نمی دانم اسم این حملهها را چه باید گذاشت/ حزب پادگان نیست!/ ما هم باید در گذشته سر فرود می آوردیم؟
آیا اعضای تشکیلات مختلف حکم سربازان صفری دارند که باید گوش به فرمان رهبران خود به صف شوند و تنها هنر اطاعت داشته باشند و یا باید در تصمیمات جمعی نیز حضوری فعال داشته باشند؟ آیا اصول و قواعد و شعارها و ارزش های حزب و تشکیلات مهم اند، یا رفتارها و مواضع سران و مدیران یک تشکیلات، ولو ناسازگار با این اصول؟
اما قطع نظر از این رخداد، سؤالی اساسی وجود دارد که با فرض مستحکم و مدون بودن مواضع و با فرض موقعیت حزبی، در مواقعی که افراد احساس می کنند حقی پایمال می شود یا حقی به حق دار نمی رسد یا اصل شایستگی رعایت نمی شود و قس علی هذا، چه موضعی باید بگیرند، اصولاً قدرت مانور افراد در درون تشکیلات مختلف از جمله تشکیلات حزبی چیست؟ آیا در کل مواضع بر پایه تعامل و اجماع نظر تعیین می شود و یا صرفاً دستور تشکیلاتی از بالا و تبعیت از آن مراد است. اگر بخواهیم مقایسه ای هم در زمینه مزبور داشته باشیم، چرا اصول گرایان نسبت به رأی برخی از اعضای خود به کاندیدای اصلاح طلب، چه در مقام ریاست شورا و چه در مقام شهردار، موضعی خصمانه همانند برخی اصلاح طلبان نسبت به فرد مورد نظر اتخاذ نکردند؟ در این بین اصل شایستگی چه می شود؟
آیا در نظام های حزبی، شایستگی ها و صلاحیت ها فدای تصمیمات سیاسی و تشکیلاتی نمی شود؟ آنهم تشکیلات و گروه هایی که فاقد مرزبندی روشن، فلسفه سیاسی مدون و مواضع مشخص اند و صرفاً بر پایه کلیاتی مبهم و تار مرزبندی شده اند. آیا تصمیمات تشکیلاتی در نهایت چیزی جز همان قانون آهنین الیگارشی نخواهد بود؟ و آیا راه حل نهایی در برابر این نقدها و کاستی ها، گریز از هرگونه کار تشکیلاتی، تصمیمات جمعی و بهره مندی از تجربه متراکم سیاسی و حرکت از روی روزمرگی و تفنن است؟ و یا راه میانه ای نیز وجود دارد، راهی که هم مرزبندی ها و گروه بندی ها و مواضع و فلسفه سیاسی و ایدئولوژی ها معلوم باشد، هم درون هر تشکیلاتی شاهد قانون آهنین الیگارشی نباشیم و افراد عضو قدرت مانور و بروز و ظهور خلاقیت و عاملیت داشته باشند و هم جایگاه و قواعد و مواضع فراتشکیلاتی و فراحزبی مربوط به اصل حاکمیت معلوم باشد. ظاهراً عده ای، فرق هم نمی کند اصول گرا باشی یا اصلاح طلب، حزب و کار حزبی را با پادگان نظامی و از جلو نظام و پا جفت کردن و احترام به مافوق اشتباه گرفته اند. کار حزبی، یعنی کار از روی قاعده، کار حزبی، یعنی توجه به ضرورت اصل تفکیک و تمایزیافتگی در جامعه که خود ذومراتب است، تفکیک بینا گروهی و در چارچوب قواعدی، تفکیک درون گروهی. به همان میزان و مرتبتی که تفکیک و تمایز یافتگی بین گروه ها و سلایق مختلف تجویز و توصیه می شود، باید شرایط احترام به دیدگاه ها و سلایق درون گروهی و بستر سازی برای مانور خلاقانه درون تشکیلاتی افراد مهیا باشد. سازماندهی درون تشکیلاتی نیز می تواند هم مؤید نوعی تصلب و اقتدارگرایی و دیکتاتورمأبی و هم بیانگر نوعی انعطاف و فرهنگ سیاسی غیر اقتدار گرا و مشارکتی باشد. ظاهراً هنوز راه میانه را نیافته و فهم نکرده ایم. یا به سمت تصمیمات توده وار و هیجانی و از جلو نظام و یا به سمت روزمرگی و تصمیمات باری به هر جهت و رفتارهای ابن الوقت حرکت می کنیم.
شعار و مرام تان مشخص است؟
در شرایطی که گروه بندی های شفاف و مواضع مدون در اختیار نیست و تنها عده ای خاص برای یک تشکیلات تصمیمات روزمره و معمولاً متغیر و متلون می گیرند و هر روز با لابی های خود به رنگ و لعابی در می آیند، تکلیف بنده خدایی که با گرایش به برخی شعارها و با اعتماد به التزام گردانندگان یک تشکیلات به این شعارها، به این گروه ها می پیوند چیست؟ آیا باید به این شعارها و اصول تشکیلاتی ملزم باشد یا به تفسیرها و رفتارهای ناسازگار، متغیر و ناقض این اصول از سوی برخی گردانندگان؟ آیا اعضای تشکیلات مختلف حکم سربازان صفری دارند که باید گوش به فرمان رهبران خود به صف شوند و تنها هنر اطاعت داشته باشند و یا باید در تصمیمات جمعی نیز حضوری فعال داشته باشند؟ آیا اصول و قواعد و شعارها و ارزش های حزب و تشکیلات مهم اند، یا رفتارها و مواضع سران و مدیران یک تشکیلات، ولو ناسازگار با این اصول؟ گیریم که تمام این مراحل نیز پشت سر گذاشته شده باشد، مواضع معلوم، تصمیمات جمعی، آیا مواجهه با ناقضان باید از روی قاعده باشد و یا طرد و لعن و هتاکی و تهدید؟
ما هم باید سر فرود می آوردیم؟
نگارنده به عنوان یک اصول گرا و در مدت نمایندگی مجلس بارها شاهد تغییر مواضع برخی از به اصطلاح کهنه کاران اصول گرا بودم، چه باید می کردم؟ باید تمام آن اصول و ارزش هایی که آنها به ظاهر از آن دم می زدند را کنار بگذارم و در برابر تصمیمات متلون آنها سکوت و یا سر تعظیم فرو آورده و مصلحت اندیشانه پا روی حقیقت بگذارم و یا طبق تشخیص خودم و برخی دیگر از اصول گرایان، و البته منطبق با این اصول و قواعد، عمل می کردم؟ به نظر می رسد باید وزن التزام به قواعد، اصول، شعارها و ارزش های یک تشکیلات مدون، به مراتب سنگین تر از تصمیمات و رفتارهای مدیران تشکیلات، آن هم بدون بستر سازی برای اجماع نظر درون تشکیلاتی باشد. کماکان نیازمند فهم دقیقی از فلسفه وجودی تحزب، گونه شناسی رفتارها و روابط اقتدار درون تشکیلاتی و قدرت مانورو خلاقیت اعضا هستیم. هنوز در شرایط کورمال و تیره و تار فعالیت تشکیلاتی به سر می بریم. کماکان حزب و کار حزبی را با پادگان نظامی و تشکیلات بسته و منجمد، متمرکز و سلسله مراتبی خشک خلط می کنیم. شاید نیم نگاهی به سابقه فعالیت تشکیلاتی در ایران و عاقبت برخی از تشکیلات منجمد و بسته دوروبرمان ما را از خواب غفلت بیدار کند و به چاره اندیشی در چارچوب راه میانه رهنمون شود.
دیدگاه تان را بنویسید