حس و حال اولین نگاه به گنبد خضرای پیامبر / از هبوط که نادم می شوی، به او نزدیک می شوی....

کد خبر: 274159

خدا هم نقطه فصل و دوری است، هم نقطه وصل و نزدیکی است. خدا نباشد نه گناه معنا می یابد و نه ندامتِ از گناه و عمل صواب و آیا نفس توبه و ندامت، خود نوعی صواب و ثواب نیست؟ خدا هم محور خطاست، هم محور صواب. هم محور هبوط است، هم محور توبه. شاید اینجا همان جایی باشد که قُرب و بُعد یکی می شود، زمان و مکان محو می شود و وجهی از مجرد بودن انسان در ارتباط با خدا متجلی می شود!

حس و حال اولین نگاه به گنبد خضرای پیامبر / از هبوط که نادم می شوی، به او نزدیک می شوی....

دکتر عماد افروغ: خدای مهربان را شاکرم که در ماه شعبان و رمضان توفیق انجام عمرۀ مفرده را نصیب بنده کمترینش نمود و خدای رئوف و رحیم را شاکرم که در زمانی بخشی از سفر نامه خود با عنوان شراب ناب را تقدیم عزیزان مخاطب می کنم که در ماه مبارک رمضان، ماه دعا و نیایش و تقوا قرار داریم و حجاج عزیز آماده سفر نورانی و پر فضیلت حج تمتع و به تعبیر امام راحل (ره) سفر الی الله می شوند. در این یادداشت ها که کوشش می شود به طور روزانه و با ذکر تاریخ تقدیم گردد، تنها به نوشته هایی اکتفا خواهد شد که بیانگر حالات، احساسات، شهودات درونی، نیایش ها و مناجات، از یک طرف و دغدغه ها و نقدها، از طرف دیگر باشد. در انتها نیز چکیده ای از متن سخنرانی خود در جمع همسفری های خود که خلاصه ای از مطالعات و تجربیات شهودی ام در این سفر بوده است را تقدیم خواهم کرد. باشد که مرضی خداوند عزیز و مهربان قرار گیرد.

********************************

امروز پنج شنبه 6/4/92 است. از هم اکنون حس و حال سفر عمره در حقیر نمود خاصی یافته است. معمولاً هرگاه عازم سفری هستم یک حس غریبانه و ناخوشایند و یک اضطراب اولیه سراغم می آید، اما در باره این سفر نه تنها حس اضطرابی ندارم، بلکه اشتیاقی وصف ناپذیر وجودم را فرا گرفته است. تقریباً لحظه شماری می کنم. این سفر را باید حس و تجربه کرد، نباید آن را خواند، باید آن را چشید. این سفر رازی است عاشقانه و عارفانه بین عاشق و معشوق. هرکس عشق ورزی خود را دارد که قابل انتقال به دیگری نیست. می توان آن را بیان کرد، اما مخاطب تو بسته به حال خودش بیان تو را فهم خواهد کرد. به عدد آحاد حجاج عشق ورزی و بیان عاشقانه خواهیم داشت. حج، بیان یک اتصال بی غل و غش و یگانگی و وحدت عاشق و معشوق است، تجلی یک وحدت وجود و فردیت حقیقی در اتصال با خداست. یک رهایی و دستیابی به خود واقعی ناشی از یکی شدن با اوست.

*********************

امروز جمعه 7/4/92 است. تصور می کنم داستان آدم و هبوط او یک داستان همیشگی برای ما آدمیان باشد، ما مدام به دلیل بی توجهی به ندای حق طلبانه باطن و تمرد از این ندا و گوش دادن به وساوس نفسانی و شیطانی، در حال هبوطیم. هبوط یک بار اتفاق نیفتاده است. امری است مستمر. ما مدام در حال نزدیک شدن به شجرۀ ممنوعه ایم و مدام در حال دعوت شدن به رجعت و توبه. تمام عبادات و اذکار آن نوعی توبه است و حج توبه ای عظیم و سرنوشت ساز است و البته به شرطها و شروطها و تو شرط اصلی آن هستی. و باید که آن را حفظ کرد و می توان آن را حفظ کرد، ولی آیا حفظ می شود؟ ممکن است ناخواسته حفظ نشود، اشکال ندارد، باز هم تکرار هبوط و تکرار توبه. این است سرنوشت ما آدمیان، مدام در حال هبوط و مدام در حال توبه. در واقع هبوط هم مراتب و درجات دارد، همان گونه که توبه نیز مراتب و درجات دارد. ظرافت اینجاست که خدا، هم محور هبوط است، هم محور رجعت و توبه. از او دور می شوی هبوط می کنی، از هبوط خود نادم می شوی، به او نزدیک می شوی. خدا هم نقطه فصل و دوری است، هم نقطه وصل و نزدیکی است. خدا نباشد نه گناه معنا می یابد و نه ندامتِ از گناه و عمل صواب و آیا نفس توبه و ندامت، خود نوعی صواب و ثواب نیست؟ خدا هم محور خطاست، هم محور صواب. هم محور هبوط است، هم محور توبه. شاید اینجا همان جایی باشد که قُرب و بُعد یکی می شود، زمان و مکان محو می شود و وجهی از مجرد بودن انسان در ارتباط با خدا متجلی می شود!

اشاره کردم که «حج تجلی یک وحدت وجود و فردیت حقیقی در اتصال با خداست»، اما چه نسبتی بین این فردیت و اتصال و «دیگری» وجود دارد. ظاهراً با دیگری هم یکی می شوی، اما چگونه؟ احساس می کنی دیگری هم با خدا یکی شده است. شاید این احساس به این دلیل باشد که باید مراقب باشی نه تنها به دیگری آزاری نرسانی، بلکه او را مقدم بر خود بدانی. از تمایلات و خواهش های خودت در رابطه با دیگری بگذری، خویشتنداری کنی و صبر پیشه سازی. شاید راز یکی شدن با دیگری همین اتصال با خدا و از خود گذشتن باشد. در اینجاست که «من» و «ما» یکی می شود و محور این یکی شدن فقط خداست. « دیگری» همان خدا نیست. دیگری با تو یکی است، اما خدا نیست. خدا محور این یکی شدن است. در واقع، خدا محور اتصال تو با دیگری است. خدا محور تو و دیگری است. نمی دانم، احتمالاً راز خدا با جماعت است نیز همین باشد. جماعت، یعنی ندیدن و دیدن، ندیدن خود و دیگری و دیدن خدا.

حس و حال عجیبی دارم، به طرف مدینه النبی در حال حرکتیم، در لا به لای ساختمان ها به دنبال گنبد خضرای پیامبر گرامی (ص) می گردم. آن قدر هتل ساخته شده است که حرم به خوبی نمایان نمی شود. نزدیکی های هتل اقامت مقدار کمی از گنبد سبز پیامبر (ص) هویدا شد، بی نهایت منقلب شدم، آخر هر کس که به زیارت پیامیر رحمت (ص) می آید و از بنده خداحافظی می کند و می گوید نائب الزیاره خواهم بود، می گویم تنها خواهش من این است که چشمت که به گنبد پیامبر (ص) افتاد به یاد من باش و هیچ خواهش دیگری ندارم.

باورم نمی شود در حرم ایشان هستم، باورم نمی شود که در این سفر درنماز جماعت مغرب، به اتفاق فرزند آخرم در محضر رسول الله (ص) حضور دارم. خدایا! لطفی کن، مرحمتی نما تا نهایت بهرۀ عرفانی و معنوی را از این سفر ببرم، خدایا مرا دست خالی بر نگردان...

امروز شنبه 8/4/92 است...

۰

دیدگاه تان را بنویسید

 

نیازمندیها

تازه های سایت