سکوت عجیب راننده تاکسی در قتل مرد بازاری +عکس
راننده تاکسی که حجره دار بازار را کشته بود درباره انگیزه جنایت سکوت کرد.
روزنامه خراسان: راننده تاکسی که حجره دار بازار را کشته بود درباره انگیزه جنایت سکوت کرد.
گم شدن مرد بازاری ۱۴ تیر۹۷ زنی به پلیس آگاهی تهران مراجعه کرد و از ناپدید شدن همسر ۴۳ ساله اش به نام فریبرز خبر داد. این زن گفت: همسرم حجره دار بازار است. او صبح به سرکار رفت، اما دیگر بازنگشت. همکاران اش میگویند او به محل کارش نرفته است. من همه جا را دنبال او گشتم، اما خبری از همسرم به دست نیاوردم تا این که پیامکی از تلفن همراه او به دستم رسید که ۷۰۰ میلیون تومان پول خواسته بود. من گمان میکنم همسرم در دام آدم ربایان گرفتار شده است.
نخستین سرنخ با این شکایت، پلیس پیگیر پرونده شد و تلاش برای افشای راز ناپدید شدن مرد حجره دار آغاز شد. در حالی که همسر فریبرز در انتظار تماسهای بعدی آدم ربایان بود، هیچ پیامک دیگری از آنها دریافت نکرد. پلیس در گام بعدی از تحقیقات به ردیابی تلفن همراه فریبرز پرداخت و متوجه شد که این مرد آخرین بار به ملاقات دوست صمیمی اش به نام مجید رفته بود. خیلی زود مجید ۴۰ ساله ردیابی و بازداشت شد و به قتل دوست صمیمی اش اعتراف کرد.
سکوت مجید که به بازسازی صحنه جرم پرداخته بود دیروز در شعبه دوم دادگاه کیفری یک استان تهران به ریاست قاضی زالی و با حضور یک قاضی مستشار پای میز محاکمه ایستاد. در ابتدای جلسه اولیای دم برای وی حکم قصاص خواستند. وقتی مجید در جایگاه ویژه ایستاد، گفت: من و فریبرز از ۱۵ سال قبل با هم دوست بودیم. من راننده تاکسی بودم و فریبرز در بازار تهران حجره داشت. ما با هم رفت و آمد خانوادگی داشتیم، اما چند سال قبل سر موضوعی با هم درگیر شدیم که پس از مدتی درگیری فیصله یافت و با هم آشتی کردیم تا این که بار دیگر به فکر کشتن او افتادم. من قبول دارم دوستم را کشتم، اما نمیخواهم درباره انگیزه قتل حرفی بزنم. وی ادامه داد: وقتی بازداشت شده بودم در پلیس آگاهی به قتل اعتراف کردم و انگیزه جنایت را گفتم، اما روزنامهها حرف هایم را منتشر کردند و همین موضوع باعث شد تا اولیایدم ناراحت شوند. آنها میگفتند با حرف هایم آبروی شان را برده ام. به همین خاطر دیگر نمیخواهم درباره انگیزه قتل حرفی بزنم.
تشریح جنایت وی در تشریح جزییات وقوع قتل گفت: آن روز با فریبرز قرار گذاشته بودم و او را به یک انبار در حوالی بازار بردم و به او آب میوهای مسموم دادم تا این که بیهوش شد. وقتی به هوش آمد آن قدر به من اعتماد داشت که فکر نکرد من به او آب میوه مسموم داده ام. من همان موقع چند قرص خواب آور را داخل لیوان آب حل کردم و به او دادم تا بخورد. وقتی فریبرز بی حال شد دست و پایش را بستم و بالشتی را روی صورتش گذاشتم تا جان سپرد. همان موقع پیامکی برای خانواده اش ارسال کردم و از آنها پول خواستم، اما واقعاً قصد اخاذی نداشتم. این مرد در حالی که سرش را پایین انداخته بود، ادامه داد: من نمیدانم چرا دست به چنین کاری زدم. باور کنید در یک لحظه کنترل اعصابم را از دست دادم و از خود بی خود شدم و نمیدانم چرا دوست قدیمی ام را کشتم. فریبرز مرد مهربانی بود حتی چند سال قبل وقتی قرار بود دخترم ازدواج کند در برگزاری مراسم جشن عروسی دخترم به من کمک کرد و هر بار مشکل مالی داشتم دستم را میگرفت. با پایان دفاعیات این متهم، قضات وارد شور شدند تا رای صادر کنند.
دیدگاه تان را بنویسید