آیا تاریخ در سوریه تکرار میشود؟/ماجرای کشتار 200 هزار نفری مردم
از ماه می تا ماه آگوست سال 1860 بین 17 تا 23 هزار نفر، بیشترشان با اعتقاد مسیحی، در کوههای لبنان و دمشق قتلعام شده بودند، آن هم در نبردهایی که بین قبیلههای مختلف صورت گرفته بود. این اخبار در ورود به اروپا، مردم را شوکزده ساخت. عثمانی متهم به تبانی شد.به آنها اتهام زدند که به گروهکهای نظامی دَروز اجازه دادهاند در کوههای لبنان و دمشق این کشتارها را صورت بدهند.
در 16 آگوست 1860، یک نیروی نظامی و کاووشی فرانسوی وارد بیروت شد. بهگفتهی ناپلئون سوم، ارتش فرانسه میخواست «نظم» را در خاک سوریه حاکم کند، البته سوریه آن زمان بخشی از امپراتوری عثمانی بود. این موضوع را اولین «استفاده از ارتش بهخاطر مسائل حقوق بشر» درنظر میگیرند، هرچند این دخالت نظامی درحقیقت بهمنظور افزایش حضور اقتصادی فرانسه در منطقه انجام میگرفت.
اخیراً و مجدداً موضوع دخالت نظامی بهبهانهی حقوق بشر عنوان شده است؛ میگویند باید جلوی رنج مردمانی را گرفت که از سال 2011 میلادی درگیر نبردهای بین دولت و گروههای مسلح اپوزیسون هستند. در این میان مسئولیت تمامی نبردهای اخیر را - به درست یا به اشتباه - به گردن دولت سوریه میاندازند.
یعنی تلاشهای موجود میتواند رژیم فعلی را سرنگون کند. این فرآیند البته از چندین ماه پیش از این شروع شده است، وقتی گروهکهای نظامی مسلح شدند و جنگجویان خارجی و مامورهای امنیتی کشورهای دیگر در منطقه پخش شدند. با این حال، استفاده از نیروهای نظامی در محدودهی یک دولت، زیر پا گذاشتن قوانینی است که سازمان ملل در مورد حقوق دولتها، وضع کرده است. استفاده از ارتش بین کشورها براساس این قوانین منع شده است مگر برای دفاع از خاک کشور باشد یا عملیاتی متحد زیرنظر شورای امنیت سازمان ملل متحد باشد.
البته همیشه به این قوانین از طرف غرب توجه نمیشود، مثلاً در بمباران کزوو در سال 1999 میلادی یا یورش به عراق در سال 2003 میلادی. جدیدترین مثال، حملات به لیبی در سال 2011 میلادی است، حملاتی که به گفتهی بسیاری از کشورها، بسیار فراتر از قطعنامهی 1973 سازمان ملل متحد انجام گرفت.
در 17 نوامبر 2012 میلادی، رئیسجمهور فرانسه فرانسواز هولان، در کاخ الیزه، رئیس «شورای موقت برای انقلابیون سوریه و نیروهای اپوزیسون» را به حضور پذیرفت. رئیس این شورا در اجلاس دوحه یک هفتهی قبل انتخاب شده بود. بهرغم اسم پرتمطراق این شورا، این طفل جدید غرب و کشورهای عرب حوزهی خلیج (فارس)، نتوانسته است تمامی نیروهای اپوزیسون را زیر پرچم خود گرد بیاورد هرچند حیات این شورا اجازه داده است تا 1 میلیون و 200 هزار یورو کمک دولت فرانسه به نام «کمکهای اورژانسی در زمینهی حقوق بشر» به این شورا پرداخت شود. البته در این پاناروما، مشاغل نظامی و مردمان نظامی فرانسوی هم بخشی از ماجرا خواهند بود.
بهانهای گستردهتر و جهانیتر لازم است تا بتوان چنین دخالتهای غیرموجهای را توجیه کرد: بهانه مسئولیت کشورها در حفاظت از زندگی هر جمعیتی از انسانها عنوان شده است تا از آنها در مقابل خطرهای گسترده، مراقبت کنند. هرچند این اصل در خود بهاندازهی کافی موجه و قانونی است، گسترده وابسته به نیتِ خیر حامیان این نظریه نیز خواهد بود. چگونه میتوانید مطمئن بشوید که یک نفر از این قدرت موجه و گسترده سوءاستفاده نمیکند و خشونت علیه کشوری دیگر را دنبال نمیکند تا به هدفهای دیگری برسد؟ تاریخ پر از جنگهای «موجه» است، جنگهایی که نشان دادهاند تاثیرهایی بسیار مخرب بر مردم زمانهی خود گذاشتهاند. در سال 1758 میلادی نیز به بهانهی آزادی سرخپوستان از دست حاکمان مستبد خود، جنگهای گستردهای در امریکای شمالی دنبال شد اما نتیجهاش نسلکشی همین سرخپوستان بود.
متخصصان در زمینهی این سوال همیشه به گذشته نگاه کردهاند و نشان دادهاند که قدرت مداخلهگر اعمال خود را در درجهای بسیار ویرانگر انجام میدهد. برای سالیان بسیار این باور وجود داشت که عملیات صورت گرفته در سال 1860 در سوریه استثنایی بر این ماجرا خواهد بود، این عملیات متمرکز بر استان سوریه در امپراتوی عثمانی بود، البته این استان امروز شامل بر کشور لبنان نیز میشود. از ماه می تا ماه آگوست سال 1860 بین 17 تا 23 هزار نفر، بیشترشان با اعتقاد مسیحی، در کوههای لبنان و دمشق قتلعام شده بودند، آن هم در نبردهایی که بین قبیلههای مختلف صورت گرفته بود. این اخبار در ورود به اروپا، مردم این قاره را شوکزده ساخت. مقامات عثمانی متهم به تبانی شدند، به آنها اتهام زدند که به گروهکهای نظامی دَروز اجازه دادهاند در کوههای لبنان و دمشق این کشتارها را صورت بدهند، حتی گفته شود دولت عثمانی این منطقه را به این گروهکها اجاره داده است.
ناپلئون سوم تصمیم گرفت یک گروه اکتشافی 6 هزار نفری به این منطقه بفرستد تا به این «کشتارها» پایان دهند و این کار با تایید دیگر قدرتهای وقت اروپایی انجام گرفت. نیروهای فرانسوی کمی کمتر از یک سال در این منطقه باقی ماندند. بعد از بازگشت صلح به منطقه، آنها مقامات منطقه را طوری شکل داده و آموزش دادند که صلح تا زمان جنگ جهانی اول در این منطقه باقی ماند، سپس این ارتش عقبنشینی کرد. حتی تا امروز هم وکیلهایی که کاملاً مخالف یورشهای نظامی با توجه حقوق بشر هستند، میگویند که عملیات سال 1860 احتمالاً میتواند تنها «دخالت واقعی» در قرن نوزدهم به بهانهی مردم و حقوق بشر باشد.
هرچند با نگاهی نزدیکتر به این موضوع، متوجه میشویم که سودهای بسیاری در همین حمله وجود داشته است و این سودها، در تبدیل قبایل درگیر به «مشتری»های اروپا، نمایان میشود. همچنین دولتهای اروپایی بسیار مجذوب تقسیم امپراتوری عثمانی به کشورهایی کوچکتر بودهاند تا بعد این سرزمینها را بین دولتهای اروپایی تقسیم کنند. سوریه یک راه استراتژیک بسیار مهم بهسمت هندوستان محسوب میشد، هند در آن زمان جواهر امپراتوری بریتانیا محسوب میگشت. فرانسه علاقهی خود به این منطقه را پنهان نگه نمیداشت، چون این منطقه توانایی شکوفایی برای تجارت به شکلی گسترده را در خود داشت. آنها برای رسیدن به اهداف خود، به راهحلی این چنینی رسیدند: فرانسویها حامیان کاتولیکها هستند، روسها از ارتدوکسها حمایت میکنند و بریتانیاییها مسئول دَروزها میشوند.
در دوران بعد از یورش سال 1860، فرانسه نفوذ اقتصادی خود را در منطقه گسترش داد، طوری که تا سال 1914، نزدیک به 50 درصد مردم منطقه در صنایع نساجی فرانسوی کار میکردند. کل این صنعت زمانی نابود شد که فرانسویها ارسال مواد خام به لبنان را در طول جنگ جهانی اول، متوقف ساختند. در نتیجه مردم بسیاری به خاک سیاه نشستند.
یک سال بعد، در سال 1915 میلادی، نیروهای مشترک فرانسوی و بریتانیایی سواحل سوریه و لبنان را به روی ورود مواد غذایی به این منطقه بستند. این منطقه وابستگی شدیدی به واردات داشت و هدف این دولتها، تحریک قبایل عرب به شورش علیه دولت مرکزی عثمانی مستقر در استانبول بود. عثمانی در آن زمان از ویلهم دوم، امپراتور آلمان در جنگ جهانی اول حمایت میکرد. نتیجه قحطی گسترده بود: 200 هزار نفر در قسمتهای مرکزی و شمالی کوههای لبنان و 300 هزار نفر در مابقی خاک سوریه، کشته شدند.
دیدگاه تان را بنویسید