خواستگاری به خاطر ۳۰۰ سکه طلای عروس مطلقه
زن جوان که یک بار در زندگی زناشوییاش شکست خورده بود در ازدواج دوم گرفتار مردی فریبکار شد.
روزنامه خراسان: زن جوان که یک بار در زندگی زناشوییاش شکست خورده بود در ازدواج دوم گرفتار مردی فریبکار شد. روزهای تنهایی ملیحه شناسنامه اش را بازکرد. مهرطلاق و جدایی بر صفحه دوم شناسنامه اش حکایت از آن داشت که طعم تلخ شکست و جدایی را یکبار چشیده است. باور نمیکرد با کلی آرزو با حمید ازدواج کرده بود و حالا ماه هاست به خانه پدریاش برگشته است. مادر ملیحه وقتی دید دخترش باز به شناسنامه اش چشم دوخته است کنارش نشست او را در آغوش گرفت، دلداری اش داد و گفت: مطمئن است به زودی داماد خوبی پیدا خواهد کرد. خواستگاری یک هفته نگذشته بود که به اصرار مادر آنها به خانه عمه رقیه رفتند ملیحه نمیدانست چه اتفاقی در انتظار اوست، اما مادر کمی مرموز شده بود. وقتی از عمه رقیه شنید پسر همسایه شان میتواند شوهر مناسبی برایش باشد یکه خورد اصلا نمیخواست بازهم ازدواج کند، اما نگاههای مادر نشان میداد همه دوست دارند مطلقه بودن ملیحه لطمهای به آبروی خانوادگی شان نزند. در دادگاه هنوز یک سال از ازدواج ملیحه و محمد نگذشته بود که زن و شوهر راهی دادگاه خانواده تهران شدند. ملیحه وقتی پیش روی قاضی دادگاه ایستاد، گفت:وقتی اولین بار ازدواج کردم اعتیاد زندگی من و حمید را نابود کرد، میدانستم طلاق بگیرم زندگی خوبی نخواهم داشت خانواده حمید پولدار بودند و مشکل مالی نداشتیم، اما حمید نه کار میکرد نه دست از اعتیاد و آزار من بر میداشت اخلاق بدی هم داشت با گرفتن ۳۰۰ سکه طلا از پدرشوهرم جدا شدم و برای این که پدرم من را بهتر بپذیرد سکهها را در ازای سود کمی به او دادم. وی گفت: با این حال همیشه تصور میکردم در خانه پدرم غریبه و اضافی هستم تا این که عمه رقیه برایم خواستگار پیدا کرد. رفتاری عجیب ملیحه مکثی کرد و گفت: بعد از عروسی یک روز تعدادی از دوستانم را دعوت کردم. محمد وقتی غروب به خانه برگشت و متوجه این مهمانی شد، ناراحت شد. شب، بعد از رفتن مهمانان من با خوشحالی برای او تعریف کردم که آنها دوستان دوران مدرسه و دبیرستان من بوده اند و برای تبریک ازدواج مان به خانه مان آمده اند، اما محمد اخم کرد و گفت که تبریک را میشود تلفنی هم گفت. پول درآوردن سخت است و من دوست ندارم تو سرمایه زندگی مان را این طور هدر بدهی. از روز بعد کم کم رفتار محمد تغییر کرد من احساس میکردم محمد میخواهد با گوشه و کنایههایی که به من میزند، چیزی را به من بفهماند، ولی هرچه فکرمی کردم نمیفهمیدم منظور شوهرم چیست؟ تا این که محمد بعد از چندهفته بالاخره بعد از یک جاروجنجال درباره مهریه ام پرسید و این که ۳۰۰ سکه طلا کجاست؟ تازه فهمیدم مادرشوهرم که همسایه عمه رقیه بود ماجرای مهریه من را میدانسته و محمد هم در جریان است. زن جوان ادامه داد: ابتدا تعجب کردم که درباره مهریه ام میپرسد؟ خیلی طلبکارانه حرف میزد. به محمد گفتم مهریه ام را به پدرم داده ام. پدرم هم با آن پول کار میکند و هرماه به من سود آن را میدهد تا اگر خواستم چیزی برای خودم بخرم یاپس اندازی داشته باشم، بتوانم آن کار را بکنم. آن روز دیگر حرفی درباره مهریه ام زده نشد، اما بعد از آن محمد هربار به یک بهانهای پول هایم را از من میگرفت احساس میکردم پولها در زندگی مان خرج میشود و اصلا ناراحت نبودم، اما برایم جای تعجب داشت بارها به بهانه برگشت خوردن چک هایش از من پول میلیونی میگرفت تا این که یک ماه پیش محمد تقاضای عجیبی کرد او پرسید چرا سرمایه ام را به پدرم داده ام و خواست از پدرم بگیرم و به او بدهم تا به کارش رونق بدهد. حرص زیادی در گفتارش میدیدم راستش کمی ترسیدم، دیدم او مدت هاست مرتب از من پول گرفته است و خرج خانه را هم من داده ام، قاطعانه نپذیرفتم. محمد چندروزی با حالت قهر به خانه نیامد و بعد هم که برگشت تنها حرفش یک چیز بود او گفت خانم! اگر پول را دادی که دادی وگرنه بلایی به سرت میآورم که مرغهای آسمان به حال تو گریه کنند. طلاقت میدهم. پدرت را درمی آورم. ملیحه رو به شوهرش کرد و به قاضی گفت: تازه فهمیدم محمد به خاطر من سراغم نیامده است و از همان روز نخست طمع مهریه ام باعث شده است به خواستگاری ام بیاید و مهر و محبتی هم درکار نیست! سراغ شناسنامه ام رفتم از دوبار طلاق خجالت میکشیدم، اما در خانه بی روح این مرد حریص دیگر جایی برای من نبود و حالا تقاضای طلاق دارم. بعد از ادعاهای ملیحه شوهرش روبه روی قاضی ایستاد و گفت: زنم پنهانکار و پول پرست است به خاطر این که زندگی مان روبه راه شود از او خواستم کمکم کند نپذیرفت و حالا طلاق میخواهد من جدا نمیشوم اگر هم بخواهم طلاقش بدهم یک ریال مهریه نمیدهم او عادت کرده است ازدواج کند و مهریه بگیرد و جیب پدرش را پرپول کند. ملیحه که این حرفها را شنید، گفت:من فقط طلاق میخواهم مهریه ام را هم میبخشم با چنین مردی نمیتوانم زندگی کنم.
دیدگاه تان را بنویسید