حکایاتی شگرف از امام کاظم(علیه السلام)

کد خبر: 382812

امام علیه السلام فرمود: رسول خدا امیرالمومنین علیه السلام و پدران من همه بادست خود كار می كردند و البته كار كردن عمل پیامبران و جانشینان آنها و بندگان شایسته خداوند است.

باشگاه خبرنگاران: مرحوم طبرسی در كتاب شریف خود به نام احتجاج آورده است : روزی مهدی عبّاسی با حضور بعضی از علماء اهل سنّت و از آن جمله ابویوسف - كه یكی از علماء برجسته دربار به حساب می آمد، جلسه ای تشكیل داد؛ و حضرت ابوالحسن امام موسی كاظم علیه السلام را نیز در آن جلسه دعوت كرد. امام كاظم علیه السلام پس از ورود، از ابویوسف مطلبی را پرسید؛ ولی او نتوانست جواب سئوال حضرت را بدهد. پس از آن ، خطاب به حضرت كرده و اجازه گرفت تا سئوالی را مطرح كند؟ امام علیه السلام فرمود: آنچه مایل هستی سؤ ال و مطرح كن. ابویوسف پرسید: درباره حاجی كه در حال احرام باشد، آیا شرعاً می تواند از سایه بان استفاده كند؟ حضرت فرمود: خیر، صحیح نیست . پرسید: چنانچه خیمه ای را نصب كند و داخل آن رود، چه حكمی دارد؟ فرمود: در آن اشكالی نیست . پرسید: چه فرقی بین آن دو وجود دارد؟! حضرت فرمود: درباره زن حایض چه می گوئی ، آیا نمازهای خود را باید قضا كند یا خیر؟ جواب داد: خیر. فرمود: آیا روزه های خود را باید قضا نماید؟ گفت : بلی . فرمود: چه فرقی بین نماز و روزه می باشد؟ گفت : در شریعت اسلام حكم آن چنین وارد شده است . امام موسی كاظم علیه السلام فرمود: درباره احكام شخص حاجی در حال احرام نیز چنان وارد شده است . در این لحظه مهدی عبّاسی خطاب به ابویوسف كرد و گفت : ای ابویوسف ! چه كردی ؟ كاری كه نتوانستی انجام دهی ؟! ابویوسف گفت : او یعنی ؛ امام كاظم علیه السلام - مرا با یك استدلال از پای درآورد. ارزش كار علی بن ابی حمزه گوید: امام كاظم علیه السلام را دیدم كه مشغول كار و فعالیت در زمین خودش بود به گونه ای كه عرق بر بدنش جاری بود به او عرض كردم فدایت شوم دیگران كجا هستند كه شما اینگونه به زحمت افتادید؟ حضرت فرمودند: ای علی ! كسی كه بهتر از من و پدرم بود با دست خود در زمین كار می كرد. عرض كردم : او چه كسی بود؟ امام علیه السلام فرمود: رسول خدا امیرالمومنین علیه السلام و پدران من همه بادست خود كار می كردند و البته كار كردن عمل پیامبران و جانشینان آنها و بندگان شایسته خداوند است. اسوه عبادت احمد بن عبدالله از پدرش نقل می كند كه گفت : نزد فضل بن ربیع (از سران حكومت عباسی) رفتم (در آن وقت كه امام موسی كاظم (علیه السلام) تحت نظر او بود) دیدم بر پشت بام نشسته است ، به من گفت : بیا اینجا به این خانه نگاه كن ببین چه می بینی ؟ رفتم دیدم و گفتم : یك لباس افتاده می بینم ، گفت : خوب نگاه كن ، خوب نگاه كردم ، گفتم : مردی را در حال سجده می بینم . گفت : آیا این مرد را می شناسی ؟ این موسی بن جعفر (علیه السلام) است ، كه شب و روز او را در این حال می بینم ، او نماز صبح را دراول وقت می خواند سپس تعقیب نماز را می خواند تا خورشید طلوع نماید، سپس به سجده می افتد و همچنان در سجده است تا ظهر شود، كسی را وكیل كرده كه وقت نماز را به او خبر دهد، وقتی كه از ناحیه او با خبر می شد كه ظهر شده بلند می شد و بدون تجدید وضو، نماز می خواند (معلوم می شود كه از صبح تا ظهر خوابش نبرده است) وقتی شب می شود پس از نماز عشاء غذائی میل می كند، سپس تجدید وضو نموده به سجده می افتد و همواره در دل شب نماز می خواند تا طلوع فجر. بعضی از مامورین می گفت : بسیار شنیدم كه آن حضرت در دعایش ‍ می گفت :خدایا من از تو می خواستم فراغت و فرصتی برای عبادت تو بیابم ، خواسته ام را برآوردی ، تو را بر این كار حمد و سپاس می گویم . و در سجده خود می گفت : قبح الدنب من عبدك فلیحسن العفو و التجاوز من عندك . زشت است گناه از بنده تو، پس عفو و گذشت نیك از جانب تو می باشد. و از دعاهای معروف او است : اللهم انی اسالك الراحه عند الموت و العفو عند الحساب خداوندا از درگاه تو آسایش هنگام مرگ و بخشش هنگام حساب را می خواهم. آفرینش مافوق تصوّر مرحوم شیخ مفید رحمه اللّه علیه آورده است : امام موسی بن جعفر علیه السلام فرمود: همانا خداوند متعال دو جهان مرتبط با یكدیگر آفریده است ، كه یكی از آن ها عُلیا و دیگری سُفلی می باشد. و آفرینش تشكیلاتی هر دو جهان را در انسان ایجاد نموده است ؛ همان طور كه این جهان را كروی شكل آفریده است ، همچنین سر انسان را نیز چون گنبد، كروی شكل قرار داده و موهای سر انسان به منزله ستارگان ؛ و چشمانش همانند خورشید و ماه ؛ و مجرای تنفّس او را چون شمال و جنوب ؛ و دو گوش انسان را چون مشرق و مغرب قرار داده است . همچنین چشم بر هم زدن انسان ، مانند جرقّه و برق ، سخن و كلام او مانند رعد و صدای آسمانی ، راه رفتن او همچون حركت ستارگان سیّاره است . همچنین نشست و نگاه انسان همانند إشراف ستارگان ؛ و خواب انسان مانند هبوط آن ها؛ و نیز مرگ او همانند فناء و نابودی آن ستارگان خواهد بود. خداوند كریم در پشت انسان 24 فقره و مهره استخوانی همانند 24 ساعت شبانه روز، و درون او 30 روده به تعداد روزهای ماه قرار داده است ؛ و بدن او را متشكّل از 12 عضو به مقدار حدّ اكثر حمل او در شكم مادر آفریده است . و درون انسان چهار نوع آب وجود دارد كه عبارتند از: آب شور در چشمانش تا در گرما و سرما محفوظ و سالم بماند. آب تلخ در گوش هایش تا جلوگیری از ورود حشرات باشد. آب مَنی در صلب و كمرش تا او را از فساد و دیگر عوارض مصون و سالم نگه دارد. آب صاف در دهان و زبانش تا كمك در جهات مختلف دهان و درون باشد. و به همین جهت هنگامی كه حضرت آدم علیه السلام لب به سخن گشود، شهادت به یگانگی خداوند سبحان داد. همچنین خداوند حكیم انسان را از نفس و جسم و روح آفرید، كه به وسیله نفس ، خواب های مختلف می بیند؛ و جسمش مورد انواع بلاها و امراض ‍ گوناگون قرار می گیرد، كه در نهایت به خاك باز می گردد؛ و روح تا زمانی كه جسم بر روی زمین باشد، با او است و پس از آن جدا خواهد شد. بد گمانی به شوهر سلیمان بن عبداللّه حكایت كند: روزی با عدّه ای به منزل حضرت موسی بن جعفر علیهما السلام وارد شدیم و در حضور آن حضرت نشستیم . پس از لحظاتی ، زنی را كه صورتش به عقب برگشته بود، آوردند و از حضرت خواستند كه او را معالجه نماید. امام كاظم علیه السلام دست راست مبارك خود را بر پیشانی زن و دست چپ را پشت سر او نهاد و سر و صورت او را به حالت طبیعی برگرداند؛ و زن سالم شد. سپس حضرت زن را مخاطب قرار داد و فرمود: مواظب باش بعد از این مرتكب چنین خلافی نشوی . افراد در مجلس سئوال كردند: یا ابن رسول اللّه ! این زن چه كار خلافی را انجام داده ، كه دچار این عقاب شده است ؟ امام علیه السلام فرمود: نباید راز او فاش گردد، مگر آن كه خودش مطرح كند. هنگامی كه از زن سئوال شد كه چه عملی انجام داده بودی ؟ گفت : شوهرم غیر از من همسر دیگری دارد و هر دو در یك منزل هستیم ، در حالی كه هووی من پشت سرم نشسته بود، من بلند شدم تا نماز بخوانم ؛ شوهرم حركت كرد و رفت ، من گمان كردم پیش آن همسرش رفته است ، پس صورت خود را برگرداندم تا ببینم چه می كنند، هوویم را تنها دیدم و شوهرم حضور نداشت . و چون چنین گمان خلافی را نسبت به شوهرم انجام دادم ، به آن مصیبت گرفتار شدم و به دست مبارك مولایم ، آن عقاب برطرف شد و توبه كردم. برخورد با بدگویان یكی از فرزندان عمربن خطاب كه در مدینه زندگی می كرد امام كاظم علیه السلام را آزار می داد و هر گاه به او می رسید بدگوئی می كرد و امیرالمومنین علیه السلام را نیز مورد طعن قرار می داد. بعضی از یاران حضرت عرض كردند اجازه دهید ما این فاسق را بكشیم ، اما امام علیه السلام به شدت آنها را نهی كرده و آدرس محل كار و مزرعه آن مرد را سوال كرد. گفته شد امام درآن ناحیه از مركب خود پیاده شد و نزد او نشست و بارویی گشاده با او صحبت كرد و خندید. آنگاه سوال كرد: چقدر برای زراعت خود خرج كرده ای ؟ او در جواب گفت : صد دینار حضرت فرمود: امید داری چقدر سود نصیب تو گردد؟ گفت : علم غیب نمی دانم . حضرت فرمود: گفتم : امید داری چه اندازه سود ببری ؟ گفت : امیدوارم دویست دینار سود ببرم . امام علیه السلام كیسه ای به او داد كه سیصد دینار در آن بود فرمود: زراعت هم مال خودت باشد و خداوند آنچه امید داری نصیب می كند. آن مرد سر امام علیه السلام را بوسید و از او خواست كه از خطایش در گذرد. امام علیه السلام بر او لبخندی زد و بازگشت . وقتی امام علیه السلام به مسجد رفت آن مرد را دید كه نشسته است ، وقتی چشمش به امام علیه السلام افتاد: گفت : اللّه اعلم حیث یجعل رسالته خداوند داناتر است كه رسالتش را در چه كسی قرار دهد. اصحاب آن حضرت پرسیدند قضیه چیست ؟ امام علیه السلام فرمود شما چیز دیگری می گفتی حال شنیدید الان چه گفت ؟ وقتی امام علیه السلام به منزل خود رفت به یارانش كه از اوخواسته بودند اجازه دهد آن مرد را بكشند فرمود: كدامیك بهتر بود آنچه شما می خواستید انجام دهید یا آنچه من می خواستم انجام دهم ؟ من با مبلغی او را اصلاح كردم و با این شراو را از خود دور كردم. پاداش پاسخ نیک فقیری به حضور امام كاظم (علیه السلام) آمد و عرض كرد: تهیدست هستم مرا از تهی دستی و فقر نجات بده ، اگر صد درهم پول داشته باشم ، با تجارت و خرید و فروش خود را از فقر و ناداری نجات می دهم . امام كاظم (علیه السلام) با روی خوش و لبخند، به او فرمود: من از تو یك سؤ ال می كنم ، اگر پاسخ صحیح دادی ، ده برابر خواسته تو را به تو خواهم داد. فقیر عرض كرد: بپرسید. امام كاظم (علیه السلام) فرمود: اگر بنا باشد تو در دنیا برای خود آرزوئی كنی ، چه آرزو می كنی؟ فقیر گفت : آرزو می كنم توفیق انجام حقوق برادران دینی بیابم ، و برای حفظ دین و برادران دینی ، قانون تقیه را رعایت كنم . امام كاظم (علیه السلام) فرمود: چرا دوستی با ما خاندان را، آرزو نمی كنی . او عرض كرد: این صفت در من هست ، خدا را برداشتن چنین نعمتی سپاس ‍ می گویم ، و از درگاهش می خواهم ، تا خصال نیكی كه ندارم به من بدهد. امام كاظم (علیه السلام) فرمود: پاسخ نیكی دادی ، آنگاه دو هزار درهم (كه 20 برابر خواسته او بود) به او داد و فرمود: این پول را در خرید و فروش مازور به كار ببرید زیرا كالای خشك است (و كمتر آسیب پذیر است (. به این ترتیب به او كمك كرد، و او را برای تجارت و كسب و كار تشویق و راهنمایی فرمود. پرسش از کودک مرحوم قطب الدّین راوندی و دیگر بزرگان به نقل از عیسی شَلمقانی آورده اند: روزی بر محضر مبارك امام صادق علیه السلام وارد شدم و تصمیم داشتم كه درباره شخصی به نام ابوالخطّاب سؤال كنم . همین كه داخل منزل حضرت رفتم و سلام كردم ، امام علیه السلام فرمود: ای عیسی ! چرا نزد فرزندم موسی - كاظم علیه السلام - نمی روی ، تا آنچه كه می خواهی از او سؤ ال كنی؟! من دیگر سخنی نگفتم و برای یافتن حضرت موسی كاظم علیه السلام روانه گشتم ؛ و سرانجام او را در مكتب خانه یافتم ، كه نشسته بود و مدادی در دست داشت . چون چشم آن كودك معصوم بر من افتاد، اظهار داشت : ای عیسی ! خداوند متعال در روز ازل از تمامی پیغمبران و خلایق ، بر نبوّت محمّد بن عبداللّه صلی الله علیه و آله ؛ و نیز خلافت و جانشینی اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام عهد و میثاق گرفته است ؛ و همگان نسبت به آن وفادار و ثابت هستند. ولیكن عدّه ای از افراد، ایمانشان حقیقت و واقعیّت ندارد، بلكه ایمان آن ها عاریه و ظاهری است ، كه ابوالخطّاب نیز از جمله همین افراد می باشد. عیسی شلمقانی گوید: چون از آن كودك ، چنین سخنی عظیم را شنیدم ، خصوصاً كه از نیّت و قصد درونی من آگاه بود، بسیار خوشحال شدم ؛ و آن حضرت را در آغوش گرفته و پیشانی او را بوسیدم و اظهار داشتم : ذرّیه رسول اللّه صلوات اللّه علیهم ، بعضی از بعضی ارث می برند و همگان یكی می باشند. و پس از آن ، نزد امام صادق علیه السلام بازگشتم و جریان را برایش بازگو كردم ؛ و افزودم بر این كه همانا او حجّت خدا و خلیفه بر حقّ رسول اللّه صلی الله علیه و آله است . سپس امام صادق علیه السلام فرمود: چنانچه هر مطلب و سؤالی كه داشتی ، از این فرزندم - كه او را مشاهده نمودی - سؤال می كردی ، تو را پاسخ كافی و كامل می داد. تاثير نماز بر كنيز امام موسي كاظم (علیه السلام) در طول 35 سال امامت، به زندگي اجتماعي و سياسي جامعة مسلمين توجه عميق داشت، همواره تلاش مي‌‌كرد كه مسلمانان را از زير يوغ طاغوتها نجات دهد، و حقوق از دست رفتة آنها را به آنها بازگرداند، آن بزرگمرد آزاده در اين راستا بسيار صدمه ديد. به خصوص در عصر حكومت طاغوتي هارون همواره در زندانهاي تاريك و سخت تحت شكنجه و فشار بود، سرانجام به دستور هارون او را در زندان مسموم نموده و به شهادت رساندند. در آن هنگام كه امام كاظم (علیه السلام) در زندان سندي بن شاهك (بغداد) بود، هارون كنيزي خوش قامت و زيباچهره را به عنوان خدمتگزار به زندان فرستاد. امام كاظم (علیه السلام) آن كنيز را نپذيرفت و به عامري (كسي كه واسطه رساندن كنيز شده بود) فرمود : «‌به هارون بگو: بلكه شما هستيد كه به هدايايتان شاد هستيد، من نيازي به آن هديه ندارم» عامري بازگشت و جريان را به هارون گزارش كرد. هارون خشمگين شد و به او گفت : «‌به زندان برو، به موسي بن جعفر (علیه السلام) بگو: «‌نه ما با رضايت تو، تو را زنداني كرده‌ايم و نه با رضايت تو، تو را دستگير نموده‌ايم، قطعاً‌ بايد كنيز در زندان باشد.» به اين ترتيب، كنيز را در زندان باقي گذاشتند، هارون جاسوسي را بر او گماشت تا چگونگي كار كنيز را به او گزارش دهد. كنيز در زندان، آنچنان تحت تاثير معنويت امام (علیه السلام) قرار گرفت كه همواره به سجده مي‌رفت و مي‌گفت : «‌قدوس، سبحانك سبحانك...» اي خداي پاك و بي عيب كه از هر گونه عيب، منزه و پاك هستي... آن جاسوس، ماجرا را به هارون گزارش داد. هارون گفت : به خدا سوگند موسي بن جعفر (علیه السلام) كنيز را با جادوي خود، سحر زده كرد، برو آن كنيز را نزد من بياور. كنيز در حالي كه لرزه بر اندام داشت و بهت زده بود نزد هارون آمد، هارون احوال او را پرسيد. كنيز گفت : امام (علیه السلام) را ديدم، شب و روز سرگرم نماز و عبادت و تسبيح بود، به او گفتم اي آقاي من، من براي خدمتگزاري تو به اينجا آمده‌ام، چه حاجت داري تا تو را ياري كنم. فرمود :«‌اينها (هارون و اطرافيان او) دربارة من چه فكري مي‌كنند؟ ناگهان به سويي متوجه شد، من نيز به آن سو نگريستم، باغي شاداب و پر درخت و باصفا با حوريان ديدم، بي‌اختيار به سجده افتادم تا اينكه غلام شما آمد و مرا به اينجا آورد. هارون گفت :« اي زن خبيث، تو در سجده به خواب رفته‌اي و آن چيزها را ديده‌اي. سپس دستور داد كه آن كنيز را تحت نظر قرار دادند تا وقايع زندان را به كسي نگويد، او همچنان تحت نظر مشغول عبادت بود تا از دنيا رفت» حدود فدك مهدی عباسی (سومین خلیفه مقتدر عباسی برای سر پوش گذاشتن به جنایات خود و خاموش ساختن جنبشهای آزادیبخش) اعلام عمومی كرد كه می خواهم مظالم عباد و حقوقی كه مردم برگردن من دارند به صاحبانشان بدهم . امام كاظم (علیه السلام) این اعلام را شنید، نزد مهدی عباسی رفت و دید او در ظاهر مشغول ادای حقوق مردم است به او رو كرد و فرمود: ما بال مظلمتنا لا ترد: چرا حقوق از دست رفته ما به ما باز نمی گردد؟. مهدی گفت : حقوق شما چیست ؟ امام فرمود: فدك . مهدی گفت : حدود فدك را مشخص كن تا به شما باز گردانم . امام فرمود: حد اول آن ، كوه احد است ، حد دوم آن ، عریش مصر است ، حد سوم آن سیف البحر(حدود دریای خزر) است . و حد چهارمش ‍ دومه الجندل(عراق) است . مهدی گفت : همه اینها از حدود فدك است ؟ امام فرمود: آری . مهدی آنچنان ناراحت شد كه آثار خشم در چهره اش آشكار گردید، چرا كه امام با این پاسخها، به او فهماند كه زمام حكومت بر همه دنیای اسلام باید در دست ما باشد. مهدی برخاست و از آنجا رفت در حالی كه می گفت : این حدود بسیار است باید پیرامون آن بیندیشم . به این ترتیب ، امام هفتم، نقشه مرموز مهدی عباسی را نقش بر آب ساخت . از گفتار امام كاظم (علیه السلام) است : الرفق نصف العیش. رفاقت و صمیمیت بامردم ، نصف زندگی (سالم) است. حرمت برادر مومن عبدالمومن انصاری گوید: به محضر امام كاظم علیه السلام رسیدم و محمد بن عبداللّه جعفری هم نزد آن حضرت بود من با محمد تبسمی كردم امام كه مشاهده می كرد فرمود: او را دوست داری ؟ عرض كردم : بله ، البته بخاطر شما او را دوست دارم . امام علیه السلام فرمود: او برادر توست و مومن برادر مادری و پدری مومن است اگر چه از یك پدر نباشند (همه فرزند آدم و حوا هستند). ملعون است كسی كه به برادرش تهمت زند. ملعون است كسی كه به برادرش خیانت كند. ملعون است كسی كه برادرش را (از كجروی) پند و اندرز ندهد. ملعون است كسی كه از برادرش غیبت كند. خاصیت قطع و صله رحم علی بن ابوحمزه (رحمت الله علیه) از شاگردان امام كاظم (علیه السلام) بود، روزی امام كاظم (علیه السلام) به او فرمود: بزودی شخصی از مردم مغرب ، با تو ملاقات می كند، و از تو درباره من سوالی می كند در پاسخ بگو؛او امام ما است كه امام صادق (علیه السلام) او را به امامت بعد از خود تعیین نموده است ، و مسائلی از حلال و حرام می پرسد، جواب مسائل او را بده . علی بن ابوحمزه گفت : نشانه آن مرد مغربی چیست ؟ امام كاظم (علیه السلام) فرمود: او بلند قامت و تنومند است و نامش یعقوب بن یزید می باشد كه رئیس قوم خود است ، اگر خواست ، نزد من بیاید، او را نزد من بیاور. علی بن ابوحمزه (ره) می گوید: كنار كعبه رفتم و مشغول طواف بودم ، ناگاه مرد بلند قامت و تنومندی نزد من آمد و گفت : می خواهم درباره صاحب تو، سؤال كنم . گفتم : درباره كدامیك از اصحاب ؟ گفت : درباره موسی بن جعفر (علیه السلام) گفتم : نامت چیست ؟ گفت : یعقوب بن یزید گفتم : اهل كجا هستی ؟ گفت : اهل مغرب گفتم : چگونه مرا شناختی ؟ گفت : در عالم خواب دیدم ، شخصی به من گفت : با علی بن ابوحمزه ملاقات كن ، آنچه سؤال كردی ، از او بپرس ، جویای حال تو شدم سرانجام در اینجا تو را پیدا كردم . گفتم : همین جا اندكی بنشین تا من طواف خود را تمام كنم و سپس نزد تو می آیم ، طواف را به پایان رسانیدم و نزد یعقوب آمدم و با او مقداری گفتگو نمودم ، فهمیدم كه مردی خردمند و هشیار است ، از من خواست او را به حضور امام كاظم (علیه السلام) ببرم ، او را به محضر امام ع آوردم . وقتی كه امام كاظم (علیه السلام) او را دید، فرمود: ای یعقوب بن یزید، دیروز آمدی ، و در فلان محل بین تو و برادرت ، درگیری شد و به همدیگر ناسزا گفتید، چنین برخورد و روش از دین من و دین پیروانم نیست ، و ما به هیچیك از شیعیان خود نگفته ایم كه رفتارشان چنین باشد، از خدا بترس ، بین شما بزودی (به خاطر قطع رحم) بر اثر مرگ جدایی می افتد، برادرت در همین سفر، قبل از آنكه به وطن برسد می میرد، و تو از كرده خود پشیمان می شوی ، شما قطع رحم نموده اید و نسبت به همدیگر قهر هستید، خداوند عمر شما را كوتاه نمود. یعقوب گفت : ای پسر رسول خدا! تكلیف من چه می شود، و مرگ من كی فرا می رسد؟ اما كاظم (علیه السلام) فرمود: مرگ تو نیز (به خاطر قطع رحم) فرا رسیده بود، ولی تو در فلان منزل ، نسبت به عمه ات صله رحم كردی ، خداوند بیست حج (سال) عمر تو را تاءخیر انداخت . علی بن حمزه می گوید: سال بعد، یعقوب را در مكه دیدم و به من خبر داد كه برادرم قبل از رسیدن به وطن از دنیا رفت و در همان راه ، او را دفن كردم. دو رویداد خواندنی مرحوم شیخ حرّ عاملی و راوندی و دیگران بزرگان آورده اند: پس از آن كه امام جعفر صادق علیه السلام به شهادت رسید، یكی از فرزندانش به نام عبداللّه - كه بزرگ ترین فرزند حضرت بود - ادّعای امامت كرد. امام موسی كاظم علیه السلام دستور داد تا مقدار زیادی هیزم وسط حیاط منزلش جمع كنند؛ و سپس شخصی را به دنبال برادرش عبداللّه فرستاد تا او را نزد حضرت احضار نماید. چون عبداللّه وارد شد، دید كه جمعی از اصحاب و شیعیان سرشناس نیز در آن مجلس حضور دارند. و چون عبداللّه كنار برادر خود امام كاظم علیه السلام نشست ، حضرت دستور داد تا هیزم ها را آتش بزنند؛ و با سوختن هیزم ها، آتش زیادی تهیه گردید. تمامی افراد حاضر در مجلس ، در حیرت و تعجّب فرو رفته بودند و از یكدیگر می پرسیدند كه چرا امام موسی كاظم علیه السلام چنین كاری را در آن محلّ و مجلس انجام می دهد. آن گاه حضرت از جای خود برخاست و جلو آمد و در وسط آتش نشست ؛ و با افراد حاضر مشغول صحبت و مذاكره گردید. پس از گذشت ساعتی بلند شد و لباس های خود را تكان داد و آمد در جایگاه اوّلیه خود نشست و به برادرش عبداللّه فرمود: اگر گمان داری بر این كه تو بعد از پدرت امام جعفر صادق علیه السلام امام و خلیفه هستی ، بلند شو و همانند من در میان آتش بنشین . عبداللّه چون چنان صحنه ای را دید و چنین سخنی را شنید، رنگ چهره اش ‍ دگرگون شد و بدون آن كه پاسخی دهد با ناراحتی برخاست و مجلس را ترك كرد. همچنین داود رقّی حكایت كند: روزی به محضر مبارك امام جعفر صادق علیه السلام شرفیاب شدم و پس ‍ از عرض سلام در كناری نشستم ، سپس فرزندش حضرت ابوالحسن موسی بن جعفر علیهما السلام وارد شد و از شدّت سردی هوا، لباس های خویش ‍ را به دور خود پیچیده بود. همین كه امام موسی كاظم علیه السلام نزد پدر آمد، امام صادق علیه السلام اظهار داشت : ای فرزندم ! در چه حالتی هستی ؟ پاسخ داد: در سایه رحمت و پناه خداوند متعال هستم ، و بعد از آن اظهار نمود: ای پدر! من اشتهای مقداری انگور و انار دارم ؟ داود رقّی گوید: من با خود گفتم : چگونه حضرت در این فصل زمستان و سرمای شدید اشتها و میل به تناول این نوع میوه ها را دارد، ولی حضرت از افكار درونی من آگاه شد و فرمود: خداوند متعال بر هر چیز و هر كاری قدرت دارد. و سپس به من فرمود: ای داود! بلند شو و برو داخل حیاط منزل ببین چه خبر است ؛ و در باغ چه می بینی؟ پس ، از جای خود برخاستم و به طرف حیاط حركت كردم ، همین كه وارد حیاط شدم ، با حالت تعجّب دیدم درخت انگور و انار پر از میوه است . با دیدن این صحنه شگرف ، بر اعتقاد و ایمانم افزوده شد؛ و با خود گفتم : اكنون به اسرار و علوم اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام آگاه گشتم و اعتقادم كامل گردید. سپس مقداری از انگور و تعدادی انار چیدم و چون وارد اتاق شدم حضرت موسی كاظم علیه السلام آن ها را از من گرفت و شروع به تناول نمود؛ و در ضمن اظهار داشت : این از فضل پروردگار است ، كه ما خانواده عصمت و طهارت را بر آن اختصاص داده و گرامی داشته است. زندانی اما آزاد! علی بن المسیب گفت : مرا و مولای من ، موسی بن جعفر علیه السلام را از مدینه به بغداد آوردند و محبوس كردند (و مدت حبس ‍ درازا كشید.) مشتاق اهل بیت و عیال شدم . موسی بن جعفر علیه السلام بدانست ، گفت : دلت با اهل و عیال است كه در مدینه اند؟ گفتم : بلی . یابن رسول الله ! گفت : (در آن پوشش رو و) غسل كن و پیش من آی . چنان كردم . برخاست و دو ركعت نماز بگزارد و گفت : بگو: بسم الله و دست به من ده و چشم برهم نه . چنان كردم . گفت : چشم باز كن . باز كردم . بر سر تربت حسین علیه السلام بودم . گفت : این تربت جدم حسین است . نماز كرد و نماز كردم . گفت : چشم بر هم نه . بر هم نهادم . گفت : بگشا. بگشادم . بر سر تربت امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب علیه السلام بودم . گفت : چشم بر هم نه . چشم بر هم نهادم . گفت : بگشا. بگشادم . بر سر تربت رسول الله بودم . گفت : تربت جدم رسول صلی الله علیه و آله و سلم است . اینكه سرای تو برو و عهد تازه كن . در رفتم و ایشان را ملاقات كردم و به تعجیل با پیش وی آمدم . گفت : دست به من ده و چشم بر هم نه . چنان كردم . گفت : بگشا. بگشادم . خود را به سر كوه دیدم كه از آسمان آب بدان كوه ریخته می شد. بدان آب وضو كردیم و آن حضرت بانگ نماز بگفت و در نماز ایستاد. چهل مرد دیدم كه در عقب سر وی نماز می كردند. چون نماز بگزاردم ، گفت : كوه قاف است و اینان اولیا و اصفیااند. از حق تعالی در خواسته اند تا میان من و ایشان ملاقات شود. پس آن قوم را وداع كردیم و مرا گفت : چشم بر هم نه . چنان كردم . باز كردم . در زندان بغداد بودم . دوستی وی در دل من ثابت شد. كرامتی از امام كاظم (علیه السلام) امام كاظم (علیه السلام) از منی (نزدیك مكه) عبور می كرد، دید بانویی گریه می كند و چند كودك در اطراف او نیز گریه می كنند. امام (علیه السلام) نزدیك آن بانو رفت و علت گریه را پرسید، او گفت : من چند كودك یتیم دارم ، یك گاو داشتیم زندگی آنها را باشیر آن گاو تاءمین می كردم اكنون آن گاو مرده است . امام كاظم (علیه السلام) فرمود: آیا می خواهی آن گاو را زنده كنم . آن بانو گفت : آری ای بنده خدا! امام كاظم (علیه السلام) به كنار رفت دو ركعت نماز خواند، سپس دست دعا بلند كرد، و پس از دعا، برخاست و كنار جسد گاو آمد، فریاد كشید با چوبی به آن زد (یا با پای خود به آن زد) بی درنگ گاو برخاست وقتی كه آن بانو گاو را زنده دید، صیحه زد، و فریاد كشید و سوگند به خدای كعبه این آقا عیسی بن مریم (علیه السلام) است . مردم اجتماع كردند وقتی كه شلوغ شد آن حضرت بی آنكه آنها متوجه شوند از میان آنها رفت. گلی از درخت نبوت ابوحنیفه رئیس مذهب حنفی می گوید: به خانه امام صادق (علیه السلام) رفتم ، پسرش موسی (علیه السلام) را در دالان حیاط دیدم كه آن وقت كودك خردسال بود، پرسیدم : اگر شخص غریب خواسته باشد قضاء حاجت كند (به دستشویی برود) كجا برود؟ به من نگاه كرد و سپس فرمود: پشت دیوار برود، در جایی كه همسایه ها او را نبینند، و از كنار نهرها، و محل افتادن میوه ها از درخت دور شود، و از حریم خانه ها و جاده ها و مسجدها، كنار برود، رو به قبله و پشت به قبله ننشیند، آنگاه تخلی كند. از بیانات جامع و شیوای او، یك جهان شكوه و عظمت از او بر قلبم جای گرفت ، او را فوق العاده فرزانه یافتم ، پرسیدم : فدایت گردم بشر كه گناه می كند، گناه او را چه كسی انجام می دهد؟ فرمود: آنكس كه گناه می كند، از سه حال خارج نیست : 1 - یا خود بنده گناه می كند 2- یا خدا گناه می كند. 3 - یا هم بنده و هم خدا، اگر بگوئیم ، خدا گناه می كند او با انصافتر و عادلتر از آن است كه خود گناه كند و سپس بنده اش را به خاطر گناه ، مجازات نماید، زیرا خلاف عدل و انصاف است كه خدا به بنده اش ، به خاطر كاری كه او انجام نداده ظلم كند. و اگر گناه را هر دو (هم بنده و هم خدا) انجام دهند، در این صورت خدا در گناه كردن با بنده اش شریك است ، شریكی كه نسبت به بنده قوی است ، مجازات كردن قوی به خاطر گناه مقدمتر از مجازات ضعیف است ، (در صورتی كه خدا، مجازات را به بنده گنهكار وعده داده) و اگر بنده گناه می كند، بنابراین رواست كه امر و نهی الهی ، متوجه بنده گردد، و پاداش و كیفر نیز مربوط به او باشد، و بهشت یا دوزخ عاید او گردد ابوحنیفه آنچنان مرعوب برهان و سخنان منطقی و محكم آن كود موسی بن جعفر (علیه السلام) قرار گرفت كه گفت : ذریه بعضها من بعض و الله سمیع علیم آنها فرزندانی بودند كه (از نظر پاكی و كمال) بعضی از بعض دیگر گرفته شده اند وخداوند شنوا و دانا است (آل عمران - 34). یعنی این گل از درخت نبوت و رسالت است ، كه این گونه ، سخن می گوید. لطف امام کاظم(علیه السلام) به كشاورز محمدبن مغیث از كشاورزان سالخورده مدینه بود می گوید: یك سال خربزه و خیار و كدو در زمین مزروعی خود در كنار چاه عظام كاشتم ، زراعت خوب شد، ولی وقت فرارسیدن محصول نزدیك گردید، ملخ ‌های بسیار آمدند، و همه زراعت مرا خوردند، دو شترم نیز از بین رفت و در مجموع 120 دینار خسارت دیدم . در همین بحران در جایی نشسته بودم ، ناگهان امام كاظم (علیه السلام) را دیدم به پیش ‍ آمد و سلام كرد و فرمود: حالت چطور است ؟ از زراعت چه خبر؟ گفتم : صبح كردم مانند كسی كه همه زراعتش درو شده ، و چیزی باقی نمانده است ملخ ‌ها، ریختند و همه را نابود كردند . فرمود: چقدر خسارت دیده ای ؟ عرض كردم : 120 دینار خسارت دیده ام . به غلامش عرفه فرمود: برای ابن مغیث 150 دینار به اضافه دو شتر جدا كن و به او تحویل بده آنگاه به من فرمود: 30 دینار با دو شتر اضافه بر خسارت تو دادم . عرض كردم : مبارك باشدت به اینجا تشریف بیاورید و برای من دعا كنید وارد شد و برای من دعا كرد... آن دو شتر بر اثر زاد و ولد بسیار شدند و آنها را به ده هزار دینار فروختم و زندگیم پربركت گردید . نماز در زندان هارون امام موسي كاظم (علیه السلام) در زندان «‌سندي بن شاهك» به سر مي‌برد. يك روز هارون مأموري فرستاد كه از احوال آن حضرت سؤال نمايد. خود سندي نيز وارد زندان شد وقتي كه مأمور وارد شد، امام پرسيد: « چه كار داري» ؟ مأمور گفت : «‌خليفه مرا فرستاد تا احوالي از تو بپرسم». امام (علیه السلام) فرمود :« از طرف من به او بگو هر روز كه از اين روزهاي سخت بر من مي‌گذرد، يكي از روزهاي خوشي تو هم سپري مي‌شود تا آن روزي برسد كه من و تو در يك جا به هم برسيم، آنجا كه اهل باطل به زيانكاري خود واقف مي‌شوند». يك روز ديگر، «‌فضل بن ربيع» وزير خليفه، مأمور رساندن پيغامي از طرف هارون به آن حضرت گرديد. وقتي كه وارد شد، ديد امام نماز مي‌خواهند. هيبت حضرت مانع شد كه بنشيند. نماز ايشان كه تمام شد، به وي اعتنا نكرد و بلافاصله نماز ديگري آغاز نمود. مرتب همين كار را ادامه مي‌داد. آخر كار، وقتي كه يكي از نمازها تمام شد، قبل از آنكه نماز ديگر را شروع كند؛ فضل بن ربيع لب باز كرد: «‌برادرت هارون سلام مي‌رساند و مي گويد: خبرهايي از تو به ما رسيده كه موجب سؤتفاهمي شده است. اكنون معلوم گرديد كه شما تقصيري نداريد، ولي من ميل ندارم كه شما هميشه نزد من باشيد و به مدينه نرويد. حالا كه بناست پيش ما بمانيد، خواهش مي‌كنم از لحاظ برنامه غذايي - هر نوع غذايي كه خودتان مي‌پسنديد دستور دهيد؛ و فضل مأمور پذيرايي شماست. حضرت جواب فضل را به دو كلمه داد: «‌از مال خودم چيزي را در اينجا نيست كه از آن استفاده نمايم. و خداوند مرا اهل تقاضا و خواهش هم نيافريده، كه از شما تقاضا و خواهشي داشته باشم» بعد از گفتن آن كلمه فوراً‌ از جا حركت كرد و فرمود: «‌ا... اكبر» و نماز خود را آغاز نمود. وارث علم پیامبران! مامون عباسی (هفتمین خلیفه عباسی) گوید: روزی عده ای با اجازه وارد بر پدرم هارون الرشید شدند، موسی بن جعفر نیز به مناسبتی به آنجا آمده بود، پدرم تا او را دید به او نگریست و از همه جا غافل گردید و تنها چشم به او دوخته بود تا او وارد گردید، وقتی كه نزدیك آمد، پدرم كمال احترام را به او كرد و دو زانو در برابرش نشست و احوالش را پرسید و او (امام) فرمود: خیر است . هنگام خداحافظی پدرم با كمال احترام او را بدرقه كرد. به پدرم گفتم : دیدم به گونه ای با این مرد ناشناس رفتار كردی كه با هیچ كس ‍ رفتار ننموده ای ! این مرد چه كسی بود؟. هارون گفت : بنی هذا وارث علم النبیین ، هذا موسی بن جعفر بن محمد: پسرم این وارث علم پیامبران ، موسی بن جعفر بن محمد بود، اگر علم صحیح و استوار می خواهی در نزد این شخص است . مامون گوید: در همین هنگام محبت دودمان پیامبر در دلم جای گرفت . ولی امان از غرور و ریاست دنیا كه مانع از آن شد تا این پدر و پسر، حق محبت را ادا كنند، بلكه به عكس ، امامان بحق را شهید كردند. هم نشینی با ضعفا امام كاظم علیه السلام بر مرد سیاه پوست و زشت رویی گذر كرد، بر او سلام كرد و نزد او فرود آمد و مدتی طولانی با او گفتگو كرد. آنگاه فرمود: اگر حاجتی برای او پیش آمد آن را بر آورده می كند. در این هنگام شخصی گفت : یا بن رسول اللّه شما با آن منزلتی كه دارید نزد این مرد فرود می آیید آنگاه از نیازهایش سوال می كنید در حالی كه او به شما محتاج تر است . امام علیه السلام فرمود: بنده ای از بندگان خداست كه به حكم قرآن برادر ماست و در زمین خدا حركت می كند و با او از یك پدریم و او آدم است و یك دین داریم كه اسلام است و شاید روزگار ما را نیازمند او كند و پس از اینكه بر او بالیدیم ما را در برابر خود متواضع بیند.
۰

دیدگاه تان را بنویسید

 

نیازمندیها

تازه های سایت