باشکوه ترین فیلم الحادی چند سال اخیر/ نسخه جاودانگی interstellar برای همه چیز به جز مرگ

کد خبر: 422315

در اثر هنری نولان، گذشته، حال و آینده در یک سیر خطی است که با حرکت و تغییر موقعیت تعریف‌پذیر می‌شوند. پس می‌توان از آینده به حال و گذشته رفت و می‌توان همه‌چیز را تغییر داد و در این تغییر می‌بینیم که در داستان فیلم بشر از بزرگ‌ترین بحران تاریخی خود نجات می‌یابد؛ اما خب مسئله‌ای وجود دارد که وجود آن در فیلم نولان چاره‌پذیر نیست و وجود دارد، «مرگ».

باشکوه ترین فیلم الحادی چند سال اخیر/ نسخه جاودانگی interstellar برای همه چیز به جز مرگ
سرویس فرهنگی فردا - حامد حری ، چندی پیش موفق به دیدن فیلم interstellar ، آخرین ساخته سینمایی، کارگردان شهیر آمریکایی، کریستوفر نولان شدم. فیلمی خوش‌ساخت با فرم و محتوایی به خوبی پرداخت شده، نظیر دیگر کارهای این کارگردان همچون Inception ؛ فیلمی که پس از دیدن آن مخاطب حداقل تا ساعتی درگیر آن خواهد بود و اگر مخاطب، آشنای موضوعات حوزه اندیشه و علم باشد این فیلم به‌مراتب برای او جذاب‌تر خواهد بود و بالطبع این درگیر شدن با موضوع فیلم برایش طولانی‌تر خواهد شد.

به یاد دارم اولین چیزی که بعد از دیدن فیلم برای دوستی که به دعوت او به تماشای فیلم در سینما نشسته بودم گفتم، این جمله بود: «باشکوه‌‌ترین و مجلل‌ترین فیلم الحادی که در چند سال اخیر آن را دیده‌ام».

کریستوفر نولان را نیز چون بعضی از اسلافش همچو استنلی کوبریک می‌توان جزو آن دسته از کارگردان‌هایی دانست که ایشان را کارگردان فیلسوف می‌خوانند.

در پروژه‌های سینمایی که توسط کارگردان‌هایی چون ایشان تولید می‌شوند دیدگاه‌هایی فلسفی را می‌بینید که با قویی‌ترین زبان و فرمهای سینمایی بر پرده نقره‌ای سینما به تصویر کشیده می‌شود؛ و مخاطب را به‌نوعی سحر می‌کند و چیزی از جنس تجربه معنوی (البته نه در معنای شرقی و دینی) به مخاطب اثر داده می‌شود . نوعی کاتارسیس دقیقاً به همان معنای ارسطویی. مخاطب در این سینما به‌گونه‌ای حضور معنوی وارونه می‌رسد و این حضور در اینجا هر چه هست با آن تجربه معنوی شرقی و دینی بسیار فاصله دارد. در حضور معنوی اشراقی دینی فرد به مرگ‌اندیشی و رهایی از زمان فانی می‌رسد درحالی‌که حضور انسان مدرن غربی که توسط هنر جدید به‌نوعی انکشاف می‌رسد، چیزی نیست جز غفلت. غفلتی که توسط انسان مدرن امروزی انتخاب می‌شود و حتی خود این نحو انتخاب را فراموش می‌کند، چراکه برای انسان ارزشی جز زمان تولد تا مرگ باقی نمانده و قبل و بعد این دو نیز برایش هیچ است و هیچ. پس می‌بایست این انسان در غفلت خودخواهانه‌اش غرق شود. دقیقاً در نقطه مقابل مفهوم این شعر که:

در خدا گم شو کمال این است و بس

گم‌شدن گم کن، وصال این است و بس!

و در آخرین اثر جناب کریستوفر نولان همه این موارد دیده می‌شود با مقدمه فوق نکاتی را در باب این فیلم به اشاره تقدیم می‌کنم.

جاودانگی بدون مرگ

1. از ابتدا تا انتهای فیلم بارها و بارها و به شکل‌های گوناگون روح انکار می‌شود. «روح» آن حقیقت انکارناپذیری که با تعاریف بسیار گونه‌گون، آدمی خود را با آن می‌یابد. «روح وجود ندارد» جمله‌ای که بارها در گفتگوی پدر و دختر بیانیه‌وار آن را می‌شنویم. بی‌هیچ توضیحی. گو اینکه درباره مطلبی بدیهی و قطعی سخن‌سرایی می‌شود؛ و اینکه در طول تاریخ اندیشه از گذشته تا امروز بزرگان فرهنگ در غرب و شرق بر وجود حقیقت روح صحه گذاشته‌اند، چیز مهمی نیست! و حال این حقیقت به‌راحتی در فیلم انکار می‌شود و به‌عنوان یکی از فرض‌های بدیهی اصلی در همان ابتدای فیلم به مخاطب تحویل داده می‌شود.

حقیقت روح همان بنای استواری است که همه ادیان و اندیشه‌های معنوی بر پایه اثبات آن نامیرایی و جاودانگی انسان را تعریف می‌کنند. حال پرسش می‌کنم، آیا نولان در interstellar انسان را میرا و پایان‌پذیر می‌داند و با انکار بیانیه‌وار روح می‌خواهد بر این اندیشه خویش مهر تائید بزند؟ من معتقدم خیر، او نیز انسان را جاودانه می‌پندارد و در طول اثر هنری خویش برای ما نشانه‌هایی می‌گذارد که باور کنیم انسان باقی است و جاویدان. او نیز انسان را نامیرا می‌یابد نه در جهان‌های طولی که ادیان ابراهیمی برای ما از آن خبر آورده‌اند بلکه در همین جهان مادی محسوس که فی‌الحال در آن زنده هستیم و زندگی می‌کنیم. او به زمان فانی اصالت می‌دهد و زمان باقی را نه می‌شناسد و نه به آن رسمیت می‌دهد. همه‌چیز را در زمان فانی طلب می‌کند.

در اثر هنری نولان، گذشته، حال و آینده در یک سیر خطی است که با حرکت و تغییر موقعیت تعریف‌پذیر می‌شوند. پس می‌توان از آینده به حال و گذشته رفت و می‌توان همه‌چیز را تغییر داد و در این تغییر می‌بینیم که در داستان فیلم بشر از بزرگ‌ترین بحران تاریخی خود نجات می‌یابد؛ اما خب مسئله‌ای وجود دارد که وجود آن در فیلم نولان چاره‌پذیر نیست و وجود دارد، «مرگ».

آن را چگونه باید حل کرد؟ این چیزی است که او قادر نیست آن را حل کند و حتی قادر نیست آن را توضیح دهد. در فیلم نولان هم آدم‌ها پیر می‌شوند و می‌میرند.

عقلای آمریکایی بشریت و خدایی که نیست!

2. مسئله بعدی که در فیلم باید به آن توجه کنیم مسئله وجود حضرت حق و نیایش به درگاه احدیت است. قصه فیلم ازآنجا شروع می‌شود که نشان داده می‌شود جامعه بشری بر روی زمین دچار بزرگ‌ترین بحران تاریخی زیست‌محیطی خود شده و خاک زمین چنان دچار ضعف و فترت شده که زمین حاصلخیزی خود را ازدست‌داده و جز ذرت بر روی آن نمی‌توان کاشت که آن نیز مدت زیادی امکان‌پذیر نیست و خلاصه تغییرات جغرافیایی چنان دهشتناک شده که امکان ادامه حیات برای انسان روی کره زمین ممکن نیست؛ و «عقلای بشریت» که البته همچون همه فیلم‌های ژانر سینما غربی‌اند و از یک تیپ فکری و خاصه آمریکایی؛ در حال چاره‌اندیشی هستند و تنها راه چاره را کوچ از زمین و سفر به سیاره‌ای دیگر می‌دانند. انسان درنهایت بیچارگی و دریوزگی است اما جالب است که هنوز به همان اندازه خودخواه و مغرور...

مع‌الوصف درحالی‌که چنین وضع بشر اسف‌بار است. حتی یک‌بار اشاره به خدا دیده نمی‌شود. حتی به‌اندازه یک شعار ساده که در دیگر فیلم‌های نظیر این ژانر دیده می‌شود. هیچ نیایش و تقاضای کمکی از سوی هیچ انسانی در هر رتبه اجتماعی دیده نمی‌شود و قطعاً این غیرواقعی‌ترین چیزی است که توسط آقای نولان همایش داده می‌شود. البته این کاملاً آشکار است که فیلم‌ساز آگنوستیک ما خداباور نیست و دوست داشته پروژه خویش را بنا بر باور خود معماری کند؛ اما به‌راستی تا چه اندازه این تصویر واقعی و باورپذیر است؟ آیا انسان‌ها در بحران‌هایی نظیر این و بسیار کوچک‌تر از این، بدین شکل رفتار می‌کند؟ پاسخ من این است، خیر!

آدمیان همیشه در طول حیات فردی و اجتماعی خویش در مواجهه با بحران‌هایی به‌مراتب با شدت کمتر از چیزی که در فیلم نمایش داده می‌شود، به درگاه پروردگار رفته و هرکس به فراخور زبان و حال خود پیشانی بندگی به خاک مالیده‌اند! حتی گاه انسان‌هایی در مقام انکار توحید چنین زبان اعتراف گشوده‌اند، چنانچه پروردگار در قرآن می فرماید:

« اگر تندبادی بر کشتی‌ها بوزد و از هر سو موجی به سویشان روی آورد و دریابند که از هر طرف در محاصره قرارگرفته و در معرض هلاک‌اند، آنگاه خدا را درحالی‌که اطاعت و پرستش ویژه اوست می‌خوانند»

سوره یونس آیه 22

که انسان مضطر را پناهی جز او نیست. تصویر جناب نولان بیش از اینکه منطبق بر واقعیت باشد، شاید منطبق بر رؤیا و آرزوی او باشد. آرزوی او و امثال او، کسانی چون ریچارد داوکینز، وقتی‌که ایشان این پرسش را طرح می‌کنند که اعتقاد و عدم اعتقاد به پروردگار چه فایده‌ای برای انسان دارد؟

اعتقاد انسان به‌حق همان هویت اصلی زندگی آدمی است، همان اصلی که بی آن‌همه چیز از معنی تهی می‌شود حتی اگر برفرض محال زندگی انسان خالی از همه‌ی این بحران‌های فرض شده بر صلح مطلق باشد. حتی در آن صورت نیز، خود این بی‌معنایی عین بحران و بزرگ‌ترین بحران برای آدمیان خواهد بود؛ که با این عدم اعتقاد دیگر نه عشقی خواهد بود و نه اخلاقی و نه هنر و شعری؛ اما مطمئن باشید در صورت بروز بحرانی همچون بحران نشان داه شده در فیلم Interstellar بشر قطعاً بر درگاه حضرت حق بیش‌ازپیش حاضر خواهد شد و این نه به خاطر ترس ناشی از جهل است، بلکه به خاطر فقر ذاتی خود اوست.

مقام فقر مقام حقیقی انسان است، چیزی که انسان مدرن آن را فراموش کرده. انسان مدرن خود را "خود بنیاد" وجدان می‌کند. خود را کعبه همه عالم می‌شناسد و همه هستی را در گردش به دور خود. عالم را "ملک طلق" خود می‌داند، اما به‌راستی این‌گونه نیست بحران‌های مختلف برای انسان غربیِ اهل توسعه و منِ شرقی درحال‌توسعه از همین دریافت غلط و اشتباه است! آدمی خود را خدا یافته و خدا _اعتقاد به خدا_ برای او مرده است.

به نظر این حقیر در هنگام بروز بحرانی به بزرگی آنچه در فیلم نشان داده می‌شود نه‌تنها خدا فراموش نمی‌شود که اعتقاد به پروردگار و نیایش به درگاه او و پیشانی ذلت بر در آن شاه سائیدن از نو آغازیدن خواهد گرفت و چه‌بسا انسان از این خواب خودپرستی بیدار شود و باخدای خود این‌گونه راز و نیاز کند:

کای کمینه بخششت ملک جهان

من چه گویم، چون تو می‌دانی نهان

ای همیشه حاجت ما را پناه

بار دیگر ما غلط کردیم راه

هم‌اینک در سرزمین‌هایی که مدرنیته، نفس معنوی آدمی را به شماره انداخته ما شاهد جنبش‌هایی این‌چنین هستیم. گاه در صورت انحطاط یافته و گاه در صورت پست مدرنانه ی خویش.

«آن ها» یعنی چه کسانی؟

3. نکته دیگری که در این فیلم از کارگردان و گروه نویسندگی‌اش شاهدیم. مسئله "آن‌ها" و " دیگران" است. کسانی که ایشان را نمی‌شناسیم و به انسان‌ها برای خروج از بحران یادشده کمک می‌کنند.

راستش در اوایل فیلم وقتی این اشاره‌ها را می‌دیدم، کمی برایم فضای فیلم امیدبخش و خرسندکننده شد و با خودم گفتم که "غیب" و اعتقاد به چیزهایی خارج از دسترس‌های مادی انسان، در فیلم ردپایی دارد؛ اما چندان این حال به طول نینجامید، چراکه از دقیقه‌ی 140 به بعد کارگردان مخاطب را توجه داد که آن "دیگران" هم خود "تویی" و چیزی خارج از تو و بیش از تو موجود نیست؟! در همین انتهای فیلم است که کاتارسیس وارونه‌ی نولان اتفاق می‌افتد. این بخش قله و اوج داستان Interstellar است. جائیکه باور اعتقاد به آن "دیگرانِ" نگران وضع آدم در انتهای فیلم از او گرفته می‌شود. آری او می‌گوید انسان تو خود نجات‌دهنده‌ی خودی و در تمام بیکران هستی تو هستی و تو ...

و این در حالی است که آنچه ما در فرهنگ و هنر مکتوب خود داشته ایم و بارها شنیده ایم، چیز دیگری است:

تکیه بر تقوی و دانش در طریقت کافریست

راهرو گر صد هنر دارد توکل بایدش

و یا

تکیه بر جبار کن تا وارهی

ورنی افتی در بلای گمرهی

و یا

نیست کسبی از توکل خوب‌تر

چیست از تفویض خود محبوب‌تر

بلی ما نیز معتقدیم همه‌چیز در تقدیر "او" و همان "دیگران" است. بلا از اوست و نجات هم از اوست، باید به آقای کریستوفر نولان متواضعانه عرض کرد:

هیچ برگی درنیفتند از درخت

بی قضا و حکم آن سلطان بخت

بنای عشق بر پایه علم

4. نکته آخر درباره این فیلم که از جذابیت‌های داستان قوی و جذاب آن است، مسئله عشق است که در چند جا خود را نشان می‌دهد و برجسته‌ترین آن‌ها عشق بین پدر و دختر هست. حال این سؤال مطرح است که آقای نولان که همه‌چیز را در طرح سینمایی خود بر دایره "علم" قرار داده است، چگونه توضیحی برای واقعه‌ی عشق می‌آورد؟ این عشق از کجا حادث می‌شود و چنین درست هم تصمیم‌گیری می‌کند؟ معتقدم مسئله "عشق" در فیلم باعث پارادوکسیکال شدن فضای داستان شده و بدون آن، فیلم به باور و مقصود فلسفی خویش نزدیک‌تر می‌شود. "عشق" در اینجا تنها بزکی است برای جذاب‌تر کردن داستان فیلم. درجایی خواندم که این قسمت از فیلمنامه، از تأثیرات دیگر کارگردان آمریکایی یعنی اسپیلبرگ است که ظاهراً در ابتدا کمپانی سرمایه‌گذار فیلم قصد داشت ساختن فیلم را به او بسپارد که اگر چنین باشد همان بخشی است که در دیدگاه اینجانب با فلسفه اصلی فیلم که تعریف علمی از انسان در ساحت تفکر مدرن است همخوانی ندارد.

سخن پایانی

در انتها سخنی با مسئولین فرهنگی و سیاست‌گذاران عرصه سینمایی کشور، ضمن سپاس فراوان از امکان ایجاد فضای پخش سینمایی برای چنین آثاری باید متذکر شوم که فیلم‌هایی نظیر Interstellar بالاترین تأثیر را بر مخاطبین خود دارد. پس به‌جاست برای پخش آثاری نظیر این فیلم تمهیداتی همچون نقد فیلم اندیشیده شود تا مخاطب در برابر چنین پروژه‌های عظیم سینمایی مسلح شود.

و همچنین سخن آخر:

آری انسان پایدار است و نامیرا اما نه در چارچوب حیات دنیایی و مادی خویش، یعنی از تولد تا مرگ. بلکه در عوالم طولی بعد از مرگ که انبیاء خبر آن را برای ما آورده‌اند.

کاش ایشان به‌جای باور داشتن سخنان افرادی چون داوکینز با حکیمان انسی شرقی هم‌آوایی می‌کردند و جهان را از دید رازگونه‌ی ایشان می‌دیدند. قطعاً گل‌واژه "عشق" نیز آنگاه در مجموعه سینمایی ایشان بر جای خود می‌نشست، اما افسوس...

۰

دیدگاه تان را بنویسید

 

نیازمندیها

تازه های سایت