خاطره کتابی از دیدار با رهبری
محمدرضا سرشار (رضا رهگذر) نویسنده و صدای آشنای سالها پیش قصه ظهر جمعه از کتاب داستانهای کودکیاش تا کتابخانه شانزده هزارجلدی امروزش سخن گفت. او معتقد است «کتاب کشی» مصیبت بزرگی است.
خبرگزاری کتاب: سرشار درباره کتابخانه شخصیاش گفت: از زمانی که در دوران نوجوانی مطالعه میکردم، کتاب میخریدم و معمولاً آنها را نگه میداشتم. داستانهای معاصر و آثار چهرههای فعال ادبی آن زمان مثل محمود دولت آبادی، بزرگ علوی، جلال آل احمد، صادق چوبک و امثال این نویسندگان اولین کتابهای کتابخانه شخصی مرا شکل دادند؛ اما در مراحل بعدی و با ورود به حوزه نقد و پژوهش، کتابهای بیشتری مورداحتیاج من شد و طبیعتاً کتابخانهام پربارتر شد. گزیده ای از گفتگوی سرشار با خبرگزاری کتاب را در ادامه می خوانید: - کتابخانه شخصی من حدوداً شانزده هزار جلد کتاب دارد که عمدتاً در حوزه علوم انسانی و بخش کمی از آن، حدود سه هزار جلد به کتابهای داستان اختصاص دارد. معمولاً کتابهای داستان را نگه نمیدارم و اغلب بعد از خواندن، آنها را هدیه میکنم، تنها در مواردی که بخواهم در مورد داستانی کار تحقیقی و پژوهشی انجام دهم آن را نگه میدارم. - در حال حاضر در خانهای در دو طبقه زندگی میکنیم؛ در طبقه پایین، فضایی وجود دارد که از گذشته قفسهبندی شده بود و بخش دیگری از آن را هم خودم قفسهبندی کردم و همه کتابهایم را با بخشبندیهای متفاوت در آنجا قراردادم. - خیلی سعی کردم تاکمی از بار این انبوه کتابها کم کنم و آن را سبکتر کنم، اما هر بار که به کتابها نگاه میکنم واقعاً دلم نمیآید هیچکدام از آنها را از کتابخانهام خارج کنم. - تقریباً شش یا هفت سال است کتاب نمیخرم، مگر استثناهایی که ممکن است من آن کتاب را نداشته باشم یا در آن کتاب مباحث جدیدی مطرحشده باشد. به ویژه در حوزه پژوهش و نقد ادبی که بیشترین کتابهای کتابخانهام را به خود اختصاص دادهاند. - همه کتابهای مهم موردعلاقهام را در سالهای گذشته خریدهام و کتابهای جدید را که نگاه میکنم، میبینم که عمدتاً همان مباحث گذشته را با اندک تغییری تکرار کردهاند. - جالب اینکه چندی پیش که تعداد زیادی از کتابهای تخصصی حوزه دین را کنار گذاشته بودیم تا همسرم به یکی از حوزههای علمیه در تهران اهدا کند، در کمال تعجب این کتابها را از ما قبول نکردند و گفتند، جانداریم! انگار مشکل کمبود جا در تهران، خود را به کتاب هم تحمیل کرده است. - بستهبندی و حمل کردن کتابها(کتاب کشی) برای ما که درگذشته به خاطر ثابت نبودن منزل، هرز گاهی جابهجا میشدیم، مصیبتی بزرگ بود. بهطوریکه جابهجایی همه وسایل منزل یک طرف و جابهجایی کتابها طرف دیگر. - اگر افرادی را ببینم که برای پژوهشهایشان به دنبال کتابی بودهاند و پیدا نکردهاند و همچنین برخی افراد مطمئن که آنها را میشناسم، به آنها کتاب امانت میدهم؛ البته بسیاری از همین دوستان بودند که کتابها را بردند و دیگر پس نیاوردند. اما بااینحال هر بار که فردی کتابی را از من امانت میخواهد فکر میکنم که دیگر این فرد متفاوت است و حتماً کتاب را پس خواهد آورد، اما بازهم همان حکایت تکرار میشود. - من مطالعه را هم به همان شکل سنتیاش، یعنی روی زمین به حالت نشسته یا درازکش دوست دارم و معمولاً ترجیح میدهم بالشی بگذارم و به حالت درازکش با زاویه ۳۰ درجه، مطالعه کنم. و کمتر روی صندلی و پشت میز مطالعه میکنم؛ البته اگر مبل راحتی مناسبی برای مطالعه پیدا شود، از آن نمیگذرم. - هنگام نوشتن به دلیل فعالیت ذهنی، مرتب گرسنهام میشود و مدام حس میکنم که قند خونم پایین میآید؛ سابقاً هنگام مطالعه برای مقابله با خوابآلودگی چای و قهوه میخوردم که این اواخر به دلیل ناراحتی معده از خوردن چای و قهوه منع شدهام، و گاهی به شکستن تخمه رو میآورم. البته گاهی هم میشود که رژیم غذایی را نادیده میگیرم و گریزی به قوری چای میزنم. خاطره کتابی از دیدار با رهبری سرشار در ادامه به خاطرهای از دیدار با رهبر معظم انقلاب اشاره کرد و گفت: سال ۱۳۶۳ بهتازگی در حوزه هنری مشغول به کارشده بودم؛ کتابخانه حوزه هنری مسئولی داشت به نام آقای «یوز باشی» امور کتاب و کتابخانه حوزه در دست او بود. در آن زمان هر ازگاهی برخی اعضا و هنرمندان حوزه هنری را به دیدار مقام معظم رهبری میبردند که دریکی از این بازدیدها به همراه جمعی از شاعران، نقاشان، مجسمهسازان و سایر هنرمندان به دیدار رهبری رفتیم. از آنجاکه معمولاً رهبری مطالعه بسیاری دارند و آخرین کتابهای منتشرشده را میخوانند در این دیدارها کتابهایی را که نظرشان را جلب میکرد توصیه میکردند. رهبری شروع کردند به پرسیدن که آیا این کتاب را خواندهاید، و در بین ما همه به یکدیگر نگاه میکردند و هیچکس آن کتاب را نخوانده بود، رهبری کتاب دیگری را معرفی کردند، بازهم کسی نخوانده و همینطور کتابهای بعدی.در حالی که همه ما از خجالت سرخشده بودیم، کاظم چلیپا (نقاش) که در کنار من بود، بهآرامی و با لبخندی گفت، اگر میدانستیم اینگونه است، «یوز باشی» را با خودمان میآوردیم. ۱۰ کتابی که همه باید بخوانند به پیشنهاد محمدرضا سرشار کتاب «جاده جنگ» نوشته منصور انوری، کتاب «جنایت و مکافات» و «برادران کارامازوف» از داستایوفسکی، «جنگ و صلح» اثر تولستوی، رمان «ربهکا» اثر دافنه دوموریه، «خوشههای خشم» اثر جان اشتاین بک، کتاب «فرمانروای مه» نوشته اقدس ارطایفه، کتاب «چشمی که بستم، چشمی که بگشود» نوشته مریم مقامی، مجموعه داستان «زنها همه شبیه هماند» نوشته محمد سرشار.
دیدگاه تان را بنویسید