فیلم جلیلوند چادر و فقر و دروغ را به هم پیوند می‌زند / چهارشنبه، جدایی نادر از سیمین

کد خبر: 403046

از پیوند زدن چادر و فقر و دروغ گرفته تا دوربین روی دست و بازی‌های عصبی و لرزان و پر از دعوا و التماس‌های زنانه و تماس‌های قبح شکنی شده گرفته، تا فضا سازی از بیگناهی و دادسرای شلوغ و بازپرس میانسال و چیره دست و شکایت و مطالبه دیه و رضایت ندادن، و تا دستبند و سرباز و مشخص شدن بارداری پنهان و... همه و همه عناصری هستند که از جدایی نادر از سیمین در ذهن فیلمساز جوان رسوب کرده.

فیلم جلیلوند چادر و فقر و دروغ را به هم پیوند می‌زند / چهارشنبه، جدایی نادر از سیمین
گروه فرهنگی فردا- مجتبی زارعی؛ جدایی نادر از سیمین مثل بختکی است که روی سینمای ایران افتاده، فیلمسازان جوان و تازه کار فکر می‌کنند فیلم خوب ساختن یعنی تقلید کردن از جدایی نادر از سیمین. وقتی جدایی در حال ساخت بود اصغر فرهادی حرف‌هایی سیاسی در جشن خانه سینما زد، شمقدری دسته گلی تاریخی به آب داد و در محکومیت آن اعلامیه‌ای با مطلع «انا لله و انا الیه راجعون» نوشت، مجوز ساخت جدایی موقتا باطل و پس از مدتی دوباره صادر شد، اما علامتی که «نباید» به آن سوی مرز‌ها فرستاده شده بود. جدایی با اینکه از جشنواره فجر هم جایزه گرفت اما در خارج این توهم را به وجود آورد که یک فیلم ممنوع شده است، البته مضمون فیلم هم فرار از وضعیت سیاه ایران بود، و با همین تلاقی جایزه‌ها را یکی پس از دیگری درو کرد. حالا جدایی شده است معیار و الگوی سینمای ایران.
از پیوند زدن چادر و فقر و دروغ گرفته تا دوربین روی دست و بازی‌های عصبی و لرزان و پر از دعوا و التماس‌های زنانه و تماس‌های قبح شکنی شده گرفته، تا فضا سازی از بیگناهی و دادسرای شلوغ و بازپرس میانسال و چیره دست و شکایت و مطالبه دیه و رضایت ندادن، و تا دستبند و سرباز و مشخص شدن بارداری پنهان و گنجاندن یک زن رنج کشیده با دختر بچه‌ای کوچک که هر از گاهی حرفهایی را برای بزرگ‌تر‌ها لو می‌دهد، حتی اتوبوس سواری و... همه و همه عناصری هستند که از جدایی نادر از سیمین در ذهن فیلمساز جوان رسوب کرده. و مهم‌تر از همه اینکه مجموعه عناصر در یک پس زمینه چرک اجتماعی و سیاسی رخ می‌دهد. جامعه‌ای فلک زده با مردمی فقیر و اکثرا چادری و یا ظاهر مذهبی، و اینجا پس از سیطره فلاکت (به جای دروغ) یک پلیس بی‌منطق هم داریم که در لحظه تصمیم می‌گیرد و خیلی راحت در استیصال می‌افتد.
چهارشنبه ۱۹ اردیبهشت علائم فیلمفارسی را دارد. لیلای مستآصل وقتی به سراغ آگهی عجیب و غریب روزنامه می‌رود دقیقا با چه کسی مواجه می‌شود؟ خواستگار سالهای جوانی‌اش؛ جلال آشتیانی. و آشتیانی هم پس از بیست سال درجا می‌شناسدش. دعوا و زد و خورد ناموسی در کوچه‌های تنگ و باریک جنوب شهر و قاطی شدن زن و مرد و مقداری فحش و فضیحت هم فضای فیلمفارسی را تداعی می‌کند. جلو‌تر عمه مذهبی و خشک مقدس هم اضافه می‌شود، که علاوه بر زبان سرزنش کننده و تحقیرهای پشت سر همش، فقط به خاطر دو قلم آرایش مادر مرتضی بهانه آورده و آن‌ها را ولنگ و واز خوانده تا جواب رد بهشان بدهد. دختر هم انگار هیچ نقش و اختیاری در زندگی‌اش نداشته که زبان باز کند و خواسته دلش را بگوید که می‌خواهد با چه کسی ازدواج کند، اما به جایش این را بلد بوده که یکسره به محضر برود و عقد کند و اصلا باردار هم شده. انگار در عصر حجریم، همه‌اش فیلمفارسی.
«امروز درباره یک مستند اجتماعی دور هم جمع شده‌ایم. امیدوارم خراشی که از این فیلم در ذهن مسئولان پیش آمده است شرایطی پیش آورد که آن‌ها در مورد مسایل موجود در جامعه فکر کنند.» این حرفی است که فیلمبردار چهارشنبه ۱۹ اردیبهشت می‌زند و هم نمودار فیلم است و هم تصورات روشنفکرانه سازندگانش. همه ادا‌ها و فضاسازی‌هایی که در فیلم‌هایی شبیه جدایی و چهارشنبه و امثال این‌ها شاهد هستیم در پی این ادعا هستند که ما عین واقعیت را منعکس می‌کنیم، هیچ کس مثل ما راجع به جامعه فکر نمی‌کند، مسئولان که ابدا به مسائل موجود در جامعه فکر نمی‌کنند، و ما این فیلم‌های مستند گونه را می‌سازیم (دوربین روی دست هم برای همین است) که واقعیت‌ها را نشان بدهیم و جامعه را اصلاح کنیم (در واقع فقط «خراش» می‌اندازند)، مسئله هم اصلا پز روشنفکری و سیاه نمایی و جلب توجه و ژست معترض گرفتن و پول درآوردن و مشهور شدن نیست!
استثنای جامعه فلک زده در چهارشنبه ۱۹ اردیبهشت جلال آشتیانی است، یک دبیر طبقه متوسطی با همسری با حجاب متفاوت، این‌ها علامت‌هایی هستند که باید جدی‌شان گرفت. نوع حجاب و پوشش لیلا و ستاره و غالب آدمهایی که برای گرفتن کمک آمده بودند، در مقایسه با نوع پوشش همسر آشتیانی اگر آگاهانه هم نباشد نشان از جهتگیری و رسوبات خودبر‌تر بین ذهن فیلمساز دارد. آشتیانی آدمی است که خواسته و ناخواسته مردم را به خیابان ریخته، می‌خواسته مشکلی را حل کند، کمکی به اجتماع بکند، اما وقتی پلیس می‌آید کاملا عصبی و تند و بی‌منطق برخورد می‌کند، آشتیانی را مظلومانه بازداشت می‌کند، و وقتی سیل جمعیت پلیس را مستأصل و تسلیم می‌کند و چاره‌ای جز عقب نشینی ندارد آشتیانی است که با یک انذار درونی و بعد بیرون ریختنش پیامبرگونه او را هدایت می‌کند؛ که من خراب کردم، تو خرابترش نکن، این نشانه سازی‌های بچگانه به چه چیزی دلالت می‌دهد؟
فیلمفارسی روشنفکرانه در پایان به اوج می‌رسد. وقتی آشتیانی جواب سوال ستاره را که چرا این کار را می کنید، با سوال جواب می‌دهد که تو هم فکر می‌کنی من اشتباه می‌کنم، ستاره چه جوابی می‌دهد؟ می‌گوید نمی‌دانم! دختری که با تصمیم‌های احساسی و اشتباهش چنین بساطی راه انداخته و در اوج استیصال و از سر شانس (باز هم فیلمفارسی) با یک آگهی نجات دهنده مواجه شده و چند ثانیه هم نیست که چک حلال مشکلاتش را گرفته چنین جوابی می‌دهد؟ این است آن واقعیت مستند گونه؟ شعارهای فلسفی بین آشتیانی و همکارش درباره قضاوت کم بود؟ یا آن دیالوگ‌های سه باره «خیلی بی‌معرفتی» برای شاعرانه ـ فلسفی کردن لایه‌های ناگفته کفایت نمی‌کرد؟ دیگر آن دیالوگ مفتضح چه بود که همکار آشتیانی می‌گوید پلیس اگر نبود اصلا شلوغ نمی‌شد و مردم خودشان صف می‌کشیدند؟ سیاست زدگی و سیاست بازی اینقدر واضح؟
فیلمساز تازه کار و ناشی چهارشنبه ۱۹ اردیبهشت نمی‌داند که در ملاقات عمومی (کابینی) کف دست ملاقات‌کننده‌ها مهر نمی‌زنند، یک چیزهایی در فیلم‌های دیگر دیده که تکرارش می‌کند. مثل‌‌ همان زوم روی چادر در راهروی تنگ زندان، و خیلی از عناصر دیگر که سایر فیلم‌های سیاه و منتقدنما و همه با ادعای رئالیسم اجتماعی در دورنشان کلاژ می‌کنند و مثل کلیشه تکرار می‌شود. حالا مجموعه‌ای از کلیشه‌ها را داریم که با الگوی جدایی نادر از سیمین کنار هم تکرار می‌شوند و اساسی ترینشان همان پیوند چادر و فقر و دروغ یا پنهان کاری است. می‌شود به چهارشنبه ۱۹ اردیبهشت به هر بهانه‌ای از کارگردانش تا آن بازیگر چادری خوش بین بود، یا فیلمنامه‌اش را ستایش کرد، می‌شود فیلم را ساده دید و پسندید، اما خوش بینی واقعیت نیست و آنچه در لایه‌های غیرسطحی فیلم می‌گذرد حامل واقعیت هر فیلمی است.
۰

دیدگاه تان را بنویسید

 

نیازمندیها

تازه های سایت