از دعا نویسی با حقوق ۲۰ میلیونی تا کار خدماتی با حقوق ۲ میلیون در گفتگو با جوان کارگر / پدر و برادرم دعانویساند
درآمدم الان تقریبا ماهانه یک میلیون و ۷۰۰ تا یک میلیون و ۹۰۰ هزار تومان است، اما قبلا که کار دعا نویسی میکردم، دست کم، ماهی ۱۰ میلیون تومان درآمد داشتم. آن زمان خیلی راحت پول در میآوردم، زمانی نبود که پول بخواهم و نداشته باشه، مثلا برای یک بخت بستن یا مهر به دل انداختن ۵۰۰ هزار تومان میگرفتم
این بار کارش بستن بخت دیگران با احضار روح نیست. حالا دیگر به عنوان نیروی خدماتی با یک شرکت همکاری میکند و خرج زندگی اش را در میآورد. اتفاقا این روزهای دم عید هم حسابی سرش شلوغ است. به هر حال با نزدیک شدن به عید و خانه تکانیهای خانوادههای ایرانی، شرکتهایی که کارشان فرستادن کارگر برای تمیز کردن و انجام کارهای خدماتی برای خانهها و اداره هاست. بازار شان داغ میشود. هر کدام از این کارگرهای ساکت و سختکوش، داستان زندگی خود را دارند. حالا ما تصمیم داریم تا داستان زندگی کاوه را از زبان خودش بشنویم. جوانی هجده ساله که با هزار امید و آرزو تصمیم گرفت به تهران بیاید و کار و روزی حلالی پیدا کند کارمای که عطای کار قبلش را به لقای آن بخشید و بی خیال درآمد ماهی ۲۰ میلیون تومانی آن شد. تصمیمی که شاید خیلی از ما اگر بودیم نمیتوانستیم بگیریم و از در آمد زیادمان بگذریم کاوه اصالتا اهل کردستان است و کار جدیدش مثل کار قبلی نوشتن طلسم و دعا نیست. حالا او به عنوان نیروی خدماتی، عیدها برای خانه تکانی به خانههای مختلف میرود تا با یک کار سالم زندگی خود و خانواده اش را بچرخاند اصلا بگذارید اصل داستان را از زبان خودش بشنویم این یک مصاحبه خواندنی با جوان سخت کوش کردی است که در یک دو راهی عجیب تصمیم سختی برای آینده اش گرفت. تصمیمی که شاید خیلی از ما اگر جای او بودیم نمیتوانستیم بگیریم.
کمی از خودت و خانواده ات بگو. متولد سال ۱۳۷۸هستم و ۱۸ سال دارم. تحصیلات ام دیپلم است و تقریبا از پانزده سالگی مشغول به کار شده خانواده ام سنندج زندگی میکنند، خیلی کم پیششان میروم و میآیم، چون بیشتر وقتها سر کارم نمیتوانم خیلی زیاد به خانواده ام سر بزنم. تا جایی که بتوانم به خانواده ام کمک میکنم، اما بیشتر خرج خانواده، با برادر بزرگم است. چند خواهر و برادر داری؟ چه کار میکنند؟ درس میخوانند با کار میکنند؟ یک برادر و چهار خواهر دارم که همه آنها ازدواج کرده اند برادرم شغل پدرم را دنبال کرد و در کنار دعانویسی و طلسم است. خواهرها هم ازدواج کرده اند، فقط من توی خانواده ام مجردم، بعد از فوت پدرم، کتاب هایش به برادرم رسید. کتابها خیلی قدیمی بودند و برادرم هم این کار را یاد گرفته بود و با کتابهای پدرم کار را ادامه داد. من هم از برادرم کار را یاد گرفتم. در آمدت این روزها نسبت به کار قبلی که داشتی تغییری کرده؟ درآمدم الان تقریبا ماهانه یک میلیون و ۷۰۰ تا یک میلیون و ۹۰۰ هزار تومان است، اما قبلا که کار دعا نویسی میکردم، دست کم، ماهی ۱۰ میلیون تومان درآمد داشتم. آن زمان خیلی راحت پول در میآوردم، زمانی نبود که پول بخواهم و نداشته باشه، مثلا برای یک بخت بستن یا مهر به دل انداختن ۵۰۰ هزار تومان میگرفتم
از این مشتریها زیاد داشتم، آدمهایی که میآمدند تا فقط کاری کنم که مهرتان به دل خانواده شوهر یا به دل همسرشان بیفتد، اما دیگر خسته شدم از آن کار و توبه کردم آمدم تهران تا با کار سالم انجام دادن روزیام را در بیاورم. چی شد که قید دعانویسی با آن درآمد بالا را زدی و آمدی تهران تا در یک شرکت خدماتی کار کنی با این حقوق کم؟ در کار قبلی خیلی درآمد خوبی داشتم، درآمد ماهانهام بین ۱۰ تا ۲۰ میلیون تومان بود. برای کسی که ۱۶ سال دارد، این درآمد خیلی زیاد است، اما دیگر خسته شدم، از خودم بدم آمده بود، چون خیلی وقتها باید رابطه آدمها را به هم میریختم یا بخت دخترها را میبستم. اصلا آن بنده خداها چه گناهی کرده بودند که بختشان را بستم؟ الان هم معلوم نیست چه کار میکنند؟ دیگر تا آخر عمرشان نمیتوانند با کسی ازدواج کنند یا از کسی خوششان بیاید. شما هم جای من بودید یک روز توبه میکردید، این کار کثیف بود، دیگر از خودم بدم میآمد، تا کی باید طلسم مینوشتم یا بین زن و شوهرها جدایی میانداختم؟
گفتی برادرت هم کار دعانویسی میکند، خواهرانت هم همین کار را میکنند؟ برادرم کار را از پدرم و وقتی پدرم فوت کرد کتابها را برداشت و کار پدرم را ادامه داد. همه مشتریهای پدرم بعد از اینکه فوت کرد، پیش برادرم میآمدند. خواهرهایم ازدواج کردهاند و سر خانه و زندگیشان هستند، آنها خانه دارند و هیچکدام در این کار نیستند. تحصیلات دانشگاهی هم ندارند، تا دیپلم درس خواندهاند.
چرا برای کار آمدی تهران؟ در کردستان کار نبود؟ کردستان کار نیست، اگر بود من اصلا تهران نمیآمدم همان شهر خودمان میماندم. بیشتر جوانها برای کار یا به شهرهای دیگر رفتهاند یا بیکارند. خیلی کم هستند کسانی که در شهر خودشان کار پیدا میکنند. خیلی از بچههای سنندج و کردستان که کنکور میدهند یا در دانشگاه شرکت میکنند بیشتر به خاطر درآمد مجبورند کار کنند و مهمترین مسئله این است که، چون در خود شهر خیلی کار نیست، برای همین اکثراً دانشگاه نمیروند، اما اگر کار بود همزمان درس هم میخواندند.
الان کجا زندگی میکنی؟ توی خانهای که شرکت خدماتی داده زندگی میکنم. مجانی است، اما برای دادن کار و جای خواب ۴۰ درصد از مبلغ هر مشتری را برمیدارند. بیمه هم نداریم، فقط کار و خواب به عهده آنهاست، چون با کاری که انجام میدهم و حقوقی که دارم اصلا نمیتوانم خانهای بگیرم، اجاره هم نمیتوانم بکنم، چون هزینه اجارهها در تهران خیلی بالاست و من از پس آن برنمیآیم.
مشتریهای معروف هم داشتی؟ از همه شهرها مشتری داشتم، سیمکارت کاریام را وقتی که توبه کردم سوزاندم تا دیگر کسی زنگ نزند، اما الان شماره جدیدم را هم پیدا کردهاند و مدام زنگ میزنند تا برای آنها کاری انجام دهم. از قطر و امارات هم مشتری داشتم، اما نه، خیلی از کارهایی را که برادرم انجام میداد، همان زمان هم انجام نمیدادم.
این روزها به این فکر میکنی که دوباره از یک راه راحتتر امرار معاش کنی؟ میتوانستم پول راحتی به دست بیاورم، اما خودم نخواستم، چون راحت پول در آوردن یک حرف است و پول حلال در آوردن یک بحث دیگر. به راحتی ماهی ۲۰ میلیون تومان درآمد به دست میآوردم. هر چیزی که میخواستم داشتم، این که میگویم هر چیزی واقعاً هر چیزی بود، از پول گرفته تا هر چیزی که فکرش را بکنید. اما آن پول برایم برکت نداشت، مثلاً زمانی بود که یک میلیون بابت کاری میگرفتم، اما یک میلیون سریع خرج میشد و اصلا انگار پولی نیامده، انی پول هیچ برکتی برای زندگیام نداشت. اصلا نمیفهمیدم چه شکلی خرج میشد، کلاً پول درستی نبود، درست است که کار خیر هم میکردیم، مثلاً برای بچهدار شدن کسی که بچهدار نمیشد یا باز کردن بخت کسی که بختش بسته شده بود، اما خیلی وقتها هم جدایی میانداختم بین آدمها، یا بخت آنها را میبستم. چه انتظاری از زندگی داری یا اصلا بهتر است بپرسم که چه هدفی برای آیندهات داری؟ انتظارم از زندگی این است که حداقل بتوانم برای خودم شغل خوبی دست و پا کنم، زندگیام را بسازم و خانه یا مغازهای برای خودم در تهران داشته باشم. برای شروع دوباره و ساختن زندگیام به تهران آمدهام، دلم میخواهد بتوانم با روزی حلال زندگیام را بچرخانم و به فکر کار بهتری هستم. چون با این کار خدماتی کاری نمیتوانم انجام بدهم. زمانی بود که هر آرزویی میکردم به آن میرسیدم، اما الان دیگر نه! آرزویم این است که بتوانم با کار کردن حداقل مغازهای برای خودم داشته باشم و کار کنم.
با شرایط کاری الانت فکر میکنی میتوانی به آرزوهایی که داری برسی؟ با این وضعیتی که الان هست، نه! امیدی ندارم که به آرزوهایم برسم، چون برای رسیدن به هدفهایم باید پول داشته باشم و الان ندارم، هر قدر هم که تلاش میکنم، به اندازهای نمیشود که بخواهم بخشی از آن را پسانداز کنم. خیلی وقتها با خودم میگویم برگردم سر کار قبلیام که حداقل راحتتر پول درآورم، اما بعد با خودم فکر میکنم، آن شرایطی که از خودت بدت بیاید به خاطر کارهایی که انجام میدهی، ارزش پولش را ندارد.
تا حالا در زندگی حسرت چیزی را خوردهای؟ قبلا نه، اما الان آره. حسرت زندگی راحت، بدون دغدغه خرج زندگی، بدون نگرانی برای آینده، اما قبلا نه، فقط ناراحت بودم که کار خوبی انجام نمیدهم.
در زندگیات چقدر تلاش کردی تا به اینجا برسی؟ خیلی، من از بچگی کار کردم تا به آرزوهایم برسم، تلاش کردم، کار کردم، شاید از نظر خیلیها کار خوبی هم نبوده، اما مسئله این بود که تنها کاری بود که میتوانستم انجام بدهم. برای رسیدن به آرزوها و هدفهایی که داشتم، تمام تلاشم را میکردم. الان هم برای رسیدن به آرزوهایم به تهران آمدم تا دوباره شروع کنم و به هدفهایی که دارم برسم.
منبع: ویژه نامه نوروزی همشهری جوان
دیدگاه تان را بنویسید