روایت حسن رحیمپور از پدر
حسن رحیمپور ازغدی در مصاحبهای با ویژنامه نوروزی سالنامه شهرآرا در شهر مشهد نکات جالبی درباره سلوک پدر خود، استاد حاج حیدر رحیمپور بیان کرده است. بخشهایی از این مصاحبه را در ادامه میخوانید: بسما... الرحمن الرحيم. ايشان در همه ابعاد زندگي، استاد و الهامبخش بنده و ساير اعضاء خانواده بودهاند. بيآنكه جلسة رسمي موعظه يا تدريس و هدايت تشكيل داده باشند، جريان طبيعي سبك زندگي پدر ما، عملاً بر ذهن و رفتار خانواده تأثير گذارده است. در معرفت و سياست و زاوية نگاه به زندگي و بينش ديني و اجتماعي، معلّم حقير كه سرخطها را در دست من گذاردند، ايشان بودهاند و همچنان در مسايل مهم زندگي شخصي و اجتماعي از ايشان ميپرسم و ميآموزم. اگر هدايتهاي علمي و فكري ايشان و حمايتهاي روحي و مادّي ايشان و مادر بزرگوار بنده نبود، بنده قطعاً به مسير ديگري ميرفتم و هيچ ترديد ندارم كه مسير زندگي من متفاوت بود. گرچه تملّق فرزند به پدر و شاگرد به معلّم، هر دو جايز، بلكه مستحبّ است اما بنده بدون تملّق يا مبالغه عرض ميكنم كه مدل رفتاري و احساس مسئوليتهاي دائمي ايشان به من و ما هميشه نيرو و جهت داده است و همچنان به دانستن تحليل و نظرگاه ايشان در مسايل مختلف، خود را نيازمند ميبينم. در اين فرصت كوتاه، تنها به چند خصوصيت ايشان كه مورد نياز اين جامعه است و دانستن آن براي نسل جديد و جامعة جوان ما، فايده، بلكه ضرورت دارد اشاره ميكنم، گرچه ايشان راضي نباشند. به دلايل اجتماعي (نه شخصي) ذكر چند نمونه را مفيد ميبينم: 1. هرگز به ياد ندارم هنگام ميوهچيني يا برداشتهاي اجتماعي و احياناً تقسيم غنائم يا توزيع امكانات حتّي حلال، ايشان خود را جلو انداخته باشند بلكه بارها ديدهام كه در چنين مواردي، خود را ميان جمعيت مخفي كردهاند. بر سر اغلب يا همة دوراهيها، اطمينان تجربي دارم كه انتخاب سختتر و كمسودتر را ترجيح ميدهند. چه در مسايل انقلابي و اجتماعي و چه در مسايل درون خانواده، هرگز لذتطلبي و سودگرايي شخصي را در شخصيت ايشان، غالب نديدهام. وظيفهگرايي، وجه اصلي در شاكلة روحي ايشان بوده و هست. 2.شفافيّت، صداقت و صراحت، و دوري مطلق از ريا و تظاهر در همة امور از مسلمات شخصيت ايشان است و همه حتّي منتقدين ايشان، آن را قبول دارند. تنفّر ايشان از هر نوع تظاهر و نفاق و ظاهرسازي جهت ارضاء اين و آن، باعث ميشود كه گاه حتّي ملامتي باشند و احتياطاً در جهت جوّشكني، حتّي تندتر از ديدگاه خود را هم اظهار ميكنند و همين هم بسياري رااز ايشان متعجّب يا عصباني ميكند. همواره بر خلاف مذاق حاكم و جوّشكنانه در دفاع از مظلوم و آنچه حق ميدانند به صراحت موضع گرفته و ميگيرند. با هيچ كس -تأكيد ميكنم هيچ كس- اهل تعارف و رودربايستي نيستند. روحيه ساختارشكن دارند و من خاطرات شيريني از اين بُعد از شخصيت ايشان سراغ دارم كه در فرصت ديگري عرض خواهم كرد. 3.اعتقاد عميق و التزام عملي به اصالت «كار» و «توليد»، ويژگي ديگر روحي پدر ماست. عليرغم آنكه همواره ادارات دولتي را مانع توليد دانستهاند ولي هرگز جبهه كار و توليد را رها نكردهاند. سيرة ثابت ايشان، خدمت اقتصادي به جامعه به نحو عامّ بوده است، بويژه خدمت به طبقات محروم (و غالباً از طريق ايجاد اشتغال و آموزش توربافي (نه هديه يك ماهي) را مؤلفه ديگر در ايشان ميدانم كه خاطرات بسياري در اين جهت نيز در ذهن دارم كه در آينده انشاءا... عرض خواهم كرد. 4. ايشان از ابتداء همين اقتصاد مقاومتي را كه اين روزها مطرح ميشود در خانواده اجراء ميكردند. ما هرگز دچار فقر نبودهايم ولي پدر ما هرگز اجازة اسراف و ريخت و پاش در خانه نميدادند. ايشان حتي در مورد دانههاي برنج كه ته ظرفها ميماند حساس بودهاند. دور نريختن حتّي يك لقمه نان و هدر ندادن حتّي يك استكان آب، اصل ثابت اقتصاد در خانة ايشان بوده است. هنوز هم همواره دو سطل خالي كنار دستشويي آشپزخانه بطور ثابت قرار دارد كه بايد زير شير آب باشند تا آب مصرف شده هم بازيافت شود و هدر نرود و با سطل روزي چندبار، در باغچههاي حياط تخليه و مجدداً مصرف شود. از اين جهت در منزل ما همواره از قبل انقلاب هم اقتصاد مقاومتي اجراء ميشد و سختگيري عليه اسراف، يك اصل حاكم بوده است. مصرفگرايي و ريخت و پاش و تجمّلگرايي و هر نوع اشرافيگري در سبك زندگي همواره از سوي ايشان، مورد هجوم سختگيرانه قرار داشته است. با گدابازي اشتباه نشود اما حساب دقيقي در خانه همواره در جريان بوده است. 5. بحث و استدلال بدون تحكّم استبدادي؛ از كودكي در منزل ما بر سر همه چيز، از ايمان ديني و احكام اسلامي تا مسايل سياسي، سنّت مباحثه و گفتگو، يك سنّت ثابت بوده و هست و لذا ديدگاههاي ما غالباً در تضاد با يكديگر شكل نگرفته بلكه گفتگوي انتقادي توأم با آزادي، در جريان بوده و هست. در هيچ بحث نظري يا سياسي بياد نميآورم كه ايشان "بايد و نبايد" گفته باشند. البته گاهي شده است كه نظر ايشان در موردي تغيير كرده باشد ولي اعتراف نكرده باشند چنانچه خود بنده هم بارها چنين كردهام؛ اما جريان بحث و گفتگو (تا حدّ مناظره و مشاجره) در منزل ما همواره برقرار بوده است. جرأت انتقاد، تعصّب بر سر حقّ، شفافيت با مخالف بدون مجامله، قدرت "نه" گفتن و گاه "آري" گفتن، قصد فريب نداشتن، رياكارانه سخن نگفتن را در حدّ عالي در ايشان بارها تجربه كردهام. 6. شجاعت و غيرت در عين حريّت و سعة صدر؛ از ايشان آموختهام كه دقيقاً آنگاه كه همه يا اكثريت ميترسند يا ساكت و شرمنده ميشوند ميتوان و بايد فضا را شكست و هزينهاش را پرداخت. اولاً از كودكي و در سالهاي سخت تبعيد امام هم نام و تصوير و رسالة امام خميني در منزل ما علني بود. در كنار تصوير و نام مرحوم حاج شيخ مجتبي قزويني (استاد پدر) كه ايشان اتفاقاً به لحاظ مباحث نظري در عرصة فلسفه و عرفان، منتقد تفكر صدرايي و ابنعربي و خط فكري امام ولي به لحاظ شخصيتي، شبيه امام و به لحاظ سياسي نيز در خط امام بود، از طرف ديگر منزل پدري ما همواره محل ملاقات و چهارراه ديدگاههاي گوناگون سياسي بوده است و تقريباً از كودكي ما همة حرفهاي همه اطراف جناحهاي ديني و سياسي و حتّي غير ديني را ميشنيديم. يعني از مرحوم استاد محمدتقي شريعتي (كانون نشر حقايق اسلامي) و مرحوم دكتر علي شريعتي تا روحانيون رسمي متعلّق به سنّت فقاهتي و معارف حوزه علميه مشهد، از نام آيتا... ميلاني و آيتا... بروجردي تا مصدّق و جمال عبدالناصر و ملّيون و انقلابيون عَرَب و سيدجمال و نوّاب و كاشاني و... همه را ميشنيديم و برخي را حضوراً ميديديم. از فدائيان اسلام و حزب ملل اسلامي تا مجاهدين خلق و فدائيان خلق و جبهه ملي و نهضت آزادي و حتّي تودهايها و انجمن حجّتيه و جريانهاي سياسي و غير سياسي، مذهبي و غير مذهبي، انقلابي و غير انقلابي، التقاطي و ارتجاعي، همه را از كودكي ميديديم و يا سخنانشان را ميخوانديم و ميشنيديم زيرا غالباً همه اين تيپها با پدر ما، قبل و پس از انقلاب، رفت و آمد داشتند امّا جالب است كه ايشان در همة اين جلسات بر يك موضع و اصول واحد بودند و هرگز دو شخصيتي يا چندگانه عمل نميكردند. هميشه، در ظاهر و باطن، همان بودند كه بودند. با همه، استدلال ميكردند و با همه صريح و منتقد بودند. به لحاظ شجاعت و فداكاري هم از كودكي و رژيم قبل، هرگز من در چهره و رفتار و يا قلم ايشان "ترس" نديدهام. بسياري شبنامههاي ضدّرژيم در مشهد و خراسان به قلم ايشان بود و برخي در سطح كشور و حتّي خارج كشور منتشر ميشد. هم به چريكهاي مسلّح، كمك ميكردند و هم به روحانيون غير مسلّح. با همة رئيسجمهورها و مقامات كشور، در همة اين سالها بارها گفتگو يا نامههاي انتقادي داشتهاند. ايشان هنوز هم سنّت شبنامهنويسي را ترك نكردهاند و مقالاتي را كه هيچ نشريهاي منتشر نميكند به شكل اعلاميه و به روش توزيع نفر به نفر و شهر به شهر، تكثير و منتشر ميكنند. در شرايط سخت اقتصادي، بيشتر و شجاعانهتر، انفاق ميكردند، از هيچ كس در حضور او تعريف و تجليل نكردند، در نهضت ملي، در حضور آيتا... كاشاني، ايشان را و در حضور نواب صفوي، ايشان را نقد كردهاند. نماينده ناظر دكتر مصدّق در انتخابات مجلس نهضت ملّي نفت بودند و اولين فرياد "يا مرگ يا مصدّق" در 30 تيرماه را در مشهد سر دادند ولي در عين حال، نامة انتقادي و اعتراضي صريحي به مصدّق نوشتند كه ايشان هم جواب عاطفي داد. در جلساتي كه مرحوم دكتر شريعتي در منزل ما در دهة پنجاه برگزار ميكرد، مكرّر عليرغم دوستي عميقشان بحثهاي جدّي و انتقادي با يكديگر ميكردند. به ياد دارم جلسهاي را كه با شهيد مطهري هم وارد بحث جدّي انتقادي شدند. معتقد بودند كه نه توافقهاي متملّقانه و نه مخالفتهاي لجوجانه، هيچ يك به نفع انقلاب و اسلام نيست. با جبهه ملّي و نهضت آزادي و ليبرالهاي مذهبي و غير مذهبي و مليگراها و سازمان منافقين و فرقانيها و كمونيستها در اوج قدرت آنها درگير شدند و بارها در خطر يا تهديد فيزيكي قرار داشتند. مرحوم بازرگان و مرحوم سحابي در جلسات مشهد معمولاً ميهمان جلسات پدر و دوستان ايشان بودند ولي ايشان اولين جريان انتقادي و انشعابي از ملي مذهبيها را در كشور و در همين مشهد در دفاع از امام و خط امام، سازمان دادند. اولين فرياد عليه "نفت ايران و انگليس" و پايين كشيدن تابلوي انگليسيها و بالا بردن تابلوي "نفت ملي ايران"، كار ايشان بود. تابلوي حزب توده در مشهد را ايشان پايين كشيدند. در فضاي سياه پس از 28 مرداد 32 و خفقان پس از تبعيد امام در سال 1343، ايشان هرگز در خط فكري خود، ترديد يا تجديد نظر نكردند. وقتي اوباش و چاقوكشهاي دربار و شعبان بيمخهاي مشهد وارد جلسة انقلابيون در مهديه حاجي عابدزاده شدند تا در حضور بزرگان و علماء، نيروهاي نهضت ملّي را مرعوب كنند و گروه چماقدارها و عربدهكشها وارد جلسه شدند و حتّي جمع را ارعاب كردند، ايشان به تنهايي بپا خاسته و چنان سيلي محكم به سردستة آنها زده بود كه او از حال رفت و بقيهشان گريختند و كودتاي كوچك آنها در مشهد شكست خورد. پس از اعدام و شهادت نواب صفوي و در فضاي سنگين پس از 28 مرداد 1332، وقتي قهوهخانهاي كنار كلانتري، با صداي بلند موسيقي مبتذل گذاشته بود تا علناً شعائر اسلامي را مسخره كند، ايشان، پس از تذكر و بياعتنايي طرف، راديو را برداشته و بر زمين زد و وقتي صاحب مغازه گفته بود به كلانتري ميگويم. ايشان مجدّداً راديو را برداشته و به حياط كلانتري و مركز شهربان بُرده و آنجا، دوباره راديو را به زمين زده و شكسته بود و البته هدف، راديو نبود بلكه مبارزه با "تجاهر به فسق" و نوعي شكستن جوّ پس از كودتا در محل بود. ايشان هميشه به ما الهام دادهاند كه نترسيد و اهل خطر باشيد و خودشان چنين بوده و هستند. خبر خوب ديگر، اينكه انرژي و اميد در ايشان در سن بيش از هشتاد سالگي از امثال بنده بسيار بيشتر است. به فضل خدا، روح بسيار جوان و شادابي دارند و هماكنون هم عليرغم بيماريهاي هشتاد سالگي و مشكلات روحي كه در اثر برخي مسايل حاشيهاي پيش آمده، معمولاً روزي ده - دوازده ساعت، نشستهاند و مينويسند و هرگز خسته يا مأيوس نشدهاند. اين از علائم قطعي ايمان معنوي و اخلاص در انگيزه است. نه از كف زدن و تشويق، خوششان ميآيد و نه از هُو كردن و تمسخر و مخالفت كسي ناراحت ميشوند. به قدري جوانند كه بنده را گاهي "ليبرال"، و گاهي "محافظهكار" و گاه "مرتجع"، لقب ميدهند. اين آقا، يك آدم مخصوصي تشريف دارند كه هنوز هم وقتي به ايشان خيره ميشوم، گاه تحسين و تعجّب، گاه لبخند شوق، گاه عصبانيت و غالباً دلتنگي شديد به من دست ميدهد. گمان ميكنم ايشان را بيش از ظرفيت خودم، دوست دارم. چيزهاي گفتني و ناگفتني از ايشان و مادر بزرگوار و مجاهدم، بسيار دارم كه برخي از گفتنيها را شايد در فرصت ديگري عرض كنم. متشكرم. در فرصت بعدي انشاءا... خاطرات عيني يا سمعي بيشتر در اين موارد را به عرض ميرسانم كه ميدانم براي افكار عمومي، بويژه جوانان، بسيار مفيد خواهد بود.
دیدگاه تان را بنویسید