ماجرای عجیب پیرزن ۹۳ ساله در تأمین اجتماعی! +تصاویر

کد خبر: 949358

ماجرای عجیب پیرزن 93 ساله در تأمین اجتماعی که در همان سال به او گفته اند مرده است.

ماجرای عجیب پیرزن ۹۳ ساله در تأمین اجتماعی! +تصاویر

رکنا: همیشه وقتی صحبت پیگیری مشکلی بزرگ در اداره‌ای به میان می‌آید به ذهن خیلی‌ها چنین می‌رسد که شاید به سرانجام رساندنش چند هفته یا چند ماه طول بکشد. اما این بار از مشکل عجیبی سراغ گرفته‌ایم که بعد گذشت بیش از 4 سال به نتیجه رسیده است.

همیشه وقتی صحبت پیگیری مشکلی بزرگ در اداره‌ای به میان می‌آید به ذهن خیلی‌ها چنین می‌رسد که شاید به سرانجام رساندنش چند هفته یا چند ماه طول بکشد. اما این بار از مشکل عجیبی سراغ گرفته‌ایم که پیگیری‌اش بیش از 4سال طول کشیده است؛ مشکلی که اصلاً وجود نداشت. این ماجرای عجیب و محال برای «سکینه ساویز بنه کهل» پیرزن 93 ساله‌ای با شرایط مالی ضعیف و چند فرزند بیمار پیش‌آمده که با توجه رفت‌وآمدهای مکرر به سازمان تأمین اجتماعی برای برقرار شدن مستمری‌اش هنوز حل نشده است. «علیرضا» یکی از نزدیکان سکینه خانم روایتگر این ماجراست. او از ابتدای ماجرا همراه سکینه خانم بوده و با کمک و توان جوانی او این همه سال پیگیری کارش طول کشیده است؛ در غیر این صورت معلوم نبود چه بلایی برسر سکینه خانم می‌آمد. سال 93 گفتند مرده ای

تمام آن روزی که حقوقش را واریز می‌کردند منتظر پیامکی بود که به گوشی دخترش می‌آمد. فردای آن روز و روزهای بعد هم به همین منوال گذشت. پیش خودش فکر می‌کرد شاید مثل همیشه پرداخت حقوق‌ها با اختلال انجام می‌شود. اندک پول پس‌اندازش هم تمام شد.

کم کم نگران می‌شود. پیرزن بی‌خبر از همه جا در عین سادگی فکر می‌کند که بعد از این همه سال مستمری گرفتن شاید دیگر مستمری در کار نیست. طاقتش که تمام می‌شود چادرش را بر قامت خمیده می‌کشد و عصازنان به طرف شعبه تأمین اجتماعی آزادی می‌رود. دیدن آن شلوغی و همهمه برایش غیرعادی نبود.

برگه نوبت را از دستگاه می‌گیرد. روی صندلی می‌نشیند از جوانی که کنارش سرگرم گوشی‌اش است می‌خواهد شماره‌ای را که روی برگه نوشته شده است برایش بخواند. می‌داند برای اینکه نوبتش شود باید چند ساعت منتظر بماند. به طور منظم هر چند دقیقه یکبار از آن جوان یا نفر پشت سرش می‌پرسد: «شماره من 457 است؛ نوبتم نشده؟» آنان هم به پیرزن می‌گویند چند نفر مانده تا نوبتش شود. وقتی متوجه می شود نوبتش فرا ‌رسیده که چندبار شماره‌اش را خوانده اند. آخر هم جوانی که در کنارش نشسته است به او می‌گوید که نوبتش شده است.

آرام آرام به طرف باجه می‌رود. ولی با عجله تمام مدارکش را که در یک کیف قدیمی گذاشته است درمی‌آورد و روی میز می‌گذارد و بلافاصله از کارمند می‌پرسد: «مادر! چرا حقوقم واریز نشده؟» کارمند می‌گوید: «اجازه دهید الان می‌گویم.» و با حوصله برگه‌های مربوط به حساب سکینه خانم را به دنبال مشخصات مورد نیاز می‌گردد و شماره‌های مربوط را در سیستم وارد می‌کند. چند دقیقه بعد با تعجب نگاهی به پیرزن می‌اندازد.

همین که مدارک را برمی‌دارد تا به طرف مسئولشان برود پیرزن با لحنی آرام دوباره می‌پرسد: «چرا حقوقم واریز نشده است؟» کارمند لبخندی می‌زند و می‌گوید: «نگران نباشید. درست می‌شود.» کارمند درحالی‌که مشغول صحبت با مسئولش است هرازگاهی نگاهی به پیرزن می‌اندازد و به او اشاره می‌کند. کارمند به‌طرف میزش می‌آید و از پیرزن می‌خواهد پیش رئیس برود.

پیرزن در میان ازدحام در حالی که هزار و یک فکر را مرور می‌کند به طرف آقای رئیس می‌رود. چهره‌اش بعد از ساعت‌ها معطلی و ارجاعش به رئیس آشفته‌ترش می‌شود. رئیس اما راحت سرجایش نشسته است.

نگاهی به پیرزن می‌اندازد و برگه ها را ورانداز می‌کند. پیرزن که صبرش تمام شده است با لحن مادرانه می‌پرسد: «آقای رئیس چرا حقوق من واریز نشده است؟» رئیس هم در حال که مدارک پیرزن می گیرد و بدون توضیح مدارک را پانچ می کند با لحنی نامناسب می‌گوید: «براساس مدارک، سکینه ساویز ابتدای ماه گذشته فوت کرده است. شما هم مرتکب تخلف اداری و جعل اسناد شده‌اید. باید از طریق دادگاه تکلیفتان مشخص شود.» دنیا دور سر پیرزن می‌گردد، اشک از گونه‌هایش سرازیر می‌شود.«تلخف اداری دیگر جیست؟» او در این سالها حتی یکبار هم به کلانتری نرفته است. زبان بند آمده بود؛ بدون اینکه چیزی بگوید از میان جمعیت مراجعان تأمین اجتماعی می‌گذرد و راهی خانه می‌شود. به خانه که می‌رسد بی رمق گوشه می‌نشیند. با خود فکر می‌کند بعد از یک عمر آبرومندانه زندگی کردن، این اتفاق یعنی چه؟ هفت خانی که باید اثبات می‌شد

دستش به جایی نمی‌رسد. ماجرا را که برای بچه‌هایش تعریف می‌کند کمی سبک‌تر می‌شود. اما سبکی دل نه نان شب می‌آورد و نه هزینه داروی و درمانش را می‌پردازد. تا اینکه علیرضا، پسر برادر شوهرش طبق عادت همیشگی به آنها سرمی زند. او استاد دانشگاه است و باسواد. پیرزن همه ماجرا را برایش تعریف می‌کند. او هم قول می‌دهد با سکینه خانم به دادگاه برود. روز دادگاه فرا می‌رسد ولی سندی برای اثبات حقشان ندارند.

تا اینکه علیرضا با پیگیری‌هایش متوجه می‌شود یک نفر هم نام و فامیل سکینه خانم فوت کرده و شعبه تأمین اجتماعی آن زن شهر ری است. همین موضوع اولین مغایرت پرونده است. خلاصه علیرضا پی جو می‌شود و با خانواده آن مرحومه ملاقات می‌کند و تمام ماجرا را برای آن خانواده تعریف می‌کند. وقتی شناسنامه آن مرحومه را ملاحظه می‌کند شباهت‌های زیادی پیدا می‌کند که باعث رخ دادن این اشتباه است. خانواده آن مرحومه هم نهایت همکاری را با علیرضا و سکینه خانم می‌کنند و مدارک شناسایی مادرشان را در اختیارش می‌گذارند. شباهت زیادی از جمله نام و نام خانوادگی و نام پدر وجود دارد.

اما مغایرت‌هایی زیادی هم وجود دارد که به سادگی می توان تشخیص داد که این سکینه خانم اینکه همسر زنی که فوت کرده است 2زن داشت و مستمری اش به او و زن دیگر تقسیم می‌شود و تاریخ‌های تولد و چند مورد اساسی دیگر هم وجود داشت که دادگاه را مجاب بر صدور حکم تبرئه سکینه خانم می‌کرد. از طرف دادگاه حکم تبرئه سکینه خانم خطاب به سازمان تأمین اجتماعی و مجوز تغییر نام صادر می‌شود اما این تازه اول ماجراست. هشت ماه طول می‌کشد تا نام خانوادگی «سکینه ساویز بنه کهل» را به «احدی وقار» تغییر دهند. بیش از 4 سال فقط «مگر می‌شود!» شنیدیم

علیرضا مجبور می شود هرجا که برای پیگیری کارهای می رود سکینه خانم را هم با خود ببرد. وقتی پیرزن می‌خواهد به علیرضا وکالت دهد در عین ناباوری، وقتی اطلاعات در سیستم وارد می‌شود می­گویند: «شما مرده‌اید؛ نمی‌توانیم برای شما وکالت نامه صادر کنیم.» حالا علیرضا باید جلو نگاه مظلومانه پیرزن کل ماجرا را توضیح می‌داد و کلی قسم و آیه می‌آورد که این، آن سکینه ساویز مرحوم نیست. تقریباً تمام این 5 سال هر هفته برای تک تک مسئولان اداره های مختلف ماجرا را تعریف می‌کند.

همه افراد هم وقتی متوجه ماجرا می‌شوند به اتفاق این عبارت را تکرار می‌کنند که: «مگر می‌شود!» علیرضا می‌گوید: «خسته شدیم. 5 سال است به طور مرتب پیگیر کار زن عمویم هستم؛ مرتب ما را از جایی به جای دیگر می‌فرستند و از مسئولی به مسئول دیگر ارجاع می‌دهند. نمی‌دانم کی این ماجرا تمام می‌شود. در حین پیگیری متوجه شدیم که اینگونه مشکل تنها برای ما نیست و بسیاری دیگر از مستمری بگیران هم درگیر چنین مسائلی هستند که زنده بودن یا نبودنشان را ثابت کنند.» سکوت سکینه خانم تنها حکمی است که در نگاهش روایت می‌شود. این4 سال برای او به اندازه تمام عمر گذشته است. روزهای سختی که با کمک اقوام زندگی‌اش می‌گذرد. بعد از گزارش:

شاید برایتان جالب باشد بدانید که در عین ناباوری و در شرایطی که این گزارش آماده انتشار شده بود، کار سکنیه خانم بالاخره بعد از گذشت بیش از 4سال پیگیری مداوم، به نتیجه رسید و از طرف تأمین اجتماعی با وی تماس گرفته شده تا برای افتتاح حساب و واریز مستمری‌اش، اقدام کند.

سکینه پیرزن تهرانی
۰

دیدگاه تان را بنویسید

 

نیازمندیها

تازه های سایت