آخرین‌ساعات‌حیات‌امام‌صادق(ع)‌چگونه‌گذشت

کد خبر: 284250

شیخ کلینى از امام کاظم(ع) روایت کرده است که فرمود: پدر بزرگوار خود را در دو جامه سفید مصرى که در آن‏‌‌ها احرام مى‌‌‏بست و در پیراهنى که مى‌‌‏پوشید و در عمامه‏‌‌اى که از امام زین العابدین(ع) به او رسیده بود و در برد یمنى کفن کردم.

فارس: حضرت صادق علیه‌السّلام در ماه شوّال، سال یکصد و چهل و هشت به سبب انگور زهرآلود که منصور دوانیقی به آن حضرت خورانیده بود به شهادت رسید. (نک: الکافى، ج 1، ص 472؛ التهذیب، ج 6، ص 78؛ فرق الشیعة، ص 78؛ جلاء العیون، ص 883) در وقت شهادت امام ششم، از سنّ مبارکش، شصت و پنج سال گذشته بود. (نک: الکافى، ج 1، ص 472؛ الارشاد مفید، ج 2، ص 180؛ جلاء العیون، ص 883) در کتب معتبر معیّن نکرده‌‏اند که شهادت ایشان کدام روز از شوال بوده است ولی صاحب جنّات الخلود که متتبّع ماهرى است بیست و پنجم آن ماه گفته است. (جنات الخلود، ص 29) گزارش‌هایی از آخرین ساعات عمر امام صادق (ع) از مشکاة الأنوار نقل شده که یکی از اصحاب امام ششم، نزد حضرت رفت و دید حضرت صادق (ع) بسیار لاغر شده است گویا هیچ از آن بزرگوار نمانده جز سر نازنینش! آن مرد به گریه در آمد. حضرت فرمود: براى چه گریه مى‌‏‌کنى؟ گفت: گریه نکنم، با آن که شما را به این حال مى‌‌‏بینم؟! فرمود: چنین مکن، همانا مؤمن چنان است که هر چه عارض او شود خیر اوست و اگر بریده شود اعضاى او براى او خیر است؛ و اگر مشرق و مغرب را مالک شود براى او خیر است. (مشکاة الانوار، ص 75، باب اوّل، فصل سابع در «رضا»؛ بحار الأنوار، ج 71، ص 109) شیخ طوسى از سالمه کنیز حضرت صادق علیه‌السّلام روایت کرده که گفت: نزد حضرت صادق علیه‌السّلام در وقت احتضارش بودم که حال اغماء پیدا کرد، چون به حال خود آمد فرمود: به حسن بن على بن على بن الحسین بن على بن ابى طالب علیهم‌السّلام که افطس باشد هفتاد اشرفى بدهید و به فلان و فلان، فلان مقدار بدهید. من گفتم: به مردى که بر شما با کارد حمله کرد و مى‏‌خواست شما را بکشد، عطا مى‌‌‏کنید؟! فرمود: مى‏‌خواهى من از آن کسان نباشم که خدا مدح کرده ایشان را به صله کردن رحم و در وصف آنها فرموده: «وَ الَّذِینَ یَصِلُونَ ما أَمَرَ اللَّهُ بِهِ أَنْ یُوصَلَ وَ یَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ وَ یَخافُونَ سُوءَ الْحِسابِ» (سوره رعد، آیه 21) سپس فرمود: اى سالمه به درستى که حقّ تعالى خلق کرد بهشت را و خوش بو گردانید آن را و بوى آن تا دو هزار سال مى‌‏رسد و بوى آن را عاق والدین و قطع کننده رحم نمى‌‌‏شنوند. (کتاب الغیبة شیخ طوسى، ص 197؛ جلاء العیون، ص 884) شیخ صدوق از ابو بصیر روایت کرده که گفت: مشرّف شدم خدمت امّ حمیده، امّ ولد حضرت امام جعفر صادق علیه‌السّلام براى تعزیت حضرت صادق- صلوات الله علیه- آن بانو گریست و من نیز به جهت گریه او گریستم. پس از آن فرمود: اى ابو محمّد! اگر مى‏‌‌دیدى حضرت صادق علیه‌السّلام را در وقت موت، همانا امر عجیبى مشاهده مى‌‌‏کردى. چشم‌‏هاى خود را گشود و گفت: جمع کنید به نزد من هر کسى که مابین من و او قرابت و خویشى است. ما نگذاشتیم احدى را از خویشان او مگر آن که به نزد او آوردیم. آن جناب به سوی همه نظرى افکند و فرمود: «انّ شفاعتنا لا تنال مستخفّا بالصّلاة» (ثواب الاعمال، ص 228) (همانا شفاعت ما نخواهد رسید به کسى که نماز را خوار و سبک بشمارد و اعتنا و اهتمام به آن نداشته باشد) کفن امام صادق علیه‌‌السلام شیخ کلینى از امام موسى کاظم علیه‌السّلام روایت کرده است که گفت: پدر بزرگوار خود را در دو جامه سفید مصرى که در آن‏‌‌ها احرام مى‌‌‏بست و در پیراهنى که مى‌‌‏پوشید و در عمامه‏‌‌اى که از امام زین العابدین علیه‌السّلام به او رسیده بود و در برد یمنى که به چهل دینار طلا خریده بود کفن کردم. (الکافى، ج 7، ص 55) روشن کردن چراغ در محل شهادت امام صادق علیه‌السلام همچنین کلینی روایت کرده است که بعد از وفات حضرت صادق علیه‌السّلام، حضرت امام موسى کاظم علیه‌السّلام مى‌‏فرمود که: هر شب در حجره‌‏‌اى که آن حضرت در آن حجره وفات یافته بود چراغ برافروزند. (الکافى، ج 1، ص 251) اوضاع سیاسی و اجتماعی در سال‌های آخر عمر مبارک امام صادق (ع) ابوجعفر منصور دوانیقی از تحرک و فعالیت سیاسى امام صادق (ع) سخت نگران بود. محبوبیت عمومى و عظمت علمى امام بر بیم و نگرانى او مى‌‏افزود. به همین جهت هر از چندى به بهانه‌‏اى امام را به عراق احضار مى‏‌کرد و نقشه قتل او را مى‌‏کشید، ولى هر بار به نحوى خطر از وجود مقدس امام بر طرف مى‏‌‌شد. منصور، شیعیان را در مدینه به شدت تحت کنترل و مراقبت قرار داده بود، به طورى که در مدینه جاسوسانى داشت که کسانى را که با شیعیان امام صادق (ع) رفت و آمد داشتند، گردن مى‌‌‏زدند. امام یاران خود را از نزدیکى و همکارى با دربار خلافت باز مى‌‏داشت. روزى یکى از یاران امام پرسید: برخى از ما شیعیان گاهى دچار تنگدستى و سختى معیشت مى‏‌شود و به او پیشنهاد مى‌‏شود که براى اینها (بنى عباس) خانه بسازد، نهر بکند (و اجرت بگیرد)، این کار از نظر شما چگونه است؟ امام فرمود: من دوست ندارم که براى آن‌‏ها (بنى عباس) گرهى بزنم یا در مشکى را ببندم، هر چند در برابر آن پول بسیارى بدهند، زیرا کسانى که به ستمگران کمک کنند در روز قیامت در سراپرده‌‌‏اى از آتش قرار داده مى‌‏‌شوند تا خدا میان بندگان حکم کند. امام، شیعیان را از ارجاع مرافعه به قضات دستگاه بنى عباس نهى مى‏‌کرد و احکام صادر شده از محکمه آنها را شرعاً لازم الاجرا نمى‌‌‏شمرد. امام همچنین به فقیهان و محدثان هشدار مى‌‏داد که به دستگاه حکومت وابسته نشوند و مى‌‏‌فرمود: فقیهان امناى پیامبرانند، اگر دیدید به سلاطین روى آوردند (و با ستمکاران دمساز و همکار شدند) به آنان بدگمان شوید و اطمینان نداشته باشید. پاسخ کوبنده امام صادق (ع) به منصور دوانیقی روزى منصور دوانیقی به امام صادق (ع) نوشت: چرا مانند دیگران نزد ما نمى‌‌‏آیى؟ امام در پاسخ نوشت: ما (از لحاظ دنیوى) چیزى نداریم که براى آن از تو بیمناک باشیم و تو نیز از جهات اخروى چیزى ندارى که به خاطر آن به تو امیدوار گردیم. تو نه داراى نعمتى هستى که بیاییم به خاطر آن به تو تبریک بگوییم و نه خود را در بلا و مصیبت مى‏‌بینى که بیاییم به تو تسلیت دهیم، پس چرا نزد تو بیاییم؟! منصور نوشت: بیایید ما را نصیحت کنید! امام پاسخ داد: اگر کسى اهل دنیا باشد تو را نصیحت نمى‏‌کند و اگر هم اهل اخرت باشد، نزد تو نمى‌‏آید! (بحارالانوار، ج 47، ص 184 ؛ سیره پیشوایان ص 118) وصیت مصلحتی امام صادق (ع) و برداشت زیبای ابوحمزه ثمالی جماعتى از اهل خراسان نزد شخصی بنام ابو جعفر رفتند و از او درخواست کردند که برخی از اموالشان را به حضرت صادق علیه‌السّلام برساند و از امام مسائلی بپرسد. ابو جعفر آن اموال و سؤالات را با خود برداشت و حرکت کرد. بین راه چون وارد کوفه شد به زیارت قبر امیرالمؤمنین علیه‌السّلام رفت. در ناحیه قبر، شیخى را دید که نشسته و جماعتى دور او حلقه زده‌‌‏اند. همین که از زیارت خود فارغ شد به قصد ایشان رفت و مشاهده کرد آنها فقهاى شیعه هستند و از آن شیخ، استماع فقه مى‌‏کنند. از آن جماعت پرسید که این شیخ کیست؟ گفتند: ابو حمزه ثمالى است. آن مرد خراسانى مى‌‏گوید: در این بین که ما نشسته بودیم مردى‏ اعرابى وارد شد و گفت: «جئت من المدینة و قد مات جعفر بن محمّد علیه‌السّلام.» یعنى من از مدینه مى‌‏آیم و جعفر بن محمّد (ع) وفات کرد. ابو حمزه از شنیدن این خبر، نعره زد و دو دست خود را بر زمین زد. آن وقت، از آن اعرابى سوال کرد: آیا شنیدى که کى را وصىّ خویش کرد؟ گفت: پسرش عبداللّه و پسر دیگرش موسى (علیه‌السّلام)، و منصور خلیفه را وصی خود قرار داد. ابو حمزه ثمالی گفت: حمد خدا را که ما را هدایت کرد و نگذاشت که گمراه شویم! «دلّ على الصّغیر، و بیّن على الکبیر، و ستر الأمر العظیم.» ابو حمزه، نزد قبر امیر المؤمنین علیه‌السّلام رفت و مشغول نماز شد. ما نیز مشغول به نماز شدیم. من رفتم نزد او و گفتم: تفسیر کن براى من این چند کلمه را که گفتى. ابو حمزه ثمالی گفت: وصیّت منصور، ظاهر است که براى تقیّه است که وصىّ، او را به قتل نرساند. و فرزند کوچک که امام موسى است با فرزند بزرگ‏‌تر که عبد اللّه است ذکر کرد تا مردم بدانند که عبداللّه قابل امامت نیست! زیرا که اگر فرزند بزرگ، علّتى در بدن و دین نداشته باشد مى‏‌باید که او امام باشد ولی عبد اللّه در بدن فیل پاست و دینش ناقص است و به احکام شریعت، جاهل است. اگر او علّتى نمى‌‏داشت به او اکتفا مى‌‏کرد، پس از آنجا دانستم که امام موسى علیه‌السّلام است و ذکر آن‏ها براى مصلحت است. (الخرائج، ج 1، ص 328- 329) چگونه وصیت امام صادق(ع) مانع از قتل امام کاظم(ع) شد؟ یکی از نزدیکان خلیفه (منصور) می‌گوید: شبى منصور دوانیقى مرا طلبید، چون رفتم دیدم که بر کرسى نشسته و شمعى در پیش او نهاده‏‌اند و نامه در دست دارد و مى‏‌خواند. چون سلام کردم نامه را پیش من انداخت و گفت: این نامه محمّد بن‏ سلیمان است و خبر وفات جعفر بن محمد را نوشته است. گفت: مثل جعفر کجا به هم مى‌‌‏رسد؟ سپس گفت: بنویس که اگر یک کس را به خصوص، وصىّ کرده است او را بطلب و گردن بزن! بعد از چند روز جواب نامه رسید که پنج نفر را وصىّ کرده است: خلیفه (خود منصور) و محمّد بن سلیمان والى مدینه و دو پسر خود عبد الله و موسى و حمیده مادر موسى را. چون منصور نامه را خواند گفت: این‏ها را نمى‌‏توان کشت! (الکافى، ج 1، ص 247)

۰

دیدگاه تان را بنویسید

 

نیازمندیها

تازه های سایت