تجربه ابتلای یک خانواده بمی در قرنطینه
خیلی سخت است هم بیماری خودت و خانواده را تحمل کنی، هم بیکاری و گرانی را هم وحشت و فرار بقیه و بدتر از همه کممحلی را طوری که انگار کرونا گناه بزرگی است که من عمداً مرتکب آن شدهام.
روزنامه ایران: «نوروز بود که یکی از اقوام مرتضی فوت کرد و او برای شرکت در مراسم تشییع جنازه به بهشت زهرا رفت؛ یعنی بهشت زهرای شهرشان بم. در شهرستان کوچکی که اغلب مردم از حال هم خبر دارند، نمیشود به این راحتیها موضوع مهمی مثل مراسم خاکسپاری یکی از اقوام را نادیده بگیری حتی اگر روزهای اوج حمله کرونا و قرنطینه و خانهنشینی باشد. حالا اگر در همان مراسم کرونا هم بگیری باز همه خبردار میشوند. آیا در این وضعیت هم میشود مثل وضعیت قبلی از اقوام و نزدیکان انتظار داشته باشی به فکرت باشند و برایت دلسوزی کنند؟
اینجاست که قضیه احتمالاً کمی پیچیده و متناقض شود؛ درست است که تو در عزا و عروسی بقیه شرکت کردهای، جویای حال همسایه و دوست و آشنا و فامیل شدهای اما مشکل تو با بقیه فرق دارد؛ تو کرونا داری، حتی اگر آن را از ما گرفته باشی! اگر زرنگ بودی باید مثل بقیه پنهان میکردی اما حالا که صادقانه اقرار کردهای به چنین بیماری خانمانبراندازی دچار شدهای، دیگر مشکل خود توست. چون کرونا فقط یک بیماری نیست بلکه گاهی تبدیل به نوعی انگ اجتماعی هم میشود. یعنی کسی که کرونا گرفته باید از این موضوع خجالت هم بکشد، چون دیگرانی هستند که به دلیل شخصیت والایشان هیچگاه کرونا نمیگیرند. واقعاً موقعیت خندهداری است.
مرتضی ماجرای گرفتار شدنش به این بیماری را این طور شرح میدهد: «با وجود توصیههای مداوم برای رعایت نکات بهداشتی و پرهیز از تجمعات و مراسمها، برای تشییع جنازه یکی از اقوام به بهشت زهرای بم رفتم اما ماسک زده بودم و دستکش هم دستم بود. وقتی برای کمک وارد غسالخانه شدم، سهلانگاری کردم و دستکشهایم را برای چند دقیقهای درآوردم و دستم با در و دستگیره و دیوار و سطوح مختلف تماس پیدا کرد. خودم احتمال زیاد میدهم دلیل ابتلای من و سپس خانوادهام همین باشد. چون تعدادی از اقوام هم از کرمان آمده بودند و فکر میکنم باید ناقل بوده باشند. به غیر از اتفاق آن روز، ما دیگر نه جایی رفته بودیم و نه میهمانی داشتیم. بنابراین باید همان روز ویروس را گرفته باشم.»
یکی - دو روز بعد از این ماجرا سه عضو خانواده حس بویایی و چشایی خود را به طور کامل از دست دادند و رفتهرفته علائم بیماری در آنها بیشتر شد؛ سرگیجه، بدندرد، حالت تهوع و ... سیدمرتضی روز ۱۶ فروردین به مرکز بهداشت بم رفت و گفت خودش و خانوادهاش برخی علائم بیماری کرونا را دارند: «از همهمان آزمایش گرفتند و دو روز بعد جوابش آمد؛ تست من و همسر و پسرم مثبت شد و تست دخترم که شش ساله است منفی، پسرم هم دوازده سال دارد. کمکم بدندرد، تنگی نفس، سرگیجه، تب و تهوع شدید نفسمان را برید. واقعاً سخت بود و اصلاً شرایط خوبی نداشتیم.»
آنها بعد از مثبت شدن نتیجه آزمایش گیج بودند و نمیدانستند چه کنند. تجربه این خانواده در شرایط سختی مثل ابتلا به کرونا و دوری و وحشت اطرافیان از آنها و در نهایت رها کردن بیمار، میتواند الگویی قابل مطالعه باشد. مرتضی میگوید: «به دلیل این که علائم و وضعیت بالینی ما طوری نبود که در بیمارستان بستری شویم؛ توصیه کردند حداقل ۱۷ روز خودمان را در منزل قرنطینه کنیم. ما وارد قرنطینه شدیم و تا ۱۷ روز کامل از خانه بیرون نیامدیم. الان هم حدود ۴۰ روز از آغاز بیماری و بروز علائم اولیه میگذرد. در تاریخ دوم اردیبهشت با نظر رسمی مرکز بهداشت بم، قرنطینه خانگی ما به پایان رسید و حالا هم هر سه نفرمان به طور کامل بهبود پیدا کردهایم. گاهی اوقات شبها کمی بدن درد و سرگیجه داریم که گویا آن هم به مرور زمان برطرف میشود. اما راستش را بخواهید هنوز هم برخوردها با ما خوب نیست.
گاهی خود کسانی که باید به این موضوع رسیدگی کنند هم طور دیگری عمل میکنند. مثلاً یک بار اورژانس با چنان سر و صدایی به خانه ما آمد که همه همسایهها سراسیمه دویده بودند توی کوچه. حالا توی آن شلوغی و بلبشو یکسره اصرار میکردند که باید به بیمارستان منتقل شویم. بچهها شوکه شده بودند و گریه میکردند. این قضیه برای ما خیلی گران تمام شد. بالاخره این هم یک بیماری است مثل هر بیماری دیگری؛ این طور سر و صدا کردن ندارد.»
او با اندوه ادامه میدهد: «ما فکر میکردیم حالا که همه خانواده به کرونا مبتلا شدهایم خیلیها سراغمان را میگیرند از مسئول گرفته تا خیلی از نزدیکان اما در این مدت حتی یک قرص هم به ما ندادند و پیگیر حال ما نبودند. دختر شش ساله من که مبتلا نشده بود با ما در قرنطینه بود و این موضوع را خیلی پیچیدهتر میکرد؛ مدام مراقب بودیم مبتلا نشود. واقعاً وضعیت سختی داشتیم. راستش را بخواهید فقط دانشگاه علوم پزشکی بم به ما رسیدگی کرد انصافاً هر زمان که با آنها تماس میگرفتم به خوبی پاسخ میدادند. از تلفن ۴۰۳۰ و اورژانس هم راضی نیستم. این بیماری ناشناخته است، رعب و وحشت زیاد دارد و آدم انتظار دارد این طور رها نشود.»
مرتضی تلاش میکند با گلایهاش دل کسی را نرنجاند اما ناراحت است و ناراحتیاش را از بعضی برخوردهای عجیب و غریب این طور بیان میکند: «همیشه همه تلاشم را کردهام تا خودم و خانوادهام شهروندان خوبی باشیم. وقتی به ما گفتند در قرنطینه بمانید گوش کردیم و به همه گفتیم کرونا گرفتهایم و الان هم قرنطینه هستیم و فعلاً از ما دور باشید. اگر ما نسبت به شهر و همشهریان خود بیتفاوت بودیم و وظیفه خودمان نمیدانستیم که به فکر همشهریها و قوم و فامیل باشیم، طور دیگری رفتار میکردیم یا اصلاً به کسی نمیگفتیم بیمار شدهایم. بنابراین انتظار داریم آنها هم با ما خوب رفتار کنند.
خیلی سخت است هم بیماری خودت و خانواده را تحمل کنی، هم بیکاری و گرانی را هم وحشت و فرار بقیه و بدتر از همه کممحلی را طوری که انگار کرونا گناه بزرگی است که من عمداً مرتکب آن شدهام. سه ماه است که کارگاه ما تعطیل شده و هیچ درآمد دیگری هم ندارم، حتی اجاره خانه و شهریه مدرسه بچهها را هم نتواستم بدهم. به توصیه یکی از پزشکان هر روز باید آبمیوه طبیعی و آب لیموی تازه مصرف میکردیم. خب لیمو رسید به کیلویی ۴۰ هزار تومان. هزینه دارو را هم اضافه کنید ... خلاصه این که کرونا برای ما فقط بیماری نبوده، بیپولی و هزار جور درد و مرض دیگر هم به دنبال خودش آورده است.»
مرتضی از همه تقاضا دارد که در این روزهای کرونایی، مراقب خود و خانواده باشند، اصول بهداشتی را رعایت کنند تا خدای ناکرده برای خودشان گرفتاری درست نکنند: «متأسفانه من با یک سهلانگاری و حضور در یک مراسم معمولی آلوده شدم و دو نفر دیگر از خانواده را هم به این بیماری مبتلا کردم. از همه میخواهم تا پایان قطعی کرونا توصیهها را رعایت کنند. این ویروس زندگی آدم را به شدت تحت تأثیر قرار میدهد. مسأله فقط بیماری نیست؛ وقتی قرنطینه تمام شد و برای اولین بار از خانه بیرون آمدم، دیدم بعضی از دوستان و همشهریها برخورد خوبی ندارند؛ این خیلی دردناک است. البته انصافاً خیلیها هم رفتار خوبی داشتند و همدلی نشان دادند اما خب رفتارهای بد متأسفانه بیشتر در ذهن آدم میماند و آدم را آزار میدهد.»
او از مسئولان تقاضا دارد، خانوادههایی را که گرفتار این بیماری شدهاند فراموش نکنند؛ مخصوصاً آنهایی که تبعات بیماری همه زندگیشان را تحت تأثیر قرار داده است از ورشکستگی و بیکاری گرفته تا به هم ریختگی عاطفی و روانی.»
دیدگاه تان را بنویسید