باشگاه خبرنگاران: داستان «شق صدر» یا شکافتن سینه پیامبر اکرم صلى الله علیه واله كه توسط برخی از محدثین و سیره نویسان اهل سنت مانند «مسلم» در كتاب صحیح، و ابن هشام در سیره و طبرى در كتاب تاریخ خود، و دیگران (1)، نقل شده، که مورد بحث و ایراد قرار گرفته است. ما در آغاز یكى از روایاتى را كه در صحیح مسلم آمده ذیلا براى شما نقل مىكنیم و سپس مورد بررسی قرار می دهیم. شرح داستان مسلم از انس بن مالك روایت كرده كه روزى جبرئیل هنگامى كه رسول خدا با پسر بچگان بازى مى كرد نزد وى آمده و او را گرفت و بر زمین زد و سینه او را شكافت و قلبش را بیرون آورد و از میان قلب آن حضرت لكه خونى بیرون آورده و گفت: این بهره شیطان بود از تو، و سپس قلب آن حضرت را در طشتى از طلا با آب زمزم شستشو داده آنگاه آن را به هم پیوند داده و بست و در جاى خود گذارد... پسر بچگان بسوى مادر شیرده او آمده و گفتند: محمد كشته شد! آنها بسراغ او رفته و او را در حالى كه رنگش پریده بود مشاهده كردند! انس گفته: من جاى بخیه ها را در سینه آن حضرت مى دیدم. و در سیره ابن هشام از حلیمه روایت كرده كه گوید: آن حضرت بهمراه برادر رضاعى خود در پشت خیمه هاى
ما به چراندن گوسفندان مشغول بودند كه ناگهان برادر رضاعى او بسرعت نزد ما آمد و به من و پدرش گفت: این برادر قریشى ما را دو مرد سفید پوش آمده و او را خوابانده و شكمش را شكافتند و میزدند! حلیمه گفت: من و پدرش بنزد وى رفتیم و محمد را كه ایستاده و رنگش پریده بود مشاهده كردیم، ما كه چنان دیدیم او را به سینه گرفته و از او پرسیدیم: اى فرزند! تو را چه شد؟ فرمود: دو مرد سفیدپوش آمدند و مرا خوابانده و شكمم را دریدند و بدنبال چیزى مىگشتند كه من ندانستم چیست؟ علامه طباطبائى در كتاب شریف المیزان در دو جا داستان را نقل كرده، یكى در ذیل داستان اسراء و معراج در سوره«اسرى» و دیگرى در ذیل آیه «الم نشرح لك صدرك» و در هر دو جا آن را حمل بر«تمثّل برزخى» نموده كه در عالم دیگرى شستشوى باطن آن حضرت به این كیفیت در پیش دیدگان رسول خدا مجسم گشته است حلیمه گوید: ما او را برداشته و به خیمههاى خود آوردیم. و در هر دوى این نقلها هست كه همین جریان سبب شد تا حلیمه آن حضرت را به نزد مادرش آمنه باز گرداند. این داستان تدریجا در روایات توسعه یافته تا آنجا كه گفتهاند داستان شق صدر در دوران زندگى آن حضرت چهار یا پنج بار اتفاق
افتاده، از جمله هنگام بعثت و نیز در داستان معراج، و در این باره اشعارى نیز از بعضى شعراى عرب نقل كردهاند(2) و بلكه برخى از مفسران سوره انشراح و آیه «الم نشرح لك صدرك» را بر این داستان منطبق داشته و شان نزول آن دانستهاند.(3) ایرادهاى این داستان این داستان بگونه اى كه نقل شده و شما شنیدید از چند جهت مورد خدشه و ایراد واقع شده: 1. اختلاف میان این نقل و نقلهاى دیگر در مورد علت بازگرداندن رسول خدا به مكه و نزد مادرش آمنه كه در این دو نقل همانگونه كه شنیدید سبب باز گرداندن آن حضرت همین جریان ذكر شده و این ماجرا طبق این دو روایت در سال سوم از عمر آن حضرت اتفاق افتاده، در صورتی كه در روایات دیگر و از جمله در همین سیره ابن هشام(ص 167) براى باز گرداندن آن حضرت علت دیگرى نقل كرده. و سال بازگرداندن آن حضرت را نیز در روایات دیگر سال پنجم عمر آن حضرت ذكر كردهاند(5) و در كیفیت اصل داستان نیز میان روایت ابن هشام و طبرى و یعقوبى اختلاف است، چنانچه در سیرة المصطفى آمده(6)، كه همین اختلاف سبب ضعف نقل مزبور مىشود. 2. خیر و شر و خوبى و بدى قلب انسان، از امور اعتقادى و معنوى است و چگونه با عمل جراحى و شكافتن
قلب و شستشوى آن مىتوان ماده شر و بدى را بصورت یك لخته خون بیرون آورد و شستشو داد؟ و آیا هر انسانى مىتواند این كار را انجام دهد؟ و یا این غده بدى و شر فقط در سینه رسول خدا بوده و دیگران ندارند...؟ و امثال اینگونه سئوالها؟ از اینرو مرحوم طبرسى در مجمع البیان در داستان معراج فرموده: اینكه روایت شده كه سینه آن حضرت را شكافته و شستشو دادند ظاهر آن صحیح نیست و قابل توجیه هم نیست مگر به سختى، زیرا آن حضرت پاك و پاكیزه از هر بدى و عیبى بوده و چگونه مىتوان دل و اعتقادات درونى آنرا با آب شستشو داد؟(4) و از این گذشته چگونه این عمل چند بار تكرار شد و حتى پس از نبوت و بعثت آن بزرگوار باز هم نیاز به عمل جراحى پیدا شد؟ و آیا این غده هر بار كه عمل مىشد دوباره عود مىكرد و فرشتههاى الهى مجبور مىشدند به دستور خداى تعالى مجددا مبادرت به این عمل جراحى نموده و موجبات ناراحتى آن بزرگوار را فراهم سازند؟... 3. بگونهاى كه نقل شده این شكافتن و بستن بصورت اعجاز و خارق العاده بوده و همانند یك عمل جراحى و معمولى نبوده كه احتیاج به زمان و مدت و ابزار و وسائل جراحى و نخ و سوزن و بخیه كردن و غیره داشته باشد. 4. چگونه
مىتوان معناى این روایت را با آیاتى كه در قرآنكریم آمده (5) و هر نوع تسلط و نفوذى را از طرف شیطان در دل پیغمبران و مردان الهى و حتى مؤمنان و متوكلان سلب و نفى كرده جمع كرد و میان آنها را وفق داد؟! این داستان تدریجا در روایات توسعه یافته تا آنجا كه گفتهاند داستان شق صدر در دوران زندگى آنحضرت چهار یا پنج بار اتفاق افتاده، از جمله هنگام بعثت و نیز در داستان معراج، و در این باره اشعارى نیز از بعضى شعراى عرب نقل كردهاند و بلكه برخى از مفسران سوره انشراح و آیه «الم نشرح لك صدرك» را بر این داستان منطبق داشته و شان نزول آن دانستهاند و بهر صورت این روایت از جهاتى مورد خدشه و ایراد واقع شده و حتى بعضى گفتهاند: این حدیث ساخته و پرداخته مسیحیان و كلیساها است و مؤید روایت دیگرى است كه در صحیح بخارى و مسلم آمده كه جز عیسى بن مریم همه فرزندان آدم هنگام ولادت مورد دستبرد شیطان واقع شده و شیطان در او نفوذ مىكند و همین سبب گریه نوزاد مىگردد... فقط عیسى بن مریم بود كه در حجاب و پرده بود و از دستبرد شیطان محفوظ ماند.(6) توجیهی برای داستان علامه طباطبائى در كتاب شریف المیزان در دو جا داستان را نقل كرده،
یكى در ذیل داستان اسراء و معراج در سوره «اسرى» و دیگرى در ذیل آیه «الم نشرح لك صدرك» و در هر دو جا آن را حمل بر«تمثّل برزخى» نموده كه در عالم دیگرى شستشوى باطن آن حضرت به این كیفیت در پیش دیدگان رسول خدا مجسم گشته است، و داستانهاى دیگرى را نیز كه در روایات معراج آمده مانند مجسم شدن دنیا در نزد آن حضرت با آرایش كامل، و انواع نعمت ها و عذابها براى اهل بهشت و جهنم، همه را از همین قبیل دانسته و به همین معنا حمل كرده است.(7) داستانی معتبرتر این داستان را محدث جلیل القدر مرحوم ابن شهر آشوب بگونه اى دیگر نقل كرده كه بسیارى از این اشكالها برآن وارد نیست و اصل نقل این محدث بزرگوار شیعه در كتاب مناقب اینگونه است كه از حلیمه نقل كرده كه در خاطرات زندگى آن بزرگوار در سالهاى پنجم از عمر شریفش مىگوید: من پنج سال و دو روز آن حضرت را تربیت كردم، در آن هنگام روزى به من گفت: برادران من هر روز كجا مىروند؟ گفتم: گوسفند مىچرانند، محمد گفت: من امروز به همراه ایشان مىروم، و چون با ایشان رفت فرشتگان او را گرفته و بر قله كوهى بردند و به شستشو و تنظیف او پرداختند، در این وقت پسرم به نزد من آمد و گفت: محمد را
دریاب كه او را ربودند! من به نزد وى رفتم و نورى دیدم كه از وى به سوى آسمان ساطع بود، او را بوسیده گفتم: چه بر سرت آمد؟ پاسخ داد: محزون مباش كه خدا با ما است و سپس داستان خود را براى او بازگو كرد، و در این وقت از وى بوى مشك خالص به مشام مىرسید و مردم مىگفتند: شیاطین بر او چیره شده اند و او مى فرمود: چیزى بر من نرسیده و باكى بر من نیست... (8) گذشته از اینكه نقلهاى گذشته مورد اشكال بود و با یكدیگر اختلاف داشت با این نقل هم مخالف است، و اگر بناى پذیرفتن این داستان باشد همین نقل كه خالى از اشكالات است براى ما معتبرتر است و نیازى هم به توجیه و تاویل نداریم. پی نوشت: 1) صحیح مسلم، ج 1، صص 101-102 ؛ سیره ابن هشام، ج 1، صص 164-165؛ طبرى، ج 1، ص 575. 2) الصحیح من السیرة، ج 1، ص 83 و پاورقى فقه السیرة، ص 63. 3) تفسیر مفاتیح الغیب، فخر رازى، ج 32، ص 2. 4) مجمع البیان، ج 3، ص 395. 5) همچون این آیات: «ان عبادی لیس لك علیهم سلطان»(اسراء/65)، «انه لیس له سلطان على الذین آمنوا و على ربهم یتوكلون»(نحل/99)، «...و لاغوینهم اجمعین الا عبادك»، (حجر/40-41) 6) الصحیح من السیرة، ج 1، ص 87. 7) المیزان، ج 13، ص 33 و
ج 20، ص 452. 8) مناقب آل ابیطالب، ج 1، ص 33.
دیدگاه تان را بنویسید