چند روایت از امام جماعت محله بدنام‌ها +تصاویر

کد خبر: 922077

مسیری که برای اقامه نمازجماعت به مسجد می‌رفت با مسیر تمام پیش‌نماز‌های شهر فرق داشت باید از کوچه‌های محله بدنام «جمشید» در «شهرنو» می‌گذشت. اما پاهایش هرگز نلرزید و حتی چندتا از جوانان محله و زنان بدنام هم از مسیر فساد برگرداند.

چند روایت از امام جماعت محله بدنام‌ها +تصاویر

خبرگزاری فارس: شهرنو محله خوش‌نامی نبود. محله‌ای که ماجرای فاحشه‌خانه‌ها، خانم‌رئیس‌ها، قوادگری‌ها، باج‌گیر‌ها و رسوایی‌های اخلاقی ساکنانش نام این محله را به بدی آوازه کرده بود. آن‌هایی که به بازخوانی رویداد‌های انقلاب علاقه‌مندند حتماً درباره باند‌های فساد این شهر که رد پای نکبتش به دربار پهلوی می‌رسید، خوانده‌اند. محله‌ای تودرتو و چرک که زنان بسیاری به‌ویژه بانوان سرپرست خانوار را به بهانه قرض، سفته و نزول، مادام‌العمر زندانی خود می‌کرد. شاید به همین بهانه به آن «قلعه خاموشان» و «محله غم» هم می‌گفتند. زن‌ها در این محله دستمال چرک، دم‌دستی و بازیچه بی‌غیرتی‌هایی بودند که عفت و پاک‌دامنی‌شان را چوب حراج می‌زد. به‌سرعت در این راه ننگ فرسوده و فرتوت می‌شدند. بعدازآن راهی جز گدایی برایشان باقی نمی‌ماند.

چند روایت از امام جماعت محله بدنام‌ها

محله ممنوعه؛ آباد شد

خوشبختانه عکس‌ها و فیلم‌های مستند از این شهر وجود دارد که این گفته‌ها را ثابت می‌کند. محله‌ای که رژیم پهلوی در پروژه بازی با کلمات برای مقابله با شرع و هنجار جلوه دادن چنین ناهنجاری در عرف جامعه آن را ساخت با این عنوان؛ شهری محصور برای کنترل بی‌عفتی. عجب آنکه شهرنو، شهری بود در دل شهر. آن‌هم درست در همسایگی محله‌هایی که ساکنانش خانواده‌هایی آبرومند بودند. مرداب همیشه مرداب است و گرسنه کام. هرچه را ببیند می‌بلعد شهرنو همسایه که نه! مردابی بود که خواب آرام این محله‌ها را در خود فرومی‌خورد. جایی که بوی تعفن گناه بلند بود، فقط نفسی رحمانی و نسیمی الهی باید تسکین این آلام می‌شد. برای همین مأموریتی ویژه از سوی آیت‌الله‌العظمی بروجردی به آیت‌الله «محمود تحریری» برای امامت جماعت مسجد محمدیه؛ نزدیک و غریب‌ترین مسجد در همسایگی شهرنو داده شد. آیت‌الله، خیلی زود بااخلاق خوش جای خود را در محله پیدا کرد. صف‌های خلوت نماز پرشور شد. صدا و نور محفل روضه، قرآن و سخنرانی گوش و چشم اهالی محله به‌ویژه نوجوانان و جوانان را به روی قهقهه‌های مست از بی‌خدایی بست. آیت‌الله چنان متین و صمیمی برخورد می‌کرد که اهل محل او را «آ شیخ محمود» صدا می‌کردند. روحانی باصفایی که با حمایت معنوی و تبلیغ دینی تمام‌عیارش، چنان دریچه رحمت و امید را به روی مردم محله که هیچ! ساکنان محله غم باز می‌کرد که به گفته شاگردش کم نبودند بانوانی از آن شهر کذایی که برای همیشه با فحشا خداحافظی کردند و به حیا سلامی دوباره دادند. خوشبختانه بعداز انقلاب محله جمشید تخریب شد و فضای آن به بوستان بزرگ رازی و فرهنگسرای رازی تبدیل شد. امکاناتی همچون دریاچه مصنوعی، قایق‌سواری، برج فانوس دریایی، زمین‌های فوتبال، سالن‌های ورزشی متعدد، نمازخانه و بسیاری امکانات دیگر دارد. تغییرات خوشایند، مثبت و بجایی که محله ممنوعه دیروز را به بوستان عمومی و زیبای امروز تبدیل کرده است. خیابان کارگر، خیابان اول قوام دفتر، خیابان دوم قوام دفتر، خیابان جمشید که روزی کلونی فساد بود بعد از پیروزی انقلاب اسلامی ایران به باغ‌راه‌های این بوستان تبدیل شد که اهالی درباره آن می‌گویند: می‌دانستیم دعا‌های بی‌ریا و خالصانه آ. شیخ محمود، محله‌مان را خرم و آباد می‌کند.

چند روایت از امام جماعت محله بدنام‌ها

هنوز مثل او ندیده‌ام

اگر می‌خواهید، معلم و استادی را بشناسید، سراغ شاگردانش را بگیرید. شاگردانش بهترین آیینه برای معرفی او هستند. «نادر نیک‌سرشت» از شاگردان آیت‌الله محمود تحریری است که این روز‌ها در مسجد حضرت ابوالفضل (ع) محله دخانیات محافل مذهبی برپا می‌کنند. شاگردی که از استاد بو و خو برده؛ دستی به خیر دارد و منش گره‌گشایی. برای او دیروز همین امروز است؛ آ. شیخ محمود هنوز هم برایش زنده است: «بچه بودیم. یک هیئت قرآنی فعال در محله‌مان بود. جذب اخلاق خوب قاری هیئت و متوجه شدیم شاگرد «آیت‌الله محمود تحریری» است که در مسجد محمدیه، منبر می‌رود. مسجد در خیابان شهیدمرادی فعلی از فرعی‌های خیابان قزوین (استخر سابق) قرار داشت درست نزدیک محله بدنام جمشید. همان دفعه اول که آیت‌الله محمود تحریری را دیدم، مهرش به دلم نشست. به خودم آمدم، دیدم من هم جذب خوبی‌های شیخ شده‌ام و پامنبری دائمش. مهربان و صمیمی برخورد می‌کرد. خیلی خودمانی او را آ. شیخ محمود صدا می‌کردیم. از اخلاقش هرچه بگویم، کم گفته‌ام. با هر قشر و گروه سنی مثل خودش تا می‌کرد. با بچه‌ها، ساده، صمیمی و بی‌تکلف. چنان بگووبخند که بچه‌ها گاهی یادشان می‌رفت کسی که با آن‌ها صحبت می‌کند مردی پا به سن گذاشته است و آیت‌الله‌ی صاحب‌نام. بچه‌ها با او صمیمی و گوش‌به‌فرمانش بودند. برای بزرگ‌تر‌ها هم پیرمراد بود و چراغ راه. هنوز مانندش را ندیده‌ام.»

چند روایت از امام جماعت محله بدنام‌ها

روضه نجات‌بخش همسایه قلعه

آ. شیخ محمود عادت جالبی داشت. از همان دوره کودکی و نوجوانی با اهل محله همسایه با شهرنو گرم می‌گرفت تا آن‌ها را جذب مسجد کند. نیک‌سرشت از برکت فکری که آ. شیخ در سر داشت، می‌گوید: «دلی که به نور کلاس قرآن و اخلاق او گرم می‌شد هوایی محله جمشید و ساکنان آن‌چنانی‌اش نمی‌شد. بذر یاد خدا را در دل و مغز اهل محله می‌کاشت و پرورش می‌داد. منش و مرامش ما را هواییِ مسجد، خدا و پیغمبر کرده بود و در برابر آفت‌های محله بدنام، واکسینه.» روایت چشمان تَر و معطر هم از زبان شاگرد آیت‌الله تحریری شنیدنی است: «چشم ما را در روضه امام حسین (ع) می‌گریاند و راه توسل و دوستی با اهل‌بیت (ع) رانشانمان می‌داد تا صید دام‌های خانه‌های شوم محله «قلعه خاموشان» نشویم. پای منبر شیخ محمود بود که یاد گرفتیم چشمی که برای عزیز حضرت زهرا (س) تَر شود و معطر به اشک روضه، نباید هرز برود. فکر می‌کردیم این دست نجات خداست که از آستین شیخ محمود بیرون آمده است. در آن محله‌های پر از حرام و نجاست اگر چنین استادی نداشتیم کارمان زار بود. استادی که بیشتر بااخلاق و رفتارش راه را از چاه نشانمان داد تا فقط با گفتار. منم منمی در او ندیدم. کوه تواضع بود. کاری می‌کرد که دیگران بیشتر به چشم بیایند و رشد کنند.»

منبر، ناجی ما بود

یکی از کار‌های متفاوت و جالب آ. شیخ محمود، منبر فرستادن نوجوانان و جوانان غیرملبس و معمولی محله بود. خودش پامنبری‌شان می‌شد. نیک‌سرشت، شیرینی خاطره اولین منبر را به یاد می‌آورد: «به ما می‌گفت: باید منبر برویم. هر بار نوبت یکی از ما بود. یک‌بار به من گفت: امشب نوبت توست. ترسیدم از عهده‌اش برنیایم، اما هم به‌حساب اعتمادی که شیخ کرده بود کلی مطالعه کردم. هر بار که نوبت هرکداممان بود، خودمان را به آتش می‌زدیم تا شرمنده آ. شیخ محمود نشویم. حواسش به حرمت منبر بود اینکه کسی نگوید چرا چند نوجوان رفته‌اند بالای منبر. سخنرانی‌هایمان باید خوش‌مغز بود در همین کوشش‌ها با معارف دین بیشتر آشنا می‌شدیم یادش بخیر بعضی از ما شهید شدند. وقتی بزرگ‌تر شدم حس کردم این ترفند شیخ محمود بود. معنویت در چنان محله‌ای که وصفش در تهران که هیچ در کشور پیچیده بود، راه نجات بود. «شهرنو» باتلاق و لجن زاری در چند قدمی ما بود که اگر آشیخ‌محمود، دستمان را نگرفته بود چه‌بسا در آن فرومی‌رفتیم.»

به دارالمؤمنین نرفت

خیابان «ایران» از همان ابتدا حتی دوره پهلوی به «دارالمؤمنین» تهران معروف بود. نیک‌سرشت از شاگردان خیابان ایران آ. شیخ محمود می‌گوید: «ایشان شاگردی داشت به نام «ماشاءالله عابدی» از ثقات مداحی کشور و شاگردان مختلفی تربیت کرده. یکی از شاگردانش حاج «مهدی سماواتی» است که مناجات «سمات» او معروف شده. آن زمان ۱۲ ساله بودم که آقای عابدی می‌آمد مسجد محمدیه خیابان قزوین و پای منبر آیت‌الله می‌نشست. خیلی اصرار داشت آ. شیخ محمود را به خیابان ایران ببرد. می‌خواستند یک مسجد خوب برای سخنرانی و یک‌خانه بزرگ در اختیارش بگذارند، اما قبول نکرده و گفته بود: «آیت‌الله‌العظمی بروجردی به قول خودشان کل حوزهٔ علمیه قم گشته و من را برای این کار مأمور کرده است تا به چنین محله‌ای بیایم و اسباب هدایت خلق را فراهم کنم. این مأموریت و اعتماد برایم عزیز است.»

به خانه‌اش روا بود اما...

آ. شیخ محمود در زندگی‌اش کم سختی نکشیده بود همیشه، اما درد و غمش را پنهان می‌کرد. دو گوشش شنوا و سنگ صبور مردم محله بود. زندگی‌نامه مختصری که از او در فضای مجازی هست، این‌ها را می‌گوید. شاگردش، اما می‌گوید: «کم گفته!» و خودش با حسرت و مباهات یاد استاد فقید را زنده می‌کند: «هر کس، خواسته‌ای داشت او را امین و گره‌گشای خودش می‌دانست. وضع مالی خودش مناسب نبود، اما بین نیاز خودش و خانواده، خواسته همسایه اولویت داشت. مردم وقتی می‌دیدند روحانی محله‌شان چراغی که به خانه خودش رواست را به خانه آن‌ها می‌فرستد و آن‌ها را مقدم می‌داند فقط پامنبری‌اش نمی‌ماندند، مریدش می‌شدند.» مصداق زیاد است، اما یکی را مرور می‌کند: «۱۳ ساله بودم که متوجه شدم یکی از دوستانمان در تأمین مخارج زندگی مشکل دارد. پدر و مادری پیر داشت و ازکارافتاده باید مخارج خانواده را تأمین می‌کرد. آ. شیخ خودش در تنگنای مالی بود، اما به هر سختی شده، مبلغی پول به او داد تا مغازه‌ای زیر پله‌ای تهیه کند و صاحب‌کار خودش باشد. دستش شیخ برکت داشت. زندگی‌شان رونق گرفت. بعد‌ها آن رفیقِ ما سرهنگ شد و فکر می‌کنم الآن باید بازنشسته شده باشد.»

پامنبری طلبه جوان شد

مرسوم است در مناسبت‌های مختلف مانند ایام فاطمیه، محرم و صفر روحانیان را برای سخنرانی در دهه‌های مجالس مذهبی به‌عنوان سخنران دعوت می‌کنند. نیک‌سرشت از روزی می‌گوید که شیخ منبر بخشید و تواضع خرید: «دهه اول محرم بود و هیئت گیلانی‌ها در مسجد محمدیه مراسم داشت. ۵ شب از محفل گذشته بود. روز پنجم، طلبه جوانی به مجلس آمد تا مستمع سخنرانی شیخ محمود تحریری شود. او خبر داشت اوضاع مالی طلبه جوان خوب نیست و امورات روزانه‌اش به‌سختی می‌گذرد. خودش هم وضع مالی خوبی نداشت، اما بدون معطلی از منبر پایین آمد. باعزت و احترام، طلبه جوان را بالای منبر نشاند و گفت: «از امشب پای سخنرانی این آقا می‌نشینیم.» مثل درخت هرچه پربارتر... را شنیده‌اید؟ من آن شب دیدم. آ. شیخ محمود چنان پایین منبر زانو زد و مثل پامنبری‌ها چشم دوخت به روحانی جوان و محو سخنرانی شد که حتی از جایش تکان نمی‌خورد. مردم هم پیش خودشان گفتند: ببین این روحانی جوان کیست که آ. شیخ این‌طور پای منبرش نشسته و استفاده می‌کند. بزرگ‌منشی در رفتارش کم نبود. پول آن ۵ شبی که خودش سخنرانی کرده بود و ۵ شب دیگر را هم داد به آن روحانی جوان.»

معروف به «آ شیخ محمود زاهد»

آیت‌الله تحریری بین اهل محله به «شیخ زاهد» هم معروف بوده است. مهربانی و ساده‌زیستی‌اش باعث شده بود او را به این‌طور صدا بزنند. شاگرد آیت‌الله تحریری می‌گوید: «زندگی ساده‌ای داشت آن‌قدر که زندگی خیلی‌ها در همین محله از زندگی او بهتر بود.» بیشتر انسان‌ها تلاش می‌کنند، زندگی مرفه و خوبی داشتند، اما سلوک و مرام مردان خدا چیز دیگری است. نیک‌سرشت می‌گوید: «می‌خواست زندگی‌اش از همه ساده‌تر باشد تا اگر کسی وضع مالی خوبی ندارد، دلگرم شود که شیخ محله هم مثل اوست.» مرور خاطره‌ای، تصویری واقعی از زندگی آیت‌الله تحریری مرحوم مجسم می‌کند مانند عکسی قدیمی که گذشته را مستند: «یک‌بار مرا برد به خانه‌اش. خانه ساده ۸۰ متری و قدیمی در کوچه شهید ریاحی پور فعلی. از دیدن آنچه می‌دیدم، متحیر بودم. در سرویس بهداشتی خانه شیخ خراب‌شده بود. یک چارچوب آهنی باریک بود که بدنه‌اش از جنسی شبیه به کرکره مغازه‌ها. ظاهراً خود آ. شیخ محمود آن را ساخته بود. پول خرید یک در معمولی را نداشت. پایین در براثر رطوبت زنگ‌زده بود. در توانش نبود یک‌تکه آهن بخرد و جوش بدهد. یک قوطی ضدزنگ خریده، اما پادرد امان نداده بود و کار را به من سپرد.» خانه پلاک ۲۶ کوچه شهید ریاحی پور که هنوز هم هست فقط خانه آ. شیخ نبود: «سرای امید یک محله بود. باید همسایه‌ای مثل آ. شیخ محمود داشته باشی تا دلت قرص باشد که وقتی برای نماز شب‌بیدار می‌شود همه اهل محل را در قنوتش دعا می‌کند حتی ساکنان خانه‌های محله جمشید هم از دعای خیرش دور نمی‌ماندند. دعای آ. شیخ، پناه ما بود. برای رفع گرفتاری ساکنان آن محله بدنام و هدایت آن‌هایی که کج رفته بودند دعا می‌کرد آن‌ها هم به صف‌های نماز مسجد بپیوند.» آمین خدا با نفس حق آیت‌الله تحریری بود و به تأیید اهالی بعضی از شهرنویی‌ها هم اهل نماز و خدایی شدند.

زحمت مامورمخفی ساواک، کم!

چشمانش مدام‌تر و صدایش بغض‌آلود می‌شود وقتی مجال، مجال صحبت از استاد باشد: «می‌پرسید کی دلم برایش تنگ می‌شود؛ کی نمی‌شود؟! لحظه‌ای نیست از یادم برود او ما را خدادوست و انقلابی کرد. دوره پهلوی باشهامت اسم امام خمینی (ره) را واضح و با صدای بلند پشت بلندگوی مسجد می‌برد و تأکید می‌کرد میکروفن‌های بیرون مسجد را هم روشن کنند تا صدا در محله پخش شود. زحمت مأمور مخفی‌های ساواک کم می‌شد. بار‌ها دستگیرش کردند هنوز، اما برنگشته با غلظت بیشتر نام امام خمینی (ره) را به زبان می‌آورد.» از انقلابی گری‌های آیت‌الله تحریری می‌گوید: «۱۶ساله بودم مرا فرستاد مدرسه طلاب؛ مدرسه آیت‌الله «مجتهدی» در خیابان سیروس تا رساله امام خمینی (ره) را بگیرم. خوب به یاد دارم. کتاب سبزرنگی به نام «ولایت‌فقیه نامه‌ای از امام موسوی کاشف الغطاء» از علمایی که بحث ولایت‌فقیه را مطرح کرده بود. از این نام استفاده می‌شد تا کسی شک نکند. اعلامیه چاپ و پخش می‌کردیم. نوار‌های سخنرانی را به دست مردم می‌رساندیم. چند دفعه ساواک سراغم آمد. آ. شیخ محمود گفت: چند روزی آفتابی نشوم شب‌ها در قسمت زنانه مسجد می‌ماندم. چند روزی به این منوال می‌گذشت تا آب از آسیاب می‌افتاد. آن روز‌ها هر کس نام کمیته مشترک ضدخرابکاری؛ ساواک را می‌شنید از ترس می‌لرزید، اما آ. شیخ محمود دلش قرص بود. هر وقت دنیا یا ترس به ما غلبه می‌کرد، می‌گفت: فکر می‌کنید دنیا این چیزی است که می‌بینید؟ هباء المنثورا است.» آ. شیخ محمود تحریری ما را با قرآن زنده کرده بود. بالای منبر در مورد یک مسئله حرف می‌زد بعد می‌پرسید: منظورم چیست؟ باید آیه منطبق باهمان بحث را می‌خواندیم. این‌طور نبود که فقط عبارات عربی قرآن را بلد باشیم. بامعنی قرآن پیوندمان داد. می‌گفت: شرط این است که با آن معنا زندگی کنید. یعنی رفتار و کردارتان قرآنی باشد.»

«جمشیدی»‌ها نمازخوان شدند

«موقعی که مذهبی‌ها هیچ! مردم عادی هم از ساکنان محله جمشید متنفر بودند شیخ طردشان نمی‌کرد. از تلاش برای برگرداندنشان به زندگی پاک خسته نمی‌شد. می‌گفت: شاید از روی بدبختی به این کارافتاده‌اند.» نادر نیک‌سرشت، چهره تأمل‌برانگیز و ستودنی از آیت‌الله تحریری با گفتن این جملات نشانمان می‌دهد: «حرف آ. شیخ یادم نمی‌رود که اینکه ما خودمان را حفظ کنیم مهم است، اما باید برای برگشتن آن‌ها هم مدد بگیریم از خدا. ازنظر معنوی و مادی به خانواده آن‌ها رسیدگی می‌کرد. بسیاری از این بانوان به خاطر خانواده‌شان دچار چنین مشکلاتی بودند. سفته دست باج‌گیر‌ها داشتند برای یک قرض ساده تا آخر عمر گرفتار بودند. محبت و روحیه پدر گونه شیخ به آن‌ها حس اعتماد می‌داد. کم‌کم چندتایی از این خانم‌ها اهل نماز، قرآن و مسجد شدند. چنان حجابی می‌گرفتند که خدا می‌داند. آ. شیخ محمود آن‌ها را تحویل می‌گرفت. مسجدی‌ها به پیروی شیخ با آن‌ها خوب تا می‌کردند. می‌گفت: وقتی خدا می‌بخشد چرا ما نبخشیم؟! همکاران سابق آن خانم‌ها و باج‌گیرها، اما تاب نمی‌آوردند در این حال ببینندشان. آ. شیخ محمود زاهد ریش گرو می‌گذاشت برایشان کسب‌وکار حلال پیدا می‌کرد تا نتوانند آن‌ها را به منجلاب برگردانند. خودشان و خانواده‌شان را از آن محله بدنام نجات دهند. یک خانواده در محله جمشید زندگی می‌کردند که چندان خانواده خوبی نبودند. مادر خانواده یک‌بار به مسجد آمد. با و ناراحتی گفت: کجایی آ. شیخ که فرزندم دارد از دستم می‌رود، می‌میرد. به او گفت که برود خانه‌اش بعد همراه مسجدی‌ها رفتیم خانه آن خانم. آن‌قدر دعا خواند، توسل، گریه و زاری کرد که خدا می‌داند. به لطف خدا آن کودک زنده ماند؛ نفس شیخ اثر داشت.»

قمه غلاف و قمه‌کش دست‌به‌سینه

آ. شیخ محمود هم محبت داشت هم جذبه. طوری که مجرمان و خلاف‌کاران محله هر وقت او را می‌دیدند دست‌به‌سینه می‌ایستادند. این را از گپ و گفت: با نیک‌سرشت و چندتایی از کسبه لباس‌فروشی‌های حوالی میدان گمرک و همسایگان قدیمی محله نه‌چندان خوش‌نام سابق متوجه می‌شویم. شاگرد آیت‌الله می‌گوید: «این نکته خیلی مهمی است. اگر کسی جوّ آن زمان محله را دیده باشد، متوجه می‌شود چه می‌گویم. یک‌سوی محله عشرتکده بود، سویی دیگر کارخانه تولید آبجو. یک قسمت پاتوق معتادان و موادفروش‌ها. سوی دیگر هم جولانگاه خلاف‌کارها. گاهی بزن‌بهادر‌های محله باهم دعوایشان می‌شد. دسته ساطورکش‌ها به قمه‌کش‌ها حمله می‌کرد. باج‌گیری و زورگویی هم که چه بگویم. گوش طرف را می‌بریدند، می‌گذاشتند کف دستش یا می‌انداختند وتوی جوی آب و ما در دوره کودکی بار‌ها آب خون‌آلود جوی را دیدیم و بدن‌های چاقو خورده و... که الآن ناراحتم از مرورش. حرف آ. شیخ، اما برای همه سند بود. حرمتش بر همه اهل محله واجب. خلاف‌کار‌ها از آ. شیخ محمود حساب می‌بردند و اگر میانهٔ دعوایی سر می‌رسید، غلاف می‌کردند. بامحبت و اقتدار یک محله را مرید خودکرده بود.»

پیرِ ما دَمش مسیحایی بود

نفس شیخ محمود به گفته ساکنان محله دخانیات امروز و همسایگان دیروز محله جمشید و شاگردش، دَمِ مسیحایی بود: «بیشتر بچه‌های قدیمی محله و ازجمله خودم پرشروشور بودیم. وقتی می‌بینم بیشترشان سربه‌زیر شده‌اند، می‌گویم: خدا رحمتت کند، آ. شیخ چه کردی بادل‌های ما! یک‌کلام؛ این را به شما بگویم هرکس مرا می‌بیند، می‌گوید: خدا شیخ محمود را رحمت کند. کمتر کسی می‌گوید که خدا پدرت را رحمت کند. نه اینکه پدرم را نشناسند. آن‌قدر شیخ روی ما تأثیر داشت که دیگران تا ما را می‌بینند ناخواسته یاد خوبی‌های شیخ می‌افتند. مسجدی که آ. شیخ پیش‌نمازش بود، پایین خیابان استخر قرار داشت. بعداز انقلاب و زمان جنگ ما در منطقه بودیم که وقتی برگشتیم، متوجه شدیم در قالب طرح ساماندهی بافت و کاربری محله جمشید، مسجد هم تخریب‌شده بود. اگر ما بودیم نمی‌گذاشتیم. حالا که آ. شیخ نیست، مسجد محمدیه می‌توانست یادگاری خوب باشد. خانه آیت‌الله محمودتحریری هم این روز‌ها وضع خوبی ندارد.» شاید بتوان آرزوی اهل محله دخانیات را با حفظ و مرمت خانه این عالم وارسته برآورده کرد.

خانه‌ات آباد، شیخ!

پیرزن نجیب و مهربانی است. از آن مادربزرگ‌های نقلی و خوش‌صحبت که نمی‌شود، دوستش نداشت. «طوبی نجفی» است. می‌خواهیم خانه آیت‌الله تحریری مرحوم رانشانمان دهد. باوجود پادرد و کمردرد راهنمایی‌مان می‌کند. تا به خانه برسیم نقل قربان صدقه رفتن و ذکر خیر است که حرف‌هایش را شیرین‌تر می‌کند: «یادش بخیر همسر شیخ، زن مهربانی بود. همه از خوبی شیخ محمود برایتان گفته‌اند، بگذارید من از خانمی‌های این زن بگویم. یک‌بار هم نشنیدم از شیخ چیزی بخواهد که در توانش نباشد. زندگی ساده شیخ را تحمل می‌کرد و مطمئنم اگر چنین زن سازگاری نبود، زندگی برای شیخ سخت می‌شد. دختر‌ها و همسرش محجبه و نجیب بودند. آدم از وقارشان کیف می‌کرد. حالا خانه‌اش این‌طور خراب‌شده. هر وقت می‌بینم غصه‌ام می‌گیرد. شیخی که دنیا و آخرت خیلی از اهل محل را آباد کرد، خانه‌اش نباید این‌طور بماند. کاش دستی سر و رویش بکشند و به‌عنوان یادگار محله حفظ کنند.» از محروم‌نوازی آیت‌الله و خانواده‌اش می‌گوید: «در کوچه ما زنی نابینا بود که اوضاع خوبی نداشت. سفارش می‌کرد طوبی خانم اگر روزی ما نبودیم هوای همسایه‌ات را داشته باش بااین‌حال خودش و خانواده‌اش مجال نمی‌دادند ما کاری انجام دهیم. پیش‌قدم بودند. باوجود پادردی که داشت، نفت می‌خرید و به خانه آن‌ها می‌برد، می‌گفت: این زن چشم برای دیدن ندارد، اما چشم امیدش به خدا و ما همسایه‌هاست. سفرهٔ خانه من و شما رنگ و جلا داشت، اما سفره شیخ نه! حالا پسرش آیت‌الله باقر تحریری هر جمعه صبح به مسجد حضرت ابوالفضل (ع) می‌آید. جلسه دعای کسای جمعه پدر را برپا می‌کند، جلسه‌ای که از سال ۱۳۴۹ برپا می‌شد. هنوز هم برکت نفس‌های شیخ را در محله‌مان حس می‌کنیم.»

بدون نادر، هرگز!

نیک‌سرشت چشمانش‌تر می‌شود وقتی خاطره‌ای از حمایت خاص آیت‌الله تحریری از او را مرور می‌کند: «یکی از اقوام آ. شیخ محمود، پدر شهید سلیمی‌زاده است از شهدایی که اکنون کوچه‌ای در همین خیابان به نام اوست. یکشنبه‌شب‌ها در خانه آن‌ها منبر می‌رفت و مصباح‌الشریعه تدریس می‌کرد؛ کتاب اخلاقی از امام صادق (ع). دوره جوانی من و بسیاری دیگر از جوان‌های محله، پر شروشور بود. اخلاق شیخ، اما ما را جذب هیئت و مسجد کرد. یک روز پدر شهید سلیم‌زاده به شیخ گفته بود: نادر خیلی اذیت می‌کند. می‌خواهم بگویم دیگر به هیئت نیاید. آ. شیخ محمود عادت نداشت همان لحظه پاسخ دهد. گاهی با ۵ دقیقه تأخیر، گاه یک روز جواب می‌داد، اما آن روز گفته بود: برو هیئت را تعطیل کن. من دیگر آنجا نمی‌آیم. امثال نادر باید تغییر کنند تو که خوب هستی چه تغییری لازم داری؟ چند سال قبل وقتی در یک مراسم پدر شهید سلیمی‌زاده من را دید، گفت: نادر خودت هستی؟ حالا متوجه می‌شوم، آ. شیخ محمود چه می‌گفت.»

چند روایت از امام جماعت محله بدنام‌ها

آ. شیخ محمودمان رفت

آیت‌الله شیخ محمود تحریری سال ۱۲۹۹ هجری شمسی در تهران متولد شد. چنان درراه کسب علم و کمالات تلاش می‌کرد که پدرش گفته بود: چشم امید به او دارم، شاید برای آخرتم کاری کند. آیت‌الله تحریری علاوه بر کمالات روحی، اخلاق بسیار خوب و چهره‌ای بشاش داشت طوری که خیلی‌ها در اولین برخورد جذبش می‌شدند. آیت‌الله تحریری باوجود کسالت‌های جسمی مختلف دست از ارشاد، تبلیغ و تربیت معنوی برنداشت. زمانی که رژیم پهلوی فحشا و منکرات را عادی جلوه می‌داد، آ. شیخ محمود، جوان‌هایی متدین و آگاه را تربیت می‌کرد تا نه‌تن‌ها خود از این ناپاکی‌ها مصون بمانند که دیگران را هم از این ورطه نجات دهند. او با فساد و فحشا مبارزه علمی می‌کرد. عده‌ای را از مراکز فساد نجات داد و مشاغلی برای کسب روزی حلال به آن‌ها معرفی کرد. تا آخرین روز‌های عمرش را نمازگزاران مسجد محمدیه و شاگردانشان به یاد دارند که باحالت کسالت و گاه با ۲ عصا خود را به جلسات مذهبی مسجد می‌رساند. دی سال ۱۳۶۸ روز‌های سیاه‌پوشی و عزای مردم محله‌ای بود که نفس شیخ چنان راه را برایشان روشن کرده بود که فقدانش غمی بزرگ به شمار می‌رفت. آن‌قدر سخت که وقتی اهالی محله و شاگردانش به هم می‌رسیدند مانند پدر ازدست‌داده‌ها بین هق‌هق گریه‌ها می‌گفتند: خداوند آ. شیخ محمودمان را رحمت کند. طوری که گویی پدر خود را ازدست‌داده‌اند. مزار آیت الله تحریری در جوار مزار استادش آیت الله شاه آبادی در آستان حضرت عبدالعظیم حسنی (ع) قرار دارد.

۰

دیدگاه تان را بنویسید

 

نیازمندیها

تازه های سایت