قتل به‌خاطر مدل شلوار

کد خبر: 991292

در یک بعدازظهر تابستانی زمانی که اهالی محله‌ای در غرب تهران مثل هر عصر تابستانی در خنکای هوا برای تفریح به پارک رفته بودند فکرش را نمی‌کردند که آن روز یک پرونده جنایی در پارک کلید بخورد.

قتل به‌خاطر مدل شلوار

جام جم: شوخی چند جوان در پارک و مسخره کردن لباس همدیگر نقطه شروع درگیری خونین در یک پارک بود. در همان نزاع پای فرزین که موقع حادثه تنها ۲۳ سال داشت به پارک باز شد و وقتی در جریان درگیری جوانی به نام صابر به قتل رسید، اهالی محل شهادت دادند که فرزین ضربه کاری را به صابر وارد کرده بود. تعدادی از شهود حتی در دادگاه هم علیه فرزین شهادت دادند و این در حالی است که فرزین با وجود گذشت چهار سال از حادثه تا به حال به جرم خود اعتراف نکرده است.

در یک بعدازظهر تابستانی زمانی که اهالی محله‌ای در غرب تهران مثل هر عصر تابستانی در خنکای هوا برای تفریح به پارک رفته بودند فکرش را نمی‌کردند که آن روز یک پرونده جنایی در پارک کلید بخورد.

ششم شهریور سال ۹۵ زمانی که چند نوجوان در پارک نشسته بودند یکی از جوان‌های محل به نام صابر که در حال عبور از آنجا بود لباس یکی از نوجوانان را مسخره کرد. همین باعث درگیری لفظی بین چند نوجوان شد و آن‌ها هم صابر را تمسخر و به او فحاشی کردند. صابر با شیشه قلیان به سمت آن‌ها هجوم آورد. چند نوجوان به سمت مادر‌های خود که کمی آن‌طرف‌تر در پارک نشسته بودند رفتند و عده‌ای با تماس صابر و طرف دیگر دعوا وارد نزاع شدند که فرزین یکی از همان افراد بود.

تمام ماجرا بیشتر از ۱۰ دقیقه طول نکشید. تا اهالی محل به خودشان بیایند جسد صابر، در محلی بین پارک و خانه‌شان غرق در خون روی زمین افتاده بود.

رسیدگی به قتل صابر در دستورکار ماموران پلیس قرار گرفت و براساس اظهارات شهود، فرزین به عنوان عامل قتل تحت تعقیب قضایی قرار گرفت. متهم ۲۰ روز بعد از قتل شناسایی و دستگیر شد و در اولین اظهارات خود به ماموران گفت: «من بی‌گناهم و نفهمیدم چه کسی ضربه را به صابر زد.»

متهم در دادگاه هم در دفاع از خودش، اتهام قتل را انکار کرد و گفت: «روز حادثه یکی از اقوام صابر با مشت ضربه‌ای به صورت من زد و چند دقیقه‌ای چشمم سیاهی رفت. وقتی حالم بهتر شد متوجه شدم صابر چاقو خورده و روی زمین افتاده است.»

از عشق ماشین اسپرت تا اتهام قتل

دادگاه رسیدگی به اتهامش تمام می‌شود. «قتل عمد» همان عبارت شومی است که چهار سال است مهر آن روی پرونده‌اش خورده و سایه‌اش روی جوانی و سرنوشت خانواده‌اش افتاده است. از هیچ تکاپویی برای دفاع از خود دریغ نکرده و حالا بعد از محاکمه و شنیدن شهادت شهود، رای قاضی بزرگ‌ترین سوال ذهنش شده و در انتظار نظر قضات است. در ادامه گفت‌وگوی ما با او را می‌خوانید.

*چند سال داری؟

متولد سال ۷۲ هستم و از حدود ۲۳ سالگی در زندان هستم.

*فکر می‌کردی روزی متهم به قتل شوی؟

من جوانی شرور و اهل دعوا نبودم.

*چرا چاقو همراهت بود؟

عادت نداشتم چاقو در جیبم بگذارم. روز حادثه یکی از آشنایان با من تماس گرفت و گفت در پارک با صابر درگیر شده و از من خواست به کمکش بروم. نمی‌دانم چه شد که هول شدم و با خودم چاقو بردم.

*صابر را می‌شناختی؟

بله. خانه‌شان یک خیابان بالاتر از خانه ما و برادرش با برادر من همکلاس بود. در محل او را می‌شناختم و بعد فهمیدم همان شب حادثه قرار بود فرزندش به دنیا بیاید. ظاهرا برای همین مضطرب بود و با چند نفر دیگر هم قبل از این درگیری جر و بحث کرده بود.

*فهمیدی چرا با اقوام تو درگیر شده بود؟

بعد از حادثه فهمیدم که آن روز چند نوجوان در پارک مشغول قلیان‌کشیدن بودند که صابر یکی از آن‌ها را که شلوار شیرازی به پا داشته مسخره کرده بود. همین باعث شد با هم دعوایشان شود. بعد هم نزاع دسته‌جمعی درگرفت.

*چند نفر در نزاع شرکت داشتند؟

یادم نیست، اما عده‌ای به هواخواهی صابر آمده بودند، چون خانه صابر به آن پارک خیلی نزدیک بود. من و چند نفر دیگر هم برای کمک به اقوام خودمان رفتیم. اما من قصد درگیری نداشتم. می‌خواستم میانجیگری کنم. اما همه چیز در کمتر از ۱۰ دقیقه اتفاق افتاد و نمی‌دانم چرا به قتل منتهی شد.

*چرا شاهدان تو را به عنوان قاتل معرفی کرده بودند؟

برای این‌که من چاقو همراهم بود. آن‌ها چاقو را دستم دیده بودند. اما من با آن چاقو به صابر و هیچ‌کس دیگر ضربه‌ای نزده بودم. همه دیده‌اند که جسد او در کوچه افتاده بود. همسایه‌شان دیده بود که او سالم به خانه‌شان رفته بود.

*چرا آن همسایه را برای شهادت به دادگاه معرفی نمی‌کنی؟ ‌ می‌گوید کسی حرف من را قبول نمی‌کند و برای همین به دادگاه نمی‌آید. چون اعتیاد دارد.

*روزهایت را در زندان چطور می‌گذرانی؟

قبل از دستگیری زیاد اهل تماشای تلویزیون نبودم. اما حالا به دیدن برنامه‌های تلویزیون اعتیاد پیدا کرده‌ام. انگار فقط زمانی که تلویزیون می‌بینم از اضطراب این‌که چه خواهد شد دور می‌شوم. درس هم می‌خوانم. دیپلم کامپیوتر گرفته‌ام و می‌خواهم دانشگاه شرکت کنم.

*قبل از این حادثه دیپلم نداشتی؟

نه، چون عاشق ماشین‌های اسپرت بودم، رفتم در مغازه برادرم و آنجا وسایل اسپرت روی ماشین‌ها می‌بستم. کار روی ماشین تمام زندگی‌ام بود. اهل رفیق‌بازی نبودم. بیشتر دلم می‌خواست سرم را با کار گرم کنم. تمام رؤیایم کارم بود.

*الان چه رویایی داری؟

زندان آدم‌ها را عوض می‌کند. آدم به چیز‌های باارزش‌تری که در زندگی وجود دارد فکر می‌کند. حالا رویایم این است که اگر روزی آزاد شدم، مدافع وطن شوم.

*گفتی اضطراب داری. علت اضطرابت چیست؟

سخت است آدم خودش را در آستانه قصاص تصور کند. در زندان با افرادی دوست و صمیمی شدم و بعد از این‌که حکم آن‌ها اجرا شد خیلی تاثیر بدی در روحیه‌ام گذاشت. یکی از هم بندی‌هایم قاتل بنیتا بود. پرونده تلخی بود که هرگز از یادم نمی‌رود.

۰

دیدگاه تان را بنویسید

 

نیازمندیها

تازه های سایت