«کودکفکری» و قرائتی تازه از مطهری
داود صلاحی: با گذر از گفتههای علی مطهری در نطق جنجالبرانگیز اخیر خود در مجلس و اهدافی که دنبال میکند، و تحلیل جامعهشناسانه و رفتارشناسانه آنچه در پیرامون این نطق میگذرد، در لایههای نخبگانی جامعه شاهد پدیدههایی بغرنجتر و بسیار مهمتر از یک مسأله داغ سیاسی در یک روز سرد زمستانی هستیم. در ایران عزیز، در میان کسانی که روشنفکرند و اصرار دارند که خود را چنین معرفی کنند جریانی همواره زیست اجتماعی داشته که شاید بتوانیم آن را «کودکفکری» بنامیم. من این جریان را کودکفکری میدانم، زیرا فکر در این عده همچنان در مرحله کودکی باقی مانده و هنوز به رشد و بلوغ شایسته خود نرسیده است. کودک فکر یک کودکفکر هنوز به سطحی نرسیده است که بتواند مستقل از بزرگتر خود، یعنی کسانی که در مقام والدین فکری او هستند، بیندیشد و ادراکی متکی به خود داشته باشد.
به تعبیر دیگر، وقتی کسی مانند کودکی مدام چشم به بزرگتران خود در مغربزمین دارد و میکوشد با تقلید و تبعیت از آنان و بازگویی مداوم و بیبیشوکم آنچه آنان اندیشیده یا پنداشتهاند خود را دارای اندیشه و صاحبنظر بنمایاند، پدیده کودکفکری شکل گرفته است. هندسه فکری کودکفکر کاملا گرتهبرداری شده از فلسفههای منسوخ شده یا به بنبست رسیده اروپایی است و بسا امکان درک مفاهیمی که خود بر زبان میراند را نیز به او نمیدهد.
برای مثال، همه چیز را در دوگانه کردن و ضدیت دوسویه میبیند و گمان میکند در جلسه درس هگل در قرن 18 میلادی نشسته و مسائل جهان را در بین دو دیوار تز و آنتیتز محصور میبیند. لذا نمیتواند مثلا میان سه پدیده ارتباط منطقی برقرار سازد و یا دو پدیده را در تضاد و تقابل دوگانه نبیند. کودکفکر همه جامعه را در دو دسته آزادیخواهی و محافظهکاری محصور میداند، همه افراد را در دو حالت آزادیخواهی سیاسی یا سنتگرایی مذهبی تقسیمبندی میکند و مردم جامعه خود را در دو جناح راست و چپ میگنجاند؛ گویی در پارلمان بریتانیا جدال نمایندگان آن کشور را به تماشا نشسته است. از نظر کودکفکران کسی نمیتواند هم اصلاحطلب نباشد و هم با اصولگرایان همراهی نکند. یا باید این باشی و یا آن!
چنین فکر سیاستزده مانده در سنین کودکی، زمانی شاهکارهای خود را رو میکند که بخواهد شخصی مانند علامه شهید مرتضی مطهری را بر اساس نطق سیاسی فرزندش در مجلس تفسیر کند؛ و یا شاید بخواهد از فرزند با ابزار ساختن پدر حمایت کند. در هر دو صورت به پراکندهگوییهایی روی میآورد که برای پاسخ به نادرستی هر گوشه از آن به یک مقاله مستقل علمی نیاز است و قطعا در این مجال مختصر فقط به بخشی از موارد حاد آن میتوان اشاره کرد و گذشت.
نخست: جریان کودکفکری در تفسیر خود از شهید راه تفکر مستقل از غرب و کشته مسیر مبارزه با تقلید کور و اندیشههای التقاطی، یعنی مرتضی مطهری، او را که از ارکان انقلاب اسلامی و تئوریسین نظام جمهوری اسلامی و از اصلیترین اعضای شورای انقلاب است و بیشترین تلاشها و اقدامات را برای شکلگیری حکومت اسلامی انجام داده است، به سکولاریسم میآلاید. این جریان، دولتی نبودن روحانیت شیعه را به معنای استقلال نهاد دین از نهاد دولت میبیند و از وابسته نبودن روحانیت شیعه به پادشاهان تاریخ، تفکیک دین از حکومت را استنباط میکند. حال آنکه استقلال روحانیان از پادشاهان عصر خود به معنای ارتزاق نکردن از حکومت شاهنشاهی و تکیه نکردن و وابستگی نداشتن به آن است، نه به معنای جدا دانستن دین از حکومت. حتی اجازه ندادن مرحوم آیتالله العظمی گلپایگانی (ره) به دخالت نکردن دولت در امور حوزه علمیه در دهه شصت شمسی، به مخالفت معظمله با دخالت نهاد دولت (یعنی حاکمیت) در نهاد دین تعبیر می شود. آیا حوزه علمیه همان دین است و آیا دولتهای وقت جمهوری اسلامی در دهه شصت و هفتاد همان نهاد دولت یا حاکمیت است؟ آن هم حاکمیتی که در رأس آن نه یک پادشاه، که یک فقیه لااقل همتراز با آیتالله گلپایگانی (ره) قرار دارد. بدینترتیب، جریان کودکفکری برای رنگ و لعاب دادن به بدفهمی خود از شهید مطهری، پای دیگر بزرگان را نیز به این بدفهمی باز میکند. البته پروژه بدفهمی، مصادره به مطلوب و یا تحریف شخصیتهای فکری یکی از رفتارها و ابزارهای همیشگی جریان کودکفکری است.
دوم: دوگانهای دیگر که در ذهن دیالکتیک هگلی میتواند شکل بگیرد دوگانه میان ولایت فقیه به عنوان یک موقعیت ایدئولوژیک (فکری) با ولایت فقیه به عنوان یک مقام اجرایی است. اما سؤال اینجاست که آیا میان این دو کارکرد ولایت فقیه واقعا تفاوت و تمایزی هست؟ آیا ولایت فقیه یک ایده بشری و یک فلسفه انسانساخته است که بتوان آن را تفسیر فیلسوفانه کرد و میان فکری بودن و اجرایی بودن آن تمایز قائل شد؟ وقتی ولایت فقیه وظیفه اجرای اسلام در جامعه است آیا میتوان از اجرایی نبودن آن سخن گفت؟ جنبه اجرایی این مفهوم در درون آن نهفته و جدا ساختن آن از مفهوم اجرا به معنای تبدیل کردن آن به یک مفهوم دیگر غیر از مفهوم ولایت فقیه است. آشفتهتر از همه اینها، نسبت دادن این توهم به شهید مطهری است که ناشی از بدفهمی آثار و نوشتههای آن شهید سعید است. گذشته از اینکه آیا اساسا مفهوم ایدئولوژی به مرحله اجرا ربطی ندارد و صرفا فکری است؟ آنچه سازندگان مفهوم ایدئولوژی در غرب گفتهاند این است که این مفهوم برای اجرایی شدن در درون خود تضمین ذاتی دارد و به عبارت دیگر، ایدئولوژی ایده معطوف به اجراست و دارای بایدها و نبایدهایی است که بدون آنها تبدیل به فلسفه صرف میشود. آیا میتوان بایدها و نبایدها را فکری و اجرایی دانست یا اینها ذاتا به اجرا اشاره دارند؟
سوم: کودکفکری به درستی میگوید که دولت دینی باید در خدمت دین باشد و مشروعیت آن در گرو خدمت به دین است، اما اینجا هم با ایجاد دوگانهای دیگر میان دین و سیاست، چنین وانمود میکند که دولت دینی به نام مصلحت سیاسی، ارزشهای دینی را لغو میکند. کودکفکری نمیداند که مسائلی که در قرون وسطی و سالهای پس از آن رخ داده لزوما مسائل جامعه امروز ما نیست و نیاز نیست برای تقلید از افکار اندیشمندان عصر روشنگری به بازسازی مسألههای آنان بپردازیم. اینکه در مسیحیت قرون وسطی با نام دین هر عملکرد ناصوابی انجام میگرفت به این معنا نیست که در اسلام هم میان دین و سیاست دوگانگی و تقابل برقرار است. در اسلام سیاست بخشی از دین و دیانت روح سیاست است.
ضمن آنکه تزاحم میان مصلحت و آنچه ارزشهای دینی تلقی میشود در دینی که اساس آن بر صلاح و مصلحت و معیار سعادت در آن عمل صالح است نیاز به تأملات فقهی دارد که عموما کودکفکران اندک بهرهای از آن نبردهاند؛ در عین حال، چنان صاحبنظرانه اظهار نظر میکنند که به راحتی میتوان تشخیص داد از صدها کتابی که دهها فقیه مسلم و مرجع دینی برجسته در این خصوص نوشتهاند و البته متواضعانه به دشواری این مبحث اعتراف و اعلام کردهاند که نمیتوانند با قطعیت در مورد آن نظر دهند، بیاطلاع هستند. بزرگانی مانند حضرت آیتالله العظمی گلپایگانی و شاگرد بزرگوار ایشان آیتالله صافی گلپایگانی و برخی دیگر از بزرگان حوزه مانند مرحوم آیتالله بهجت و امثال آنان که در امور سیاسی و اجتماعی با احتیاط بیشتری رفتار میکنند نیز همانند سایر فقهای شیعه در امر مصلحت و تزاحم آن با احکام شخصی و ارزشهای متداول دینی، مصلحت را یک اصل اساسی و از اصول اولیه فقه میدانند و به آن پایبند هستند، و چهبسا بیش از فقهای فعال در عرصه سیاست نیز.
چهارم: از دیگر ویژگیهای کودکفکری اظهارنظر کارشناسی درباره هر موضوعی است که فرد را به هدف مطلوب خود یعنی گام نهادن دقیقا در جای پای والدین فکری خود برساند؛ مانند اظهارنظر در باب علم فقه و اجزای بسیار دقیق، فنی و تخصصی آن، یا در باب فلسفه و زوایای عمیق و ظریف آن، یا در باب اقتصاد اسلامی و ابعاد صعب و پنهان آن، یا در باب دینشناسی و از آن بالاتر اسلامشناسی که شامل فقه اکبر و نیازمند تبحر در علوم مختلف و متعدد اسلامی و تاریخ این علوم است و البته همه این عرصهها برای متخصصان خود بسیار پیچیده و نفسگیر است و معمولا آنان را به اعتراف به ناتوانی در حل بسیاری از مسائل این علوم واداشته است. اما کودکفکران در تمامی این زمینهها همزمان نظر تخصصی و تحلیلی همراه با قطعیت میدهند.
نمونهای از این اظهارات فوق تخصصی این است که فقه شیعه مبتنی بر دو رکن فرد و خانواده شکل گرفته و جامعه و دولت در آن راهی نداشته است و این دو از مسائل مستحدثه به شمار میروند. با این وصف، باید نیمی از آیات قرآن و زندگی پیامبر اسلام را هم که در باب جامعه و انواع حکومتهای رایج در آن زمان سخن و رفتار داشتهاند را مستحدثه بدانیم؛ بلکه زندگی سایر انبیا را نیز.
پنجم: کودکفکری در عین دفاع از دموکراسی که رسما دیکتاتوری اکثریت بر اقلیت است، دخالت اکثریت در آزادی فردی را مطلقا ممنوع میداند. این برای جریان کودکفکری یک پیشرفت محسوب میشود که موفق شده است از والدین فکری خود در غرب هم پیشی بگیرد و با تن دادن به یک پارادوکس قطعی بکوشد از اقلیت همفکر خود به هر نحو ممکن حمایت کند. کسانی که دموکراسی را حتی مقدم بر اسلام و خدا میدانند شایسته است حداقل در حد جوامع اروپایی و آمریکایی - که انواع سیستمهای سلب آزادی و محدودسازی انسانها و زیرپا نهادن حقوق بشر را به بهانه خواست اکثریت تجویز میکنند - به اصول و قواعد دموکراسی پایبند باشند.
و بالاخره از نظر کودکفکران رأی اکثریت حجیت شرعی دارد یا خیر؟! اگر ندارد چرا به نام دموکراسی همه چیز حتی اسلام و دیانت و ولایت محدود میشود و حتی زیر سؤال میرود و اگر حجیت شرعی دارد چرا به مخاطبان خود دروغ میگویند؟ مگر آنکه این دروغ ناخواسته و ناشی از کودکفکری و عدم بلوغ ادراک علمی و فلسفی این عده باشد که باز هم ناموجه و ناپذیرفتنی خواهد بود.
ششم: طبق تفسیر کودکفکرانه از شهید مطهری، ایشان باب آزادی را در فقه سیاسی شیعه گشوده است! سخنی که نشان از بیاطلاعی کامل از تاریخ و منابع فقه شیعه حتی در سده اخیر دارد و نمود کامل آن در این جمله مشاهده میگردد که «علی مطهری نشانه بلوغ فقه سیاسی سنتی ماست». آیا علی مطهری یک فقیه است، یا رفتارها و سخنان او منبعث از فقه است، یا او نماینده فقه شیعه است، یا فقاهت شهید مطهری از طریق کروموزوم به فرزندش علی منتقل شده است و یا ...؟ به نظر نگارنده، این جمله که از یک کودکفکر قلم به دست در یک روزنامه کثیرالانتشار در پی نطق علی مطهری در مجلس صادر شده، باید به عنوان نماد بیسوادی و ناآگاهی جریان کودکفکر در تاریخ روشنفکری این سرزمین ثبت گردد تا میزان و محکی باشد برای ارزیابی سطح دانستههای جریان روشنفکرنمای غربگرای شبهدینی یا همان جریان کودکفکری.
تفسیر کودکفکرانه از شهید مطهری به این نتیجهگیری میانجامد که علی مطهری در مسیر پدر خویش قدم برمیدارد! کسانی که حتی آشنایی اندکی با آثار و سخنان شهید مطهری دارند به خوبی میدانند که ایشان آزادی را رهایی از قیودی میدانند که مانع رشد معنوی و تعالی انسان در راه رسیدن به سعادت مطلوب دین باشد. آزادی در منظر شهید مطهری در چارچوب اسلام تعریف میشود، نه در دایره آزادی روشنفکرانه مدرن غربی که در منابع فلسفی و جامعهشناختی والدین فکری جریان کودکفکری بیان شده است. شهید مطهری آزادی را در چارچوب اسلام تبیین میکند؛ دینی که تجلی کامل آن در حکومت اسلامی است و این حکومت از سوی پیامبر یا جانشینان ایشان اداره میشود و حکم حاکم آن برای همه افراد لازمالاتباع و و واجبالاطاعه است، حتی برای سایر فقها و مجتهدان، چه رسد به نمایندگان مردم. بر اساس فقه شیعه - اگر کودکفکران مدعی آشنایی با آن هستند - سرکشی و بغی در برای حکم حاکم اسلامی در حکم خروج در برابر رسول خداست و مجازات آن مجازات محاربه با خداست.
از این رو آزادی مورد نظر شهید مطهری شامل کسانی نمیشود که زمینه قتل و غارت مردم و هتک حرمت جامعه اسلامی را فراهم کردند و آشکارا حقوق شهروندی مردم را نقض کرده و قوانین رسمی و اساسی کشور را زیرپا نهادند و حتی از قواعد دموکراسی مورد ادعای خودشان نیز تجاوز کردند و به بیحرمتی در قبال ارزشها دینی و مذهبی نیز آفرین گفتند.
؛ پژوهشگر مسائل فرهنگی و اجتماعی
دیدگاه تان را بنویسید