۸۴ درصد تعیین کننده چه کسانی هستند؟/ چهار روزی که سرنوشت اوباما و رامنی را رقم می‌زند

کد خبر: 222590

با درنظر‌گرفتن پایان جهان این‌که چه کسی به کاخ سفید وارد شود اهمیتی نخواهد داشت چون ۴ روز بعدش همه‌مان خواهیم سوخت و نابود خواهیم شد! اما اگر زمان جهان سر نیاید و پیش‌گویی نوسترداموس تحقق پیدا نکند، بررسی گزینه‌های ریاست‌جمهوری امریکا، از آن‌جایی که آتشِ سیاست‌های توسعه‌طلبانه امریکا با توجه به انتخاب فردی جمهوری‌خواه یا دموکرات، کم یا زیاد می‌شود، اهمیت می‌یابد!

۸۴ درصد تعیین کننده چه کسانی هستند؟/ چهار روزی که سرنوشت اوباما و رامنی را رقم می‌زند
سرویس بین الملل «فردا»: طبق پیش‌گویی دانایان قوم مایا، حرافی یاوه‌گویان معنویت‌گرا، نوسترداموس و یکی دو دسته دیگر از تئوریسین های پولدار سرمایه‌داری متأخر، در ۲۱ دسامبر ۲۰۱۲ (اول دی امسال) قرار است همه انسان‌ها به دلیل قرارگرفتن خورشید در میانه کهکشان راه شیری نابود شوند!! اما پیش از این‌که این رویداد کیهانی به وقوع بپیوندد، قرار است مردم امریکا در ۶ نوامبر (درست ماهِ قبل از آن) پای صندوق‌های رأی بروند تا مجمع الکترال در ۱۷ دسامبر (یعنی تنها ۴ روز قبل از پایان جهان) رئیس جمهور جدید امریکا و معاون‌اش را معرفی کند. با درنظر‌گرفتن پایان جهان این‌که چه کسی به کاخ سفید وارد شود اهمیتی نخواهد داشت چون ۴ روز بعدش همه‌مان خواهیم سوخت و نابود خواهیم شد! اما اگر زمان جهان سر نیاید و پیش‌گویی نوسترداموس تحقق پیدا نکند، بررسی گزینه‌های ریاست‌جمهوری امریکا، از آن‌جایی که آتشِ سیاست‌های توسعه‌طلبانه امریکا با توجه به انتخاب فردی جمهوری‌خواه یا دموکرات، کم یا زیاد می‌شود، اهمیت می‌یابد.
رئیس‌جمهورشدن رامنی یا انتخاب دوباره اوباما هر چند اثر چندانی بر «سیاست‌های کلیِ» امریکا نخواهد داشت اما دستِ کم در سطحِ «روش و شدت» آن، تغییراتی را به وجود خواهد آورد. البته اگر به یاد بیاوریم که جنگ خلیج فارس در دوره ریاست‌جمهوری آقای گیتارنواز و خواننده مهربان یعنی بیل کلینتون-دموکرات راه سومی- کلید خورد، خواهیم فهمید که تغییر در «روش و شدت» هم تابع مقدراتی فرا‌تر از تصمیمات رییس‌جمهور امریکا و سازوبرگ سیاسی دولت امریکا است. آن سیاست‌های کلی را باید در جای دیگری یافت، نه با تمرکز بر دیدگاه‌ها، رویکرد‌ها و تصمیمات رئیس‌جمهور امریکا. سیاست‌های کلیِ حاکم بر دولتِ امریکا، تنها در یک جنبه به حوزهٔ سیاست مربوط می‌شوند، آن‌هم حفظِ هژمونی سربازِ جهانیِ امریکایی است که کاری ندارد جز رهانیدن ملت‌ها از دست ظالمان! حال این ظالمان چه از مردمان‌‌ همان ملت باشند چه از کراتِ آسمانی آمده باشند. تنها این سیاستِ کلی، در حوزهٔ سیاست ریشه دارد اما دیگر سیاست‌ها متعلق‌اند به حوزه‌ای مهم و اساسی به نامِ اقتصادِ سیاسی. هنگامی که می‌خواهیم «انتخاباتِ امریکا» را بخوانیم، باید به یاد داشته باشیم که اگر تنها بر روندهای سیاسیِ آن تمرکز کنیم، به بیراهه خواهیم زد. باید برای خواندنِ «انتخاباتِ امریکا» روندهای سیاسی را در کنار و درهم‌تنیده با روندهای اقتصادی خواند تا آن‌گاه بتوان به‌شکلی عمقی‌تر به فهمِ این انتخابات نزدیک شد. البته این نگرش هم نادرست است که رویه‌های سیاسی حاکم را تنها پوششی برای روندهای اقتصادی بدانیم، چرا که باز هم به بیراهه رفته‌ایم. برای انجام درست این کار، به خواندنِ انتخاباتِ امریکا از آن سویه‌هایی که هم برای مردمِ امریکا و هم نظامِ سیاسیِ آن اهمیت دارند، می‌پردازیم. اول باید به تقشیم‌بندی‌ای دست بزنیم که ما را در فهم وضعیت حاکم بر امروز امریکا کمک می‌کند. لایه‌بندیِ اجتماعی از نظر طبقاتی، با توجه به یکی از تقسیم‌بندی‌های آکادمیک موجود (William Thompson & Joseph Hickey، ۲۰۰۵) می‌توان جامعه امریکا را به طبقهٔ بالا، طبقهٔ متوسطِ بالا، طبقهٔ متوسطِ پایین، طبقهٔ کارگر و طبقهٔ فرودست تقسیم کرد. این تقسیم‌بندی کمک فراوانی می‌کند به این‌که بفهمیم دگرگونی‌های سیاسی و اقتصادی چه طبقاتی را متأثر می‌کند، کدام طبقات از چه دگرگونی‌ای متضرر می‌شوند و در آخر این‌که نامزدهای انتخاباتی کنونی کدام طبقات را مخاطب قرار داده‌اند. در تقسیم‌بندی بالا [۱]، سهمِ جمعیتی هر یک از طبقات یا لایه‌های طبقاتی چنین است:

نام طبقات

سهم جمعیتی

ویژگی‌ها

طبقه‌ی بالا (طبقه‌ی سرمایه‌دار)

1 درصد

مدیران سطح‌ بالا، افراد مشهور، سران، با درامدِ بالاتر از 500 هزار دلار در سال در کل، آموزش‌یافته در انجمن ایوی (مجموعه‌ دانشگاه‌هایی در امریکا که از نظر سطح آموزشی و همچنین شکل پذیرش بالا هستند مانند براون، ییل، دانشگاه پنسیلوانیا و مانند آن)

طبقه‌ی متوسطِ بالا (طبقه‌ی متخصصان‌)

15 درصد

آموزش‌دیده در سطحِ بالا (معمولاً با درجه دانشگاهی)، متخصصان یا مدیران با درامد خانواری مختلف از سطح بالاتر از 5 رقمی تا عموماً درامدی نزدیک به 100 هزار دلار.

طبقه‌ی متوسطِ پایین

32 درصد

نیمه متخصص و استادکار با برخی مشاغل خویش‌فرما، با درامدِ خانواری نزدیک به 35 هزار تا 75 هزار دلار در سال. برخی از آن‌ها تحصیلات دانشگاهی دارند.

طبقه‌ی کارگر

32 درصد

کارگران دفتری، کارگران یقه صورتی یا یقه آبی با امنیت شغلیِ پایین و با درامد خانواری نزدیک به 16 هزار تا 30 هزار دلار در سال. و آموزشی در سطحِ دبیرستان.

طبقه‌ی فرودست

14تا20 درصد

آن‌هایی که اشغال کرده اند شغل‌هایی را با پرداخت مزد ناچیز یا وابسته اند به کمک‌های دولت. برخی از آن‌ها تحصیلاتی دبیرستانی دارند.

همان‌طور که می‌بینید، ۸۴ درصد جامعه ۳۱۲ میلیون نفری امریکا را کسانی تشکیل می‌دهند که در هرم ثروت جایی پایین‌دست دارند و همین سبب می‌شود که نسبت به سیاست‌های اقتصادی ـ سیاسیِ مطرح‌شده در گیرودار مبارزات انتخاباتی حساس باشند و از قضا همان‌هایی هستند که بار سنگین بحران اقتصادی سرمایه‌داری را در کنار آن ۱۵ درصدِ متخصصان و مدیران ناسرمایه‌دار تحمل کردند.
حال بهتر می‌توان به سازوکار حاکم بر انتخابات امریکا نزدیک شد و آن را فهمید. همه‌ نامزدهای انتخاباتی در نظام نمایندگی می‌کوشند خود را نماینده اکثریت شهروندان جامعه نشان دهند اما دقیقاً بررسیِ سیاسی و اقتصادی است که نشان می‌دهد آن‌ها واقعاً چه سمت‌وسویی دارند. ۱. نابرابری و بحران اقتصادی پس از بحران پایانِ دههٔ ۹۰ میلادی، بحرانِ اقتصادی ۲۰۱۰ که این‌بار خود را در بخشِ مسکن نشان داد و سپس به بخش‌های دیگر کشیده شد، دولتِ اوباما را در وضعی دشوار قرار داد. هر چند این بحران بیش از آن‌که به صرفاً سیاست‌های اقتصادی دولت اوباما مرتبط باشد به سیاست‌های کلی حاکم بر اقتصاد سرمایه‌داری و امپریالیستی مرتبط است، اما دست‌آویزی فراهم کرد تا جمهوری‌خواهان از آن بهره‌ بسیار ببرند. به رغم تبلیغاتِ بسیار جمهوری‌خواهان روی سیاست‌های اقتصادی دولت اوباما از آن‌جایی که میت رامنی درست مانندِ جورج بوش هیچ برنامه اقتصادی مشخصی ندارد، بیشتر بر مسئلهٔ هژمونی جهانی امریکا متمرکز است و البته به همراهی لابی‌های پرقدرتِ سرمایه‌داران و کارتل‌ها امید بسته است، مشخصاً نمی‌تواند و تاکنون هم نتوانسته است آن ۸۴ درصد را با خود همراه کند. البته در این‌جا باید به نکته‌ای حاشیه‌ای اشاره کنیم. نباید چنین فرض کرد که مثلاً چون ۸۴ درصد از جامعه امریکا متأثر از بحرانِ اقتصادی، وضع زندگیشان بد‌تر و بدترمی‌شود، آن‌ها بی‌شک به سیاست‌ها بیشتر حمایتگرانهٔ اوباما رای خواهند داد. نه چنین نیست. بخش بزرگی از این ۸۴ درصد را «مرددان» ی تشکیل می‌دهند که در آخر و تحتِ جریان‌های عمومی به یکی از این دو نفر رای خواهند داد.
به هر حال با وجود تمرکز جبهه جمهوری‌خواهان بر وضع نابسامان اقتصاد امریکا در دوره اوباما، از آن‌جایی که تا حد زیادی پیوندهای سیاسی و اقتصادی رامنی به مراکز قدرت اقتصادی و ثروت مشخص است و با توجه به گاف‌های انتخاباتی رامنی در یک ماه اخیر (فیلم تصویری صحبت‌های رامنی درباره بی‌اهمیت بودنِ رای طبقه کارگر و طبقه فرودست امریکا) می‌توان فهمید که دستِ کم این دو طبقه از او دل کنده‌اند و امیدی به سیاست‌های جمهوری‌خواهانه ندارند. اما در مقابل، جبههٔ دموکرات‌ها و گروهِ اوباما با مطرح‌کردن قانون خدمات بیمه درمانی و افزودن بر مالیاتِ طبقهٔ سرمایه‌دار (طبقهٔ بالا) عملاً توانسته طرحی از یک برنامهٔ اقتصادی را مطرح کند و چند قدم از رقیب پیش بیفتد. برخلافِ آن‌چه در برخی از تحلیل‌های نولیبرال‌های وطنی و اصلاح‌طلب می‌بینیم، پیش‌رفتنِ بحران اقتصادی بیش‌ازپیش لایه‌های اجتماعیِ طبقهٔ متوسطِ پایین، طبقهٔ کارگر و طبقهٔ فرودست امریکا را به حمایتگری دولت وابسته می‌کند و این یعنی نزدیک‌شدن ۶۰ تا ۷۰ درصد رای‌دهندگان (اگر ۱۴ تا ۲۴ درصد از مرددان را حذف کنیم) به برنامه‌های دموکرات‌ها. ۲. سیاست خارجی و هژمونی بین‌المللی هژمونی سیاسیِ بین‌المللی امریکا نه صرفاً از لحاظِ سیاسی بلکه بیشتر از نظرِ اقتصادی برای او حیاتی است. این‌که بشکه‌های نفتی حاکم بر حاشیهٔ خلیج فارس نه می‌توانند و نه می‌خواهند هژمونی امریکا را کنار بزنند و مثلاً به گاو شیردهِ اروپا بدل شوند، تنها به خاطر ۲ عامل اساسی است: هژمونی بین‌المللی امریکا و یکه‌تازی اقتصادی آن. هژمونیِ بین‌المللی امریکا، این میراثِ به‌جای‌مانده از دورانِ جنگِ سرد، یکی از خطِ قرمزهای مهم سیاستِ کلی حا کم بر نظامِ سیاسی این کشور است. نه اوباما، نه رامنی و نه هیچ‌کسِ دیگر نمی‌تواند به اینجایگاه برسد اگر ذره‌ای دراین‌باره در مورد او شک و تردید وجود داشته باشد. تسلط بر بازارهای مهم و اساسی مانند بازار نفت خاورمیانه یا بازار نیروی کار در چین و آسیای جنوب شرقی، ایجاد زمینه برای تحرک سرمایه‌ی بین‌المللی و ایجاد زمینه برای سرمایه‌گذاری‌های بلندمدت از پی‌آیندهای اولیه هژمونی سیاسیِ امریکا است. وقتی جمهوری‌خواهان بر این نکته که سیاست‌های بین‌المللی اوباما باعث کاسته‌شدن از قدرت بین‌المللی امریکا شده است، دقیقاً بر حفظِ همین هژمونی دست گذاشته‌اند. از پول واحد اروپا تا اجلاسِ سران کشورهای عضو سازمان عدم تعهد همه تلاش‌هایی برای کاستن از بار سنگینِ هژمونیِ سیاسی و در پی‌آیندِ آن، سلطه اقتصادی امریکا است. از این نظر، شاید اوباما هم‌دوش با رامنی در حرکت باشد. البته رامنی، درست مانندِ جورج بوش پسر، بر پایه‌ بسیاری تحلیل‌ها و واکاوی‌های رسانه‌هایِ خودِ امریکا، هیچ نگاهِ خاصی به سیاست‌ خارجی ندارد و بیشتر غلام حلقه‌به‌گوشِ لابی‌های شرکت‌های بین‌المللیِ مؤثر بر سیاست امریکا و لابی‌های صهیونیستی است. او حرف‌های دیکته‌شده به او در محافل را بازگو می‌کند و ازقضا، در این میان گاف‌هایی می‌دهد که جایگاهِ او را در نظرِ رای‌دهندگان امریکایی پایین می‌آورد. اوباما اما سیاستی زیرکانه‌تر را پیش گرفته است. او می‌داند که اکنون برای بخشِ بزرگی از جامعه امریکا، مسئلهٔ مهم معیشت، رفاه عمومی و امنیت شغلی است. پس جدا از این‌که سعی می‌کند با حرکت‌هایی (از مانور نظامی تا نزدیکی به کشورهای خاورمیانه) بر آن هژمونی صحه بگذارد و از سوی دیگر تمرکزش را بر ضرورت‌های داخلی قرار دهد. با این وجود، این جنبه می‌تواند به چشم اسفندیار اوباما بدل شود آن‌ هم با توجه به دگرگونی‌های اسلام‌گرایانه در منطقه و سوءاستفاده جمهوری‌خواهان از پارانویای مردم امریکا نسبت به غیر خودشان. ۳. سیاست و فرهنگِ امریکایی در این میان، برهم‌کنشِ لایه‌ها و طبقاتِ اجتماعی در امریکا را در گرایش به یکی از این نامزد انتخاباتی نباید نادیده گرفت. بخشی عمده‌ای از طبقه متوسطِ امریکا و البته طبقه کارگر تحت تسلطِ سیاست‌های رسانه‌ایِ حاکم بر کشور هستند. درست است که در طبقاتِ مؤثر بر جریانِ رسانه‌ای می‌توان هم به طرفداران رامنی و هم اوباما اشاره کرد اما در این می‌ان، جدا از خط‌دهندگانِ اصلی به رسانه‌های اثرگذار بر شهروندان امریکایی، خود این رسانه‌ها می‌توانند نقشی مؤثر در گرایش به یک نامزد بازی کنند. تجربه هولناک دورانِ بوشِ پسر شاید تا حد زیادی تأثیری منفی بر گرایش رسانه‌ای به جمهوری‌خواهان گذاشته باشد. این را می‌توان از گرایشِ عمومیِ مقاله‌ها و یادداشت‌های منتشرشده در این رسانه‌ها فهمید.
.
درست است مخالفت‌هایی با اوباما وجود دارد اما آنقدر نیست که بتوان از آن‌ها با عنوان «هجمه» یاد کرد. البته تأثیرگذاری جریان رسانه‌ای هم چندان نیست و از قضا تا اکنون نشان داده است که به راهِ‌‌ همان لابی‌های کذایی و جریان‌های قدرتمند اقتصادی و لابی‌های شرکت‌های بین‌المللی می‌رود و دستِ کمف لایه‌های پایینی امریکا نمی‌توانند هیچ امیدی به آن داشته باشند. از سوی دیگر، پارانویا (دیگرهراسی) حاکم بر جامعه امریکا که هم طبقه حاکم به آن دامن می‌زند و هم وقایعِ بین‌المللی و تحریفات رسانه‌ای، آن را برای مردم امریکا تشدید کرده است، عملاً عاملی مهم در جهت‌دهی به گرایش‌های عمومی در این مردم است. این دیگرهراسی، عاملی اثرگذار است برای اثرگذاری بر اذهان مردم امریکا و جهت‌دهی به آن، چیزی شبیهِ به‌دست‌گرفتن لگام گرایشِ عمومیِ آنان است. در این زمینه، جمهوری‌خواهان دست بازتری دارند و تا اکنون بهتر توانسته‌اند از آن استفاده کنند. در این میان، اوباما در مقابل به جنبه‌ای دیگر از فرهنگِ امریکایی چنگ زده است و تلاش می‌کند با تأکید بر آن، از دیگرهراسی عمومی بکاهد. آن هم چیزی نیست جز تأکید بر «ارزش‌های جهان‌شمول امریکایی که قرار است این مردمان متمدن، اهمیتِ به‌کاربستن آن‌ها را به دیگران نامتمدن! گوشزد کنند و آن ارزش‌ها را در میان اینان اشاعه دهند.» داستان از این قرار است که دموکرات‌ها دیگران را نامتمدن می‌دانند اما لزومی نمی‌بیند مردم امریکا را از این دیگران بترساند چرا که با گذاشتنِ وظیفه‌ای میهنی و الهی بر دوشِ آنان، آنان را در اینجایگاه «رهایی‌بخش جهان» قرار می‌دهند! جمهوری‌خواهان چندان به این قهرمان‌بازی‌ها کاری ندارند. آن‌ها عملگرایانی هستند که نتیجه مشخص می‌خواهند. سروته قضیه برای دموکرات‌ها و جمهوری‌خواهان یکی است اما یکی با پنبه سر می‌برد (دموکرات‌ها) و دیگری (جمهوری‌خواهان) وقتی کلاه از او می‌خواهی، کلاه را با سر می‌آورد. امریکایی‌ها به‌شدت مذهبی‌‌اند. گره‌خوردنِ این ویژگی با حسِ «رهایی‌بخشیِ جهان» که هالیوود آن را در بوق و کرنا کرده است، این شهروندان را که بیشتر در پی نفعِ شخصی، موفقیت در زندگی و به‌دست‌آوردنِ خوشبختی هستند، بدل به جنگجویان صلیبی می‌کند که فکروذکرشان غلبه بر کفار مسلمان، تصرفِ بلاد کفر و گستردنِ مسیحیتِ کذاییشان است. جمهوری‌خواهان بار‌ها با تحریک آن ویژگی و به‌جوش‌آوردنِ آن حس، امریکاییان را به جنگ‌هایی دردآور و ویران‌کننده کشانده‌اند. ۴. لابی‌های شرکت‌ها و لابی‌های صهیونیستی اشتباه است تصور کنیم که در یک سو لابی‌های متصل به شرکت‌های بزرگ و کارتل‌ها قرار دارند و در سوی دیگر، لابی‌های سیاسیِ صهیونیستی. این دو چنان درهم‌تنیده‌اند که‌گاه نمی‌توان از هم تشخیصشان داد. نفوذِ سرمایه‌داران صهیونیست‌ها در بخش‌های مهمی از اقتصاد و رسانه در امریکا است که سبب می‌شود تا این لابی‌ها بر سیاست، فرهنگ و اقتصاد امریکا اثرگذار باشند. [۲] البته آن‌ها هم قادر نیستند کلِ سیاست عمومی (داخلی و خارجی) امریکا را تعیین کنند. آن‌ها «گروه‌های فشار» در ساختارِ سیاسیِ امریکا هستند و بیشتر بر سیاستِ خارجی امریکا به‌ویژه در دوره‌های حکم‌رانیِ جمهوری‌خواهان اثرگذار می‌شوند. هرچند امریکا سنتاً در پی حفظِ وجود لولوسرخرمنی به نامِ رژیم صهیونیستی است اما برخوردهای حاشیه‌ای اوباما با سرانِ رژیم صهیونیستی و حرف‌های اخیر او درباره سیاستِ خارجی اسرائیل نشان می‌دهد که او پشتوانه این لابی‌ها را نخواهد داشت و آن‌ها به آمدنِ کسی مانندِ رامنی راضی خواهند بود. ۵. تقدیرات آسمانی شاید باعث تعجب شود که چرا چنین عاملی را در میان عامل‌های مؤثر بر انتخابات امریکا آورده‌ایم. اصلاً تعجب نکنید بلکه بکوشید معنایی زمینی به آن بدهید. دوره‌های مختلفِ انتخابات در امریکا نشان داده است که گاهی چیزی بیرون از سازوکار ساختار سیاسی در امریکا وارد می‌شود و نتیجه آن را تغییر می‌دهد. جورج بوش پسر را در برابرِ ال‌گور تقریباً چنین تقدیر آسمانی بر سر کار آورد. نکته این است که حفره‌هایی در ساختارِ نمایندگی در امریکا وجود دارد که محلِ زیستِ سوءاستفاده‌کنندگان و فرصت‌طلبانِ وابسته به لایه‌های قدرتمند و ثروتمند امریکایی (همان ۱ درصد در جدول) است. آن‌ها از این حفره‌ها و هم ناآگاهیِ عمومی مردم استفاده می‌‌کنند تا در لحظه‌ای خاص نتیجه انتاخابات را تغییر دهند. تعبیر به تقدیرات آسمانی معطوف به اینکه ممکن است همه‌چیز نشان از پیروی یکی داشته باشد اما ناگهان دیگری از صندوق رأی در آید! نتیجه هر قدر رامنی بر ۱۶ درصد بالای جدول تمرکز کرده است، اوباما می‌کوشد ۸۴ درصد باقیمانده را با خود همراه کند. شاید به نظر بیاید پس در این صورت و با داشتن چنین اکثریتی، اوباما شانس بیشتری برای پیروزی دارد اما از آن‌جا که با امریکا یعنی کشور ثروت و سرمایه و قدرت اقتصادی روبه‌رو هستیم، به‌‌ همان اندازهٔ رأی مردم، هماهنگی با لایه‌های قدرتمند و ثروتمند در امریکا بر پیروزی در انتخابات اثر می‌گذارد. در این کورس دونفره، تا امروز، اوباما چند قدمی از رامنی جلو است اما نتیجه اصلی دقیقاً ۴ روز پیش از پایان جهان رقم می‌خورد. این‌ را که آیا پایانِ جهان در روایت مایا‌ها و نوسترداموس! هم در انتخابِ یکی از این دو اثر دارد یا نه [۳]، فقط زمان مشخص می‌کند و البته برهم‌کنشِ پیچیده همهٔ آن نیروهایی که از آن سخن گفتیم. پانوشت ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ [۱] این، یک نوع از تقسیم‌بندی‌های ممکن است و برای بررسی‌های بیشتر می‌توانید به کارهای انجام‌شده در قشربندی جامعه امریکا یا کارهای اریک اولین رایت و مایکل بوراووی مراجعه کنید. [۲] این موضوع را می‌توانید در کتاب «لابی اسرائیل و سیاست خارجی امریکا» منتشرشده در نشر بازتاب نگار پی‌گیری کنید. [۳] دو سال بعد از پیروزی اوباما و همراه با بالاگرفتن تب داستان‌های پایان جهان، فیلمی مستند به نمایش در آمد به نام «نوسترداموس؛ ۲۰۱۲» که در خیابان‌های پایتخت به وفور به فروش رسید. در آن مستند، رسماً نشان داده شده بود که اگر در انتخابات بعدی (یعنی همین انتخابات) به طرف مقابل اوباما رای ندهید، بعد از انتخابات دنیا کن فیکون می‌شود. برای شرح دقیق‌تر ن. ک. «تأملی فلسفی بر یک فیلم آخرالزمانی، دو تصویر و دو معنایِ یک فیلم» نوشته روزبه آقاجری، روزنامه تهران امروز، شماره ۴ مرداد ۱۳۹۰
۰

دیدگاه تان را بنویسید

 

نیازمندیها

تازه های سایت