جنگ از «شیار 143» به بعد
جنگ اما از شیار 143 که عبور می کند وارد دنیای جدیدی می شود، می شود دنیایی که در آن فیلم های دفاع مقدس بدون شلیک گلوله ساخته می شوند و به جای اینکه پدران و پسران فیلم مردان جنگ رفته را بسازند نوبت مادران و دختران است که ساعت های بدون مردهای جنگ رفته شان را به تصویر بکشند.
مادر با همه ی سختی های زندگی در چهاردیواری خانه تلاش می کند که منع را با مهر مادری به کودکش بفهماند، اما به قطر یک دیوار آن طرف تر و بیرون از خانه، بسیاری برای منافع شخصی شان با برق و زرق فریبنده، "چاه" برای "ماه" مادر حفر می کنند. مادر است، دلش شور می زند و آنها که مادر نیستند طوری "چاه"شان را شکل "راه" درست می کنند که دل هر کسی را می لرزاند. بیشتر از همه دل مادر را.
و امروز میان این همه سر و صدای شبکه های ماهواره ای و زرق و برق مقابله های کورکورانه ی وطنی و هزار و یک ملعبه ی دنیایی یک شکاف باز بشود که بتوان از دل آن خورشید را دید واقعا جای شکر گذاری دارد، شکافی که شیار 143 است.
قبول که آدم ها هر یک نقشی در دنیای دور و اطرافشان بازی می کنند، اما این چند خط از خودکار مادری است که وقتی این ها را می نویسد اول مادر است، بعد نماینده مردم در شورای اسلامی شهر تهران، اول دلش برای فرزندش شور می زند بعد دلش برای دنیای خودش و حالا که این ها را می نویسد اول به فرزندش فکر می کند بعد به همه ی چیزهای دنیا، چون مادر است.
مادری که حالا خدا را شکر می کند که مادرانه ترین فیلم این سال ها را روی پرده ای نقره ای دیده است، مادری که خدا را شکر می کند که مادرترین بازیگر سینمای ایران را دیده است، مادری که اگر نه به اندازه ی مادران شهید، که به اندازه ی یک مادر، حال مادری را فهمیده است که روایتش شده شیار 143.
من نرگس آبیار را به همان اندازه ای نمی شناسم که او مادر بودن را می شناسد، از او سپاسگذارم که دومین کار سینمایی اش را به مادرانی اختصاص داده است که فرزندشان را به حکم الهی به نیل حادثه سپردند.
مریلا زارعی هم فداکاری آبیار را تکمیل کرد، او هم راه جشنواره را از شیار 143 پیمود، راهی که خیلی ها فکر می کردند به مقصد نمی رسد.
جنگ اما از شیار 143 که عبور می کند وارد دنیای جدیدی می شود، می شود دنیایی که در آن فیلم های دفاع مقدس بدون شلیک گلوله ساخته می شوند و به جای اینکه پدران و پسران فیلم مردان جنگ رفته را بسازند نوبت مادران و دختران است که ساعت های بدون مردهای جنگ رفته شان را به تصویر بکشند.
حالا من، به زبان مادری دارم برای مادری نادیده اشک می ریزم، برای مادری که سال های سال لالایی گوی روز و شبش رادیو عراق بود، مادری که باید حرف های دشمنش را برای پیدا کردن فرزندش یکی یکی ورق می زد و بشارت این سال هایش کفنی به اندازه ی یک قنداقه بود. قنداقه ی بچه را همان بچگی بلند کردن لذت دارد، بعدش اگر مردی را به اندازه ی قنداقه ای به مادرش بدهند خیلی روی دستش سنگینی می کند. نه! این جایش را فقط مادران می فهمند.
اما در پس همه ی این اشک های داغ و لبخندهای شوق تشکری ویژه باید از مردمی کرد که شیار 143 را از بین خیلی چیزهای دنیایی تر انتخاب کردند، مادر را به جای همه ی دنیا بر گزیدند و سیمرغ را لایق بوسیدن دست مادرانه ترین فیلم این سال ها دانستند. مردمی که باز هم ثابت کردند ارزش اعتماد دارند.
عضو هیات رییسه شورای اسلامی شهر تهران
دیدگاه تان را بنویسید