خاطره هاشمی رفسنجانی از زن روستایی که امنیه‌ها چادر از سر او کشیدند/ پدرم به خاطر وضعیت بد فرهنگی شهر به روستا آمد و مبارزه منفی داشت

کد خبر: 436457

هاشمی رفسنجانی اخیرا در گفت‌وگویی که با هفته نامه «طلوع صبح» انجام داده است در قبال منتقدین خود دست به تخریب آنان زده و در همین باب بیان داشت که «تا پیش از انقلاب در کوچه های رویستایشان می گشتند، حالا امروز انقلابی شده اند.»

خاطره هاشمی رفسنجانی از زن روستایی که امنیه‌ها چادر از سر او کشیدند/ پدرم به خاطر وضعیت بد فرهنگی شهر به روستا آمد و مبارزه منفی داشت
سرویس سیاسی فردا:

هاشمی رفسنجانی اخیرا در گفت‌وگویی که با هفته نامه «طلوع صبح» انجام داده است در قبال منتقدین خود دست به تخریب آنان زده و در همین باب بیان داشت که «تا پیش از انقلاب در کوچه های رویستایشان می گشتند، حالا امروز انقلابی شده اند.» اما این موضوع که به نوعی تحقیر روستاییان بود موجب واکنش های جدی از سوی روستاییان و همچنین ایجاد کمپین «من روستایی هستم» شد. اما نگاهی به خاطرات رئیس مجمع تشخیص مصحلت نظام به خوبی نشان می دهد که خود وی یک روستازاده بوده که بعدها به صفوف انقلابیون پیوسته است. درواقع وی حتی در خاطراتش روستا را محیطی برای در امان ماندن از فساد فرهنگی دوره پهلوی و همچنین سنگری برای پشتیبانی انقلاب بویژه در زمان رضاخان قلمداد می کند و اشاره می کند که پدرش به علت محیط بد فرهنگی در شهر با شیوه مبارزه منفی به روستا رفته است. در ادامه بخشی از خاطرات هاشمی رفسنجانی از زبان وی را نقل می کنیم که متفاوت با سخنان اخیرش است و این موضوع را بوجود می آورد که ایا تفکرات هاشمی تغییر کرده است و یا اینکه آنچه خود وی مدعی شده است دیگران تغییر کرده اند نه او: امنیه‌ها چادر از زن روستایی کشیدند هاشمی رفسنجانی در گفت‌وگو با روزنامه جمهوری اسلامی در سال 1378 می گوید: خودم از کودکی در منزل پدری و در روستا حالت خصومت با خاندان پهلوی پیدا کرده بودم. علتش این بود که پدر و مادرم به خاطر وضع فرهنگی بدی که رضاخان پهلوی در شهرها درست کرده بود، مجبور شده بودند به روستا پناه بیاورند و ما در آنجا متولد شدیم. در منزل هم معمولاً اشکالات کار رژیم رضاخان را از پدر خود می‌شنیدیم. به علاوه گاهی آثاری دیده می‌شد. مثلاً وقتی امنیه و ژاندارمری به روستا می‌آمد و چادر از سر زنان روستایی در کوچه برمی‌داشت، مناظر بسیار تلخی برای ما بود و تأثیر می‌گذاشت. من در روستای خودمان دیدم. داشتم به دبستان می‌رفتم که در مسیر دیدم خانمی در حال آمدن است. خانمهای روستایی معمولاً با چادری بسیار ساده رفت و آمد می‌کردند. یک امنیه به ایشان رسید و چرخش را کنار دیوار گذاشت و خانم را متوقف کرد و چادر را ازسرآن خانم کشید. به گونه‌ای که خانم به زمین افتاد. منظره خیلی بدی بود. کسی اعتراض نکرد. چون از آنها می‌ترسیدند. فکر نمی‌کنم مأموریت ژاندارمها در روستاها این باشد، ولی من این حالت را در روستای خودم دیدم. به هرحال این تا زمانی بود که در روستا بودیم. بعدها به قم آمدیم و کم‌کم چشم ما به اوضاع زمانه بیشتر باز شد و آن موقع با انحرافات خانواده پهلوی بیشتر آشنا شدیم. خواهر و مادرم در همان روستای محل تولد من ماندند وی در جای دیگر از روستانشینی خواهر و مادرش در گفت‌وگو با دانشجویان کارشناسی ارشد درسال 1387 میگوید: شاید آنها به اندازه من حساسیت نداشته باشند، چون من از نظر سیاسی و کارهایم، احتیاج دارم که بی‌عیب‌تر جلوه کنم که این حالت برای آنها کم‌تر است. زندگی خودشان را دارند، چون می‌دانند پاک، سالم و انسانهای معتدل هستند و به آن زندگی همیشگی قانع هستند. مثلاً خواهران من که در همان روستای محل تولد مانده‌اند، هم‌اکنون سطح معاششان شبیه افرادی است که در آن زمان کارگر ما بودند و مادر مرحومه من تا آخر عمر در همانجا و به همان صورت زندگی کرد. در مورد اینکه چقدر خودم را سعادتمند می‌دانم؟ باید بگویم از ابتدای زندگی‌ام تا الان راضی هستیم. اول در روستا زندگی می‌کردم. یک خانواده نیمه مرفه داشتم. یعنی در روستایی که زندگی می‌کردیم، اگر بخشی از خانواده‌ها زندگی نسبتاً خوبی داشتند، یکی از آنها، خانواده ما بود. بقیه مردم بزرگر، کارگر، خوش‌نشین و غیره بودند. سرمایه زیادی نداشتیم. یک هشتم یک روستا بود که چند برزگر داشتیم. زندگی ما تأمین می‌شد. رفسنجان در مصاحبه دیگری در همان سال می گوید: بسم الله الرحمن الرحیم، آن زمان که از روستا به قم آمده بودم، روحیه فرهنگی و عشق به روحانیت و دین را از خانواده ام آورده بودم. وقتی به قم آمدم، به همه علما احترام می کردم. آیت الله بروجردی را خیلی دوست داشتم. ایشان هم مرجع و هم رئیس حوزه بود. جلال و جبروت خاصی داشت. امّا سرنوشت زندگی من از طریق آشنایی با امام رقم و قلم خورد. فضای روستاهای در دوره پهلوی اول رئیس مجمع تشخیص مصلحت نظام درباره اخراج رضاخان از کشور و فضای روستاها در آن زمان می گوید: رضاخان بردند واقعاً عبرت است. کسی که آن همه در کشور قلدری داشت، وقتی خارجیها فرمان خروج دادند، تسلیم و دست بسته، مثل مسافر معمولی به طرف بندر رفت و بعد با وضعی که می‌دانید، به تبعیدگاه فرستاده شد. نتیجه این حرکت این بود که مردم ایران با اینکه اشغالگران در کشور بودند، آزاد شدند. هرکس مطلبی در سینه داشت، دسته‌ای را جمع و حرکتی را آغاز کرد. همان حرکات سالهای اول، بعد از رفتن رضاخان امروز هم هست. منتها هرکس براساس ظرفیت و قدرت خود و پذیرش جامعه جلو رفت. شاید بیشترین حرکت را کمونیست‌ها در آن موقع داشتند. چون به قدرت عظیمی در همسایگی ما متکی بودند و در داخل کشور هم ندای عدالت و مساوات سر می‌دادند که آن روزها در گوش مردم ایران بسیار تازه بود. در این مقطع در روستا بودم. روستایی که هیچ وسیله ارتباط با خارج از خود نداشت. تا آن تاریخ من هنوز در روستای خود ماشین ندیده بودم. ولی در همان روستای کوچک، جمعی از جوانان جمع شده بودند و برنامه حزب توده را داشتند و سرخرمن‌های مردم می‌رفتند و مصادره می‌کردند. به باغ‌های مردم می‌رفتند و برداشت می‌کردند و می‌گفتند مالکیت نیست. آن جوانان را می‌شناسم. کمی از ما بزرگتر بودند و بعضی‌ها هنوز هستند. پدرم یک مبارز منفی بود که در روستا سنگر گرفته بود هاشمی رفسنجانی در دیدار جمعی از محققین ژنتیک و بیوتکنولوژی و اعضای اتحادیه دامداران کشور در سال 84 بیان می دارد: خود ما که در روستا زندگی می‎کردیم، همیشه رنج می‎بردیم که محصول مختصر خود را سلف بفروشیم و قیمت جزئی بگیریم و بعداً دیگران سودش را ببرند. متأسفانه کشاورزان ما هنوز گرفتار هستند. این روزها این همه داد و بیداد گرانی میوه بلند می‎شود، ولی باید دید که چه قدر به جیب کشاورز می‎رود؟ بقیه را کجا می‎گیرند؟ درآمد کسانی که روی آسفالت راه می‎روند و کسانی که در صحرا با گِل، خاک، غبار، سرما، گرما و آفتاب سر و کار دارند،‌خیلی تفاوت دارد. وی در پاسخ به سئوالی در مورد اینکه فکر می کردید که روستای شما هم بزرگ شود، گفته است: روستاها بعد از انقلاب بزرگ شده اند. بله، پدرم یک مبارزه منفی داشت. ایشان در زمان پهلوی در رفسنجان بود. توقعاتی از ایشان بود که در مسایل سیاسی همکاری و به دولت کمک کند که ایشان به روستا آمد تا توقعات را پایین بیاورند. رسم بود که شخصیت‌ها همسرانشان را با لباس رسمی که چادر نبود و کلاه و پالتو بود، به مجالس ببرند. پدرم همکاری نمی‌کرد. مثلاً از ایشان خواستند که مرجع توزیع کوپن‌ها باشند که قبول نمی‌کردند.

۰

دیدگاه تان را بنویسید

 

نیازمندیها

تازه های سایت