آن والده مرحوم هوگو چاوزِ شهید!... آن زنی که نزدیکتر از او به رئیس کابینه کس ندید!!

کد خبر: 252389

مادر با چشمان گریان به طریقی نالان فرزند را در خواب گفت: «یا هوگو! آیا این راست است که دوست و برادرت شیخ الرییس کابینه ایران زمین فرموده است که با تنها بازمانده پاکان و حضرت مسیح باز خواهی گشت؟» پس مولانا حیران و متعجب گشت و فرمود: «صحت این ماجرا همی ندانم، لیک مولانا شیخ الرئیس دوستانی دارد که هم نامه نانوشته خوانند و هم قصه نا نموده دانند!!

آن والده مرحوم هوگو چاوزِ شهید!... آن زنی که نزدیکتر از او به رئیس کابینه کس ندید!!

سرویس خواندنی های «فردا»: به علت کثرت تقاضاهای کاربران محترم اعم از رجال و نساء و نویسندگان بخش طنز «فردا»برای اینکه ثابت کنند بسیار متهور و کله شق هستند!! تصمیم به خرق عادتی بزرگ گرفتند و پای در میدان پر خطر شرحال نویسی برای مادر چاوز گذاشتند.حاصل این کله شقی از نظرتان می گذرد!

******************************

آن مادر شهید همیشه زنده!! آن طالب بخشش از خداوند آمرزنده! آن والدة مرحوم هوگو چاوزِ شهید! آن زنی که نزدیکتر از او به رئیس کابینه کس ندید!! آن عزیز بری از خطا، آن مام پنجاه و سومین رئیس جمهورونزوئلا! آن مادر انسانی عمیقاً موحد و مؤمن و پایبند به ارزش‌های آسمانی!!، آن مادر سیاست‌مداری با نظرهای سوسیال دموکراتیک ادیانی!!!، آن مخالف امریکای متجاوز، خانم النا فریزا دو چاوز !

آورده اند که در شب هفتم آن عال م بزرگوار و مبارز با استبداد و استعمار، مغفور جنت مکان خلد آشیان، مولانا مرحوم مغفور هوگوخان چاوز ونزوئلایی- رحمه الله-، والده گرامیشان از شهید زنده، فخر دنیا و الدین مولانا شیخ نیکلاس مادورو که آمریکای لاتین را یک تنه می برد به جلو! درخواست کرد که نامه اکابر و بزرگان را که در سوگ فرزندش مرقوم کرده بودند، بخوانند، تا جمله عوام را حض سمعی برند و باعث آرامش روح آن شهید راه خدمت به ملت ونزوئلا گردد!! پس شهید زنده مولانا شیخ نیکلاس مادورو!! یک به یک نامه ها خواندن گرفت تا به نامه مولانا احمدی نژاد رسید که مرقوم کرده بود: «تردید ندارم که او بازخواهد گشت و به همراه همه صالحان و حضرت مسیح(ع) و تنها باقیمانده از نسل پاکان، انسان کامل، خواهد آمد و جامعه بشری را در استقرار صلح و عدالت کامل و مهربانی و کمال یاری خواهد کرد . » پس برخی از مریدان آن شهید تازه درگذشته! که هیچ با مبانی رفیع دینی آشنا نبودند، فریاد برآوردند که:

هیچ جا نمی ریم همین جا هستیم ...ما منتظر هوگو چاوز هستیم

که ماموران انقلابی جمله ایشان را در آن شهر شهید پرور متفرق همی کردند! گفتنی است که اهل بیت آن مرحوم، مخارج شب چهلم را صرف امور خیریه کرده اند!!! الله اعلم!!!

پس چون مولانا احمدی نژاد با هیات همراه همی رفتند که مادر چاوز تسلی دهند، در آن حال سرشک از چشمان مولانا احمدی نژاد جاری بشد و مادر ایشان دلداری همی داد که: «هر چه عمر هوگو بود، بقای عمر شما باشد!!!» و این شعر مناسب حال سرود:

چون که گل رفت و گلستان درگذشت

بوی گل را از که جوییم؟!! از مامان!!

پس مادر مرحوم چاوز مولانا احمدی نژاد را فرمود: «یا شیخ! تو هم چون پسر من مانی و به حقیقت بوی او همی دهی!» پس مولانا احمدی نژاد فرمود: «یا بانو! دور از جانی نثار فرمایید، بر چون مایی، که خدای آن روز نیاورد!!» پس مادر مولانا چاوز تا این سخن بشنید: «به دامن مولانا احمدی نژاد پرید، که مرا عفو فرما!!» و مولانا احمدی نژاد گریان از پیش او به کناری آمد. لیک مریدان را معلوم نشد که این اشک از فقدان چاوز رحمه الله نثار فرموده، یا زبان تند مادر ایشان!! الله اعلم!!!

پس مولاتنا النا فریزا دو چاوز، برای آنکه از دل هیأت ایرانی این موضوع به کلی در آورد، یکی از مریدان را فرمود: «شنیده ایم که در دیار شما این پسته - انزلناه مقامه- مقامی رفیع یافته است!!! بیایید ما خرواری پسته به شما به نیم قیمت عرضه کنیم!!» پس مرید عرض نمود: «یا بانو!!! سبب این گشاده دستی چیست؟» پس فرمود: «ای جوان! من که دندان درست و حسابی در دهان ندارم! لاجرم فقط مختصری این پسته ها مکیده ام!! این خروار پسته با خود ببر، که قلّت قیمتش از بر پاک کردن کدورت هاست!!!» به این حد زنی مهربان و مردم دار بود!!!

آورده اند که همان شب مولانا چاوز به خواب مهربان مادر آمد. پس چون مادر روی فرزند خود بدید گفت: «هوگوی عزیزم! چرا اینقدر زود ما را تنها گذاشتی و رفتی؟!» پس مرحومنا چاوز فرمود: «مادر جان! می‌خواستم تا در اوج هستم، از دنیا خداحافظی کنم!!!» پس مادر با چشمان گریان به طریقی نالان فرزند را در خواب گفت: «یا هوگو! آیا این راست است که دوست و برادرت شیخ الرییس کابینه ایران زمین فرموده است که با تنها بازمانده پاکان و حضرت مسیح باز خواهی گشت؟» پس مولانا حیران و متعجب گشت و فرمود: «صحت این ماجرا همی ندانم، لیک مولانا شیخ الرئیس دوستانی دارد که هم نامة نانوشته خوانند و هم قصه نا نموده دانند!! شاید که دوستان ایشان از آن دیار اخباری مگوی به گوش ایشان رسانده اند!! خدای داند و بس!!»

پ خالتور

۰

دیدگاه تان را بنویسید

 

نیازمندیها

تازه های سایت