی که ساخته، در این زمینه پیشگام بوده است. سالهای سال است که به خاطر ماهیت داستان بلند و پر و بال دادن به شخصیتها و پیرنگ داستان، دوست داشتهام وارد این عرصه شوم. خیلی از سریالهایی که آنها تا به حال کار کردهاند پر مغز و هوشمندانه بودن و چفت و بست خوبی داشته است. این فرصت تازهای برای قصه گویی است و با وضعیت تلویزیون در گذشتهفرق میکند. این برهه از تاریخ و میراث کشور ما پر از شخصیتها وداستانهایی است که یک فیلم دو ساعته نمیتوانند تمام و کمال به آن بپردازد. سریالهای تلویزیونی این زمان و آزادی عمل را فراهم میکنند که بتوانیم این جهان پر جنب و جوش را با تمامی تأثیری که بر جامعهمان داشته و دارد، به تصویر بکشیم.
نیل جردن
هالیوود هیچ وقت سراغ این کارها نمیرود، اما با شبکههای کابلی، برای کارگردانهایی مثل من که چیزهایی را دوست داریم که هالیوود آنها را خستهکننده میداند، فضای خوبی باز شده است. الان کارهای خیلی خوبی در تلویزوین ساخته میشود، مثل وایر و مدمن و بشخصه فکر میکنم این سریالهای تلویزیونی فرصت خیلی خوبی برای خلاقیت به خرج دادن هستند، چون صنعت فیلمسازی دیگر چندان در گیرم نمی کند. به نظرم هالیوود اخیرا کارهای ضعیفی ارائه کرده و خیلی از کارگردانها دنبال فرصتی میگردند که سراغ استودیوهای تلویزیونی بروند. می شود فیلم مستقل ساخت، اما بعد از این که فیلمت را ساختی باید دربه در دنبال پخش کننده بگردی. کار به قدری سخت میشود که تقریبا به جایی نمیرسد. آن وقتها که تازه فیلمسازی را شروع کرده بودم، فیلمهای آلمانی و آمریکایی را خیلی دوست داشتم. اوایل کارم سالی یک فیلم میساختم. اگر این کار را بکنید ذوق و قریحهتان سرزنده میماند. هیچ وقت کار خسته کننده نمیشود. هیچ وقت هم درگیر انتظارات و شک کردن به خود نمیشوید. اما اخیر ا فیلم ساختن خیلی سخت شده و آخرش هم کار خلاقانهای از آب در نمیآید... یکی از دلایلی که
خاندان بورجا را ساختم همین بود، چون اول کار فیلم بلندی بود که چندین سال تلاش میکردم آن را بسازم و هیچوقت نمیشد. یک روز یک نفر گفت: «چرا سریال تلویزیونیاش نمیکنی؟» من هم در کمال خوشحالی سه سال تمام برایش وقت گذاشتم. حقیقتش را بخواهید، دیگر حوصلهمان دارد سرمیرود. کارگردانهایی مثل من و مایکل مان پدرمان در میآید تا بتوانیم فیلمهای شخصیمان را وارد سیستم استودیوها کنیم. در حال حاضر همهجور مانعی سر راه فیلمها وجود دارد. این مسئله کار را برای کارگردان مستقل سازی مثل من خیلی سخت میکند. وقتی یک پروژهی سه بعدی دویست میلیون دلاری پیشنهاد میشود، فقط یک گونهی خاص از حیوانات است که حاضر است آن را قبول کند! و خیلی بعید است که فیلم هم از نظر تجاری و هم از نظر هنری چیز خوبی از آب در بیاید. میگویند در تلویزیون نویسنده مسئول همه چیز است، من هم تک تک قسمتهای فصل اول را خودم نوشتم و دو قسمت اول آن را هم خودم کارگردانی کردم. شوتایم برای ادامهی سریال خاندان بورجا طوری دستم را باز گذاشته که هیچ وقت در یک فیلم مشابهش اتفاق نمیافتد. دیوید فینچر
برکینگ بد را خیلی دوست دارم. بخشهای میانی سریال سوپرانوها را هم خیلی دوست داشتم. اتفاقا به جای شخصیت و مردن شخصیت دیگر،لحظههای کوچکش برایم جذاب بود. چندان اهل تلویزیون نگاه کردن نیستم. وقتی بچه بودم خیلی اهلش بودم. از این که میشود یک شخصیت را در یک مدت طولانی شناخت خیلی خوشم میآید. رشد شخصیتها را دوست دارم. به نظرم ارتباط مخاطب با شخصیتی که دو یا سه سال با آن زندگی میکند به مراتب قویتر و عمیقتر از ارتباطی است که در دو یا سه ساعت شکل میگیرد. این بخش ماجرا خیل برایم جذاب است. اگر کسی مشغول کار فیلمسازی باشد، همیشه در چهارچوب فرم دو ساعتهای فکر میکند که نوعی روایت سریع لازم دارد و معمولا اجازهی شخصیتپردازیهای خیلی پیچیده یا عمیق یا چند لایه را نمیدهد؛ یا اجازهای این که بخواهید سر فرصت و با جزئیات داستان را تعریف کنید. در ده سال گذشته احساس میکردم که بهترین فیلمنامههایی که برای بازیگرها نوشته میشود، در تلویزیون است در نتیجه خودم هم به ساخت چیزی در فرم روایی طولانی فکر میکردم. الیور استون
تلویزیون انتخاب اولم نیست. به هیچ وجه. معمولا وقتی سراغ تلویزیون باید بروی که یک فرم طولانی احتیاج داری و نمیتوانی موضوعت را در قالب سینمایی بگنجانی. پل تامس اندرسون
خیلی دوست دارم کار تلویزیونی بکنم. به ساختن سریال بلند خیلی فکر کردهام. سر و کله زدن با چیزی که این قدر طولانی باشد خیلی جالب است و آدم را درگیر میکند. معمولا وقتهایی که داری چیزی را مینویسی، پیش خودت میگویی که «چه میَشود اگر داستان را جمع نکنم و بگذارم همین طور ادامه پیدا کند ...» ذهنم میرود سمت مینی سریالها و کارهای بلند اچ بی ا و چیزهای دیگر، اما همیشه ذهنم قفل میکند و میگویم «نه! اصلا» شاید یک روز این کار را بکنم. برنامهی تلویزیونی مورد علاقهام؟ شوی قدیمی بری ساندرز : Curb Your Enthusiasm. چیزهایی که در TCM- ترنر کلاسیک موویز - پخش میشد. دلم برای توئین پیکز تنگ میشود. هنوز هم دوست دارم وایر را ببینم که (میدانم،نمیدانم) همه میگویند بهترین کاری است که تا به حال انجام شده. دیوید لینچ
قصههای دنبالهدار را دوست دارم... الان تلویزیون از سینما خیلی جذابتر شده است. انگار فیلمهای هنری دیگر در شبکه های تلویزیونی پیدا میشوند. تلویزیون به تو زمان میدهد که سر فرصت قصهات را تعریف کنی، در حالی که سینما چنین امکانی در اختیارت نمیگذارد. هر دوی این قالب ها برای من موضوعیت دارند؛ مثل این میماند که روی بوم مستطیل یا بوم مربع نقاشی کنی. فرانسیس فورد کاپولا
تنها برنامهی تلویزیونی که دوست دارم، برنامهی تلویزیونهای پخش زنده است. هیچ جایگزینی یرای هنرمندانی که در برنامهی زنده اجرا میکنند وجود ندارد و این در حالی است که ممکن است خراب کنند. مثل بندبازی میماند و خیلی برایم جذاب است.
کرتیس هنسن
همیشه میگفتند کسانی سراغ تلویزیون میروند که از پس فیلم سینمایی برنمیآیند... بعد هم همان جا گرفتار میشوند؛ ولی الان کارگردانهای با تجربه هم سراغ کارهای تلویزیونی میروند. ساختن درامهای خلاقانه خیلی سخت است. مدتی هم اوضاع خیلی بد شده بود. پسران شگفتانگیز فقط به این خاطر ساخته شد که مایکل داگلاس دوست داشت ساخته شود و خودش هم دستمزد نگرفت. اما الان اوضاع بدتر شده است. استودیوها سراغ درام نمیروند. ظاهر امر هم این است که یک مشت سرمایه دار دور یک میز نشستهاند و حرف میزنند. بری لوینسون
واقعیت این است که استودیوها دیگر دربارهِ آدمها فیلم نمیسازند. یا دیگر آنها را درک نمیکنند یا دیگر به آنها علاقهای ندارند. استودیوها دنبال فیلمهای بزرگ و پر زرق و برق هستند. این وضعیت را درک میکنم، اما اعتقاد دارم که باید فیلمهایی متنوعتر ساخت. امروز دیگر هیچ کس فیلمی مثل رین من نمیسازد؛ اگر چه فقط با بیست و دو میلیون دلار ساخته شده بود و آن زمان پانصد میلیون دلار فروخت. استودیوها دیگر حتی سراغ این نوع فیلمها هم نمیروند. اما خبر خوب این است که داریم وارد دوران بهتری میشویم. دیگر نباید به فیلمها به عنوان آثار سینمایی فکر کنیم و تلویزیون را از آن جدا کنیم؛ بلکه باید به هر دو به عنوان سرگرمیهای تصویری متفاوت فکر کنیم. ما شاهده دوران فوق العادهای از آغاز نوع متفاوتی از داستان گویی هستیم. مایکل مان
در شبکههای کابلی جدید نظیر اچ بی او و شوتایم، اگر چیزی مرز مشخصی نداشته باشد، اگر واقعا در گیر کننده، متفاوت، تازه، و پرکشش نباشد و هیچ کدام از این ویژگیها را نداشته باشد، پیش نمیرود. و این 180 درجه با آن چیزی که قبلا در تلویزیون تجربهاش را داشتهام فرق میکند. کوئنتین تارانتینو
قرار نیست مسابقهی استقامت باشد، قرار است تبدیل به یک مینی سریال شود و مردم هم عاشق این برنامهها هستند. کافی است یک فیلم چهار ساعته به مردم نشان دهید؛ همه قاطی میکنند. اما یک مینی سریال چهار قسمتی نشانشان بدهید؛ مینشینند و تمامش را در یک نشست میبینند. اگر قرار باشد کار تلویزیونی انجام بدهم، دوست دارم یکی از فیلمنامههای مفصلم را بنویسم و از روی آن یک مینی سریال برای اچ بی ا بسازم. این جوری دیگر تحت فشاری که همیشه هستم، نیستم و تمام فیلمنامه را هم میتوانم بسازم. جین کمپیون
تلویزیون مرز جدیدی است. سینما محافظه کار است؛ از سینما خسته شدهام. علاقهی من به تلویزیون به تأثیری که از برخی فیلمسازان تلویزیونی گرفتم برمیگردد؛ آدمهایی مثل دیوید، میچ، خالق سریال جنگل مرده. یادم میآید آن سریال را تماشا میکردم و میگفتم: «خدای من، اینها دارند چنین چیزی رو توی تلویزیون میسازن؟!» این باعث شد که نگاهم را عوض کنم. به نظر میرسید آنها میتوانند جسورتر باشند و خیلی جدیتر از سینما با تماشاگرها وارد دیالوگ شوند. در سینما انگارآدم باید بیشتر به امیال مخاطبان اهمیت دهد تا بتواند آنها را از خانه بیرون بکشاند.
دیدگاه تان را بنویسید