فرشاد مهدیپور؛ اصولگرایی به مثابه یک جریانِ سیاسی (و نه مفهوم و معنا)، در انتخابات 24 خرداد به پایان خود رسید و آنها که خود را وفادار چنین ایده و اندیشهای میبینند، به ناگزیر باید دستاندرکار گذار از این مرحلهی دشوار شوند. این ادعایی است که حتماً بسیاری را برخواهد آشفت، اما واقعیت آن است که اصولگرایان بیش و پیش از آنکه در این انتخابات از حریف شکست خورده باشند، به خودشان باختهاند؛ شکستی که محصول لجاجتها، عهدشکنیها، «من»گراییها و عملکرد «احمدینژادی»ها بوده و هست.
نگاهی به مجموعهی رأی اصولگرایان حاضر در صحنه، که جز یک نفر، هیچ کدام از آنها حاضر نشد به نفع دیگری کناره بگیرد، نشان میدهد که انتخابات در شرایطی تقریباً برابر (18 میلیون در مقابل 16 میلیون) به پایان رسیده است و با اذعان به رشد خیرهکنندهی آرای نامزد پیروز از اواسط هفتهی گذشته تا صبح جمعه (یعنی لحظهِی نهایی انصراف و اتحادها)، میتوان به جرئت این ادعا را مطرح کرد که بزرگترین عامل شکست اصولگرایان، بیوفایی خودشان به اصول و مبانی اولیهشان است؛ مردانی که با جملاتی مبهم و کلی نظیر تکلیفگرایی، راه هر گونه بحث عقلایی را سد کردند و صرفاً بر مسیرِ انتخابی خویش اصرار داشتند .
مردم نظارهگران بینظر این صحنه نبوده و نیستند و آنجا که ببینید شعار وحدت، آرامش و همکاری، تنها یک ظاهرسازی عوامفریبانه است، حتماً با درایت و بلندنظری، به سمتی تمایل پیدا خواهند کرد که چنین چالشهایی را نمایان و عیان، پیگیری نمیکند. تجربهی وحدتشکنی یا گذر از راهبرد وحدتگرایی، که در این انتخابات از سوی تقریباً تمامی تشکلهای اصولگرا پیگیری میشد و ریشه در رفتارهای هشتسالهی گذشته داشت، درست بر خلاف نظر رهبر کبیر انقلاب بود که وحدت کلمه را تنها رمز پیروزی میدانست .
اصولگرایی در نهاد خود، بدیلی برای افراطگرایی بود و متأسفانه پس از روی کار آمدن دولت دوم رئیسجمهور فعلی و حکمفرما شدن مجموعهای متنوع از رفتارهای تشنجزا و متغیر، عملاً جلوهی افراطستیزی این جریان در اذهان مخدوش شد. سازوکار عقلانی ائتلاف میتوانست تا حدی این ضایعه را جبران کند، ولی عملاً چنین وفاقی اتفاق نیفتاد. ایجاد دوقطبی ناشیانه، نادرست و نامربوط سازشـمقاومت و فقدان کارآمدی و توان لازم در اثبات مسیر طیشده، ذیل یک توهم پوشالی پیروز شدن، تداوم وضع موجود را خطرساز و تنشزا جلوهگر ساخت و چندین عامل دیگر دستبهدست هم داد تا اصولگرایی خاتمهیافته تلقی گردد. اصولگرایان، دولت فعلی را اصولگرا نمیدانستند و دولت کنونی نیز خود را اصولگرا معرفی نمیکرد، اما این بدین معنا نبوده و نیست که مخاطبان نیز در چنین فرضیهای با آنها همنوا بوده باشند .
اینکه از شکست اصولگرایی به معنای یک جریان یا مصداق سخن رانده میشود به معنای از دست رفتن کارویژههای چنین کلیدواژهای است. اصولگرایی و اصلاحطلبی بالهای نظام اسلامیاند در مسیر تحقق آرمانها و اصلاً صحنهی انتخابات نشان داد که در فرض نبود مطلق جریان اصلاحطلبی نیز، بخشهایی از اصولگرایان، خواسته و ناخواسته، در حال حرکت در این مسیر و جایابی در آن بودند .
اکنون کشور در دورهی پسااصولگرایی قرار دارد. اصولگرایان بازی را واگذار کردهاند و این دقیقاً به معنای لزوم خانهنشین کردن بازنشستههای سیاسی در سطوح مشورتی و سپردن کارها به جوانان و تازهنفسهاست که الزاماً میبایست الگوهای تازهای را بنیان نهند. گفتمانها دارای جوهرهای نسبی، واکنشی و مبدلشوندهاند. گفتمان اصولگرایی در دورهای متولد شد که «راستی»ها مقابل «چپی»ها به حاشیه رفته بودند و از تعبیر محافظهکار، اقتدارطلب و... نیز خود را منزه میدانستند، امروزه این کلیدواژه میبایست دگرگون و اندیشهی اصولگرایانه در قامتی جدید، صورتبندی شود
دیدگاه تان را بنویسید