همشهری دو : اينجا در اين گوشه از پايتخت، خانه استادكار زبردستي است كه به ياد نوجوان شهيدش هزاران طرح و نقش به اسماء الهي و ائمه اطهارمنقش كرده است؛ خانه استاد سيدحسين مدني هنرمند پيشكسوت، با سابقهاي 71ساله كه بيش از 600حرم و امامزاده، مسجد و محراب از تهران تا دورترين شهرها و روستاها و حتي كشورهاي همسايه به دستان توانمندش منقش شده است. ميگويد: «شغلي دارم كه وجود خدا را در همه زندگيام جاري كرده است و به عشق او هر آنچه آموختم را رايگان آموزش دادهام و ميدهم». كار دل در پاركينگ كارگاه استاد مدني پاركينگ خانهاش است؛ پاركينگي مملو از تابلوهايي كه سالها با عشق و اخلاص خلق شدهاند. تماشاي تابلوها حسي از عشق و ارادت به اهلبيت(ع) را در بيننده برميانگيزد و به جز تحسين، هيچچيز ديگري براي گفتن باقي نميگذارد. ميگويد: «از آيه «يدالله فوق ايديهم» تا اسماء اعظم، ناخودآگاه، بايد سر تعظيم فرود آوري». اما همهچيز به اين كارگاه ختم نميشود چراكه يك طبقه پايينتر جايي است كه ريشه در گذشته دارد و از كوره قديمي گرفته تا رنگهاي دستساز را ميتواني ببيني. مي گويد: «كورهام سنتي و قديمي است. به سنت گذشته هنوز هم
رنگها را خودم ميسازم و از رنگهاي مصنوعي بازار استفاده نميكنم». ابزارش مداد است و پرگار. براي طراحي و خط خوش نستعليق، «علي مدد» را ترسيم ميكند. خط كوفي را هم خوب ميداند و نمونهاش بر در و ديوار كارگاه چشم را مينوازد. ميگويد: «از خط كوفي گرفته تا نستعليق را بايد بلد باشي تا بتواني كارت را درست و پخته انجام دهي». دلم كه تنگ ميشود به اسم ائمه كار ميزنم استاد كاشيكار و هنرمند پيشكسوت درباره شغلش ميگويد:«از 6سالگي كارم را در خيابان ري شروع كردم. هم درس ميخواندم و هم كار ميكردم. پدرم نجار بود و اتاق كاميون و اتوبوس ميساخت. خانهمان خيابان 17شهريور، زير پل شهيدمحلاتي بود. استاد اول و آخرم يك نفر بود. خدا بيامرزدش. 21ساله بودم كه فوت كرد؛ از استادان قديمي و متبحر كه در رنگسازي نظير نداشت. پسرهايش هم در اين كار بودند اما خب چون كار طاقتفرسايي بود خسته شدند و رفتند سراغ درس و دانشگاه. من اما با همه سختيهاي كار طاقت آوردم و 71سال است كه روزگار در آن سپري كردهام. راستش آن زمانها نميشد و نميتوانستيم روي حرف بزرگترها حرف بزنيم. بعدها اين شغل شد همه زندگي من و بعد از شهادت پسرم هم شد مأمن
دلتنگيهايم. دلم كه برايش تنگ ميشود به اسم ائمه كاري ميزنم و آرام ميشوم». استاد به اسم پسرش كه ميرسد اشك در گوشه چشمانش مينشيند. ميگويد:« سيدحسن اگر امروز بود، راه من را ادامه ميداد». دستمالي بهدست ميگيرد و درحاليكه تابلويي را نشان ميدهد، ميگويد: «اين تنها يادگارش است. علاقه بسياري به اين كار داشت. درسخوان بود و پرجنب و جوش. آن روزها با اينكه خودم هم جبهه بودم اما چون كمسن و سال بود مخالف جبهه رفتنش بودم ولي عاقبت، كار خودش را كرد و راضي شدم. يكبار هم كه 9ساله بود با 2 نفر از دوستانش قصد داشت براي حمايت از مردم مظلوم فلسطين به آن كشور برود كه اجازه ندادم اما اين بار ديگر نتوانستم جلويش را بگيرم تا آنكه در نهايت در سال 66 و طي عمليات كربلاي 8 شهيد شد. خودم هم درهمان عمليات بودم. بهعنوان راننده آمبولانس، به گردان آنها مأمور شدم. تا ساعت 11شب نيز باهم بوديم.ساعت 12شب مجروح و دقايقي بعد هم شهيد شد؛ از پهلو تير خورد، از پهلو. ميدانيد! سيدها از پهلو شهيد ميشوند. خبر شهادتش را كه به من دادند آمبولانس را تحويل دادم و به معراج اهواز رفتم تا بليت بگيرم. غوغا بود، بليت هم نبود. با خودم فكر ميكردم
كه خدايا چكار كنم؟ با اين شرايط جنازه زودتر از من به تهران خواهد رسيد، كه شنيدم مقابل بليتفروشي يك نفر ميگويد آقا اين بليت من را پس بگير. بليتش را گرفتم و آمدم تهران». روزي ميآيد، حتي از پشت در بسته كارهاي مدني با ساير هنرمندها متفاوت است. اين را از كارهايي كه در پاركينگ خانه گذاشته ميتوان فهميد. ميگويد: «هنر، هيچگاه مرز ندارد و هنرمند هم محدود به مكان نميشود. هر اثري كه از دل برآمده باشد، بيقيد و بند، بر همه دلها مينشيند، بهخصوص براي من كه بهدنبال ماديات نبوده و نيستم كه اگر اينگونه بود امروز محل كارم پاركينگ خانهام نبود. هر روز قبل از كار وضو ميگيرم چون به كارهايم خير و بركت ميدهد». از او درباره اينكه چرا با اين همه سابقه كار، در پاركينگ خانه فعاليت ميكند ميپرسيم. ميگويد: «قبلا 40متر مغازه كه چهاردهنه بود داشتم اما در طرح افتاد و به اينجا آمدم و با اينكه ساليان سال است كه در اين پاركينگ دربسته كار ميكنم اما باورتان نميشود كه چگونه زنگ اين خانه براي انواع سفارشها به صدا در ميآيد. روزيام ميآيد، حتي از پشت همين در بسته!» از او ميپرسيم كداميك از كارهايش را دوست داشته و آن را
نفروخته است؛ «يكي از كارهايي كه خيلي دوست دارم، از ديوان امامخميني(ره) است. زمانيكه فوت كردند طراحياش كردم. » مدني به خاطرهاي هم اشاره كرده و ميگويد:«مغازه قبليام بزرگ بود و من هم پرانرژي. آنقدر كار در مغازهام بود كه نميتوانستي بهراحتي در مغازه راه بروي. مغازه هم از پشت به خانهام راه داشت. يك روز صبح زود كه براي بازكردن مغازه ميآمدم فردي را ديدم كه مقابل در ايستاده و دستانش را به سمت آسمان گرفته و دعا ميكند. ابتدا تعجب كردم اما بعد متوجه شدم بنده خدا با ديدن اين همه اسماءالهي و تابلوهايي كه نام ائمه داشتهاند به هيجان آمده است. عقيدهام اين است كه اگر باور كني كه خدا روزيرسان است هيچگاه نگران نميشوي و دلت خالي نميشود». اي كاش هنرم را ثبت كنند در ميان كارهاي استاد مدني نمونههايي هست پراز ظرافت. درباره آنها ميگويد:« سبك كار متفاوتي است كه از سال68 اين نوع برجسته را روي لعاب كار ميكنم. در واقع كار شاخص من، برجسته و مشبك است و شما در جاي ديگري مشابهاش را نميبينيد، بهخصوص اينكه با دست، شبكهاي با اين ظرافت بسازند». استاد مدني اما دغدغه بزرگي دارد؛ «خيليها آمدند فيلم گرفتند و گفتند كمك
ميكنند كه اين هنر را بهعنوان يك هنر اصيل و سنتي ايراني ثبت كنم اما خب تا به حال كه خبري نشده است. البته كارهايم شناخته شده است و براي همين هيچ كدامشان امضا ندارند. در واقع نوع كارهايم مشخص است؛ مثلا من جزو كساني هستم كه از حروف الفباي خط كوفي كه نشان ميدهد پايه كارم اسلامي است استفاده ميكنم. كارم تلفيقي است از هنرهاي مختلف مثل طراحي، خطاطي، رنگسازي و سفالگري كه البته اول از همه طراحي است بعد رنگسازي و كارهاي قلمگيري و رنگآميزي. همينطور از كارهاي شاخصم كار زيررنگي و رورنگي است؛ مثلا در دوطرف سراميك طرحي خلق ميكنم كه بتوان از هر دو طرفش استفاده كرد.» دلم نميآيد اين هنر بيصاحب بماند «دلم ميخواهد كسي پيدا شود كه اين هنر و بسياري از هنرهاي سنتي و اصيل كاشيكاري را كه بهدست فراموشي ميرود به او آموزش بدهم»؛ اين را هر چند جمله يكبار ميگويد. دوست دارد كه آموختههايش را آموزش دهد؛ «نبايد نسبت به سنتها و هنر كشورمان بيتوجه باشيم. البته امروز جوانها حوصله ندارند و هر كسي ميآيد، چون كار سخت است زود دلزده ميشود، بهخصوص اگر برايش پول هم مهم باشد. البته حق هم دارند و كارهاي دستي حوصله زيادي ميخواهد.
اما دلم نميآيد اين هنر اينطور بيصاحب بماند. دوست دارم فوت و فناش را به جوانها ياد بدهم. خيليها تصور ميكنند اين هنر فقط خاص امامزاده، مسجد و محراب است اما من با كارهايي كه انجام دادهام نشان دادهام حتي ميتوان روميزي هم درست كرد؛ البته كارهاي تزئيني بسياري با برجستهسازي انجام دادهام. بهنظرم اين هنر را بايد به خانههاي مردم ببريم با انواع روميزيها، ديواركوبها، كوزهها، تابلوها و... . اين كار هويت و فرهنگ ما محسوب ميشود و من دوست دارم اين فرهنگ را انتقال بدهم، برعكس برخي از قديميها كه كار را ياد نميدادند؛ مثلا من آموزش خاصي نديدم، تنها يك استاد داشتم كه فوت و فن كار را ياد نميداد و هر وقت ميخواست رنگ قرمز درست كند، ميگفت: سيدحسين برو يك سطل آب بياور، تا با سطل آب برميگشتم ميديدم رنگ قرمز روي كار زده شده است. اما با اين حال آنقدر نشستم و موقع كار كردن نگاه كردم تا توانستم كار را ياد بگيرم. به ما فوت كوزهگري را نميگفتند. شب و روز آزمايش ميكرديم. ساعتها ميايستادم و امتحان ميكردم. البته هنوز هم در حال آزمايش و يادگرفتن و آموزش هستم. از اين كار لذت ميبرم. هنوز هم كاشي را خودم ميسازم،
همچنين گل را؛ البته تنها براي كارهاي خاص. در خانه هم كه كوره دارم، رنگها را خودم ميسازم و از رنگهاي توي بازار استفاده نميكنم. درواقع به نوعي شيميدان هستم چراكه تركيب و درست كردن رنگ خودش فلسفه دارد كه از دست هر كسي بر نميآيد؛ بهطور مثال رنگ لاجوردي را از كبالت ميگيريم يا براي ساختن رنگ قرمز طلا را با اسيد آب ميكنيم كه البته كار بسيار سختي است. اما رنگ دستساز كيفيتي دارد كه با گذر سالها و قرنها هنوز شما آن را بر ديوارها و گنبد منارهها ميبينيد.» آموزش رايگان «نميخواهم اين هنر اصيل از بين برود، براي همين هر كس كه بيايد به او آموزش رايگان ميدهم.» استاد مدني ادامه ميدهد: «خيلي از دانشجوهاي شيمي به سراغ من ميآيند. شاگرداني هم دارم كه از طريق اين هنر به خارج از ايران رفتهاند. دانشجويانم هم از رشتههاي مختلف هستند». اينها را كه ميگويد هيجان و انرژي در صدايش موج ميزند، گويي اين دانشجويان جوان بخشي از جاي خالي پسرش را برايش پر ميكنند. كوتاه از يك هنرمند مدني شاگرد استاد زاويه، مينياتوريست معروف بوده و در مدرسه كمالالملك نيز دوره ديده است. او انجام تزئينات بيش از 600امامزاده، مسجد و محراب و
حسينيه ازجمله حضرت عبدالعظيم(ع) و مسجد گوهرشاد، محراب مسجدالشهدا، بنياد ايرانشناسي را در كارنامه فعاليتهايش دارد. اغلب مساجد مناطق قديمي تهران را نيز وي كاشيكاري كرده است.
دیدگاه تان را بنویسید