آیا در جنگ برای «پیرمردها» جایی نیست؟ +عکس
هنگام فراخوان نیروی انسانی در سپاه و یا حتی برای داوطلبینی که خواستار حضور در جبهه بودند، اقبال خود جوانان به دفاع از انقلاب و کشور بوده که میادین را از وجودشان پر کردند و کمترین تلاش ویژه از از سوی هیچ نهاد مسئولی برای جذب آنان وجود نداشت.
خبرگزاری فارس: در ادوار مختلف تا تاریخ انقلاب اسلامی، به کارگیری نیروی جوان همواره شعار افرادی بوده و هست که قصد داشتند به نوعی تصدی پست و جایگاهی دولتی را بر عهده بگیرند. این شعار در دهه نخست انقلاب اسلامی، خصوصا در سال های دفاع مقدس به صورت ملموسی تحقق پیدا کرد و شاید این روزها بارها جملاتی از متولیان جنگ تحمیلی و کسانی که آن سال ها در خصوص عزل، نصب و سازماندهی نیروی انسانی صاحب نظر و تصمیم بوده اند، شنیده باشید مبنی بر اینکه در جنگ مدیرانی جوانگرا بودند و این را نقطهای درخشان در کارنامه خود به حساب میآورند. اما سوال این جاست که آیا آنها جوانگرا بودند یا اساسا گزینه ای جز جوانان، مقابل خود نمی دیدند؟
با یک بررسی اجمالی در قوانین وضع شده هنگام فراخوان نیروی انسانی در سپاه و یا حتی برای بسیجیان داوطلبی که خواستار حضور در جبهه بودند، به خوبی در میابیم این اقبال خود جوانان به دفاع از انقلاب و کشور بوده که میادین را از وجودشان پر کرده و کمترین تلاش ویژه و تاثیرگذاری از سوی هیچ نهاد و مسئولی برای جذب آنان وجود نداشته است. محدودیت قانونی که در دهه شصت می توانست مانع از حضور یک مرد در میدان جنگ شود تنها سن کم بیان شده بود. یعنی تنها نوجوانان زیر ۱۵ سال نمی توانستند عازم به جبهه شوند اما اینکه مثلا گفته شود افراد بالای ۴۰ سال امکان حضور در خطوط مقدم را نداشتند، به هیچ وجه حتی مطرح هم نبود. یا حتی قوانین تشویقی خاصی برای سطوح مختلف سنی وجود نداشت که برای مثال اگر جوانانی در فلان مقطع سنی به جبهه بروند امتیازات ویژه ای برایشان در نظر گرفته میشود.
حقیقت این است که صرف نظر از شرایط انقلابی و محذورات ماشین جنگی رسمی کشور،عملا ایران در شرایطی قرار داشت که امکان چنین اعمال محدویت هایی وجود نداشت. ارتش به عنوان نهاد رسمی و شناخته شده نظامی، تنها چند ماه پس از استقرار نظام جدید، هنوز نتوانسته بود بدنه خود را به لحاظ مادی و معنوی آنچنان که میطلبید با جنگ و نظام نوپا همراه کند و چاره ای جز این نبود که ساختاری جدید و فارغ از قید و بندهای متعارف برای دفاع از انقلاب و کشور تعریف شود. با توجه به سرعت سرسام آور وقایع در ابتدای انقلاب، این ساختار حتی اگر می خواست، نمی توانست برای تاسیس و تثبیت خود، جذب نیروی انسانی را با محدودیت سنی انجام دهد. با این حال، چیز ی بسیار کمتر از 10 درصد سپاه و بسیج را افراد بالای 50 یا حتی 40 سال تشکیل دادند و این، انتخاب هیچ کس نبود.
*چرا بیشتر جوانان به جنگ رغبت نشان دادند؟
در سال های جنگ، زمانی که برای نیروهای داوطلب فراخوان داده میشد، در بین رزم آوران بسیار کم بودند کسانی که سن شان متجاوز از ۳۵ سال باشد. در میان داوطلبان، مسن ترهایی مانند حاج بخشی، عمو حسن یا حاج جوشن، آنقدر تعدادشان کم بود که به راحتی قابل تمایز از دیگران بودند. شاید بتوان دلیل آن را ناتوانی جسمی سالمندان دانست و یا اشتغال بیشتر آنان به امورات روزمره زندگی و سر و سامان دادن به اهل و عیال. افرادی که حالا مویی سپید کرده و دلبسته زن و فرزند و نوه هستند، طبیعتا امکان کمتری برای گسستن از تعلقات خود دارند. بسیار پذیرفتنی است که عاقله مردان، هنگام گره زدن بند پوتینشان، به این فکر کنند که در نبودشان چه کسی خرج خانه تامین خواهد کرد و یا کدام دستی کرکره مغازه را بالا می برد؟ استثنا هستند امثال حاج باقر خیری که در دهه پنجم زندگی، با آغز جنگ، حجره و مغازه را قفل بزنند و تا 8 سال بعد، دیگر بر سر کسب و کار برنگردند. پیرمردی متمول که از کاسبان اصلی بازار دامغان بود و هنگام اعزام به جبهه، عروس ها و داماد ها و نوه ها برای بدرقه اش آمدند. بی شک مواردی این چنین شاذ، نمی تواند مفروضات نگارنده این مقاله را مخدوش کند. این قاعده است که ترس از مرگ معمولا برای دنیا دیده ترها بیشتر جلوه دارد تا جوانانی پرخون و سرشار از شور جوانی که هیجانات روحی آنان را برای پذیرش خطرهایی مهیا می کند که مردی مسن حتی به آن فکر هم نکند. حتی اگر تعطیل طولانی دانشگاه ها در جریان انقلاب فرهنگی نبود، جوانان دانشجو، علی رغم فضای روانی سنگین اجتماعی در ایران علیه کسانی که دانشگاه را با هر بهانه ای رها کنند، بازهم جسارت رها شدنش بیشتر سالداران بود و این بارها در طول جنگ تجربه شد. از دیدگاه مذهبی نیز این فرض کاملا معمول و متعارف است که دل جوانان صاف تر و لبیک گفتنش به خدا آسان تر است. هنوز بسیارند کسانی که بتوانند دم دستی ترین نمونه ها را برای اثبات این مدعیات در اطراف خود بیابند. مثلا در بین اقوام و آ شنایان نگارنده این مقاله، که اتفاقا مذهبی و معتقد به انقلاب بودند، هیچ کدام از مردان بالای ۳۵ سال به جبهه نرفتند مگر به اندازه انداختن یک عکس یادگاری آن هم با کت و شلوار در منطقه عملیاتی. همین حضور هم برای دیدن رزمنده ای بوده که با انها نسبت فامیلی داشته است و حتما کنجکاوی برای اینکه «جبهه، جبهه که می گن چه جور جایی است» برای همین مقدار کشاندن آنها به مناطق جنگی بی تاثیر نبوده اما تمام جذابیت هایی که جوانان را زیر آتش جنگ پاگیر می کرد، نتوانست پای آنها را بند کند.
مجددا تاکید دارم هنگامی که سپاه جذب نیروی خود را شروع کرد هیچ منع قانونی برای جذب افراد بالای ۳۰ سال نداشت اما حدود ۹۸ درصد جوانان با محدوده سنی 18 تا 30 سال لباس سبز پوشیدند. شاید یکی دیگر از دلایلی که افراد مسن تر به سپاه نرفتند را بتوان این مهم در نظر گرفت که قبلا شغلی داشته اند اما این فقره هم با توجه به فضای پرجوش و حرارت آن سال ها، دستاویز رایجی نبود.
*دادن پست های فرماندهی به جوانان تصمیم مسئولان بوده یا ناگزیر به انتخاب یک جوان بی تجربه کم سن و سال بودند؟
با آغاز جنگ تحمیلی، ماشین جنگی ایران سه پایه داشت. ارتش کلاسیک و آموزش دیده، سپاه و نیروهای مردمی یا همان بسیج که دو تای آخر، نهادهایی نوظهور بودند.
در ارتش سطح فرماندهان به لحاظ سنی و آموزشی با سپاه و بسیج تفاوت بنیادین داشت. فرماندهان ارتش همگی سال ها تحصیلات نظامی را با رعایت مراتب دقیق گذرانده بودند و افسران فرمانده به لحاظ سنی بین ۳۵ تا ۴۵ و حتی 50 سال سن داشتند. این فرماندهان صرف نظر از آموزش هایی که دیده بودند و تقید سرسختانه به قواعد متعارف نظامی، به لحاظ سنی افرادی جا افتاده و طبیعتا محتاط تر به شمار می رفتند. آنها اگر چه تجربه جنگی مشابه با جنگ ایران و عراق (از نظر ابعاد درگیری و زمان آن) نداشتند اما تحصیلات و سوابق کاری شان در حوزه جنگ بود و برای شرایط جنگی مهیا شده بودند.
در نقطه مشابه سپاه، کسی مانند حسن باقری عهده دار مسئولیتی بزرگ در سطوح فرماندهی می شود. او تا پیش از جنگ نه شغل مرتبطی با رزم داشت و نه تحصیلات و تجربه اش برای این انتخاب منطقی به نظر می آمد. فرماندهی که مافوقش، محسن رضایی، خود جوانی ۲۸ ساله بود.
البته از این نکته نباید غافل شد که برخی فعالان انقلابی در دو سال منتهی به پیروزی انقلاب را که سابقه مبارزه مسلحانه در کارنامه مبارزاتی خود داشتند، می شد به نوعی چریک کارکشته به حساب آورد اما باز هم برای جنگ علیه ارتشی کارکشته که افسران آن در دانشگاه های انگلیسی و روسی آموزش دیده بودند، گزینه های ایده آلی به نظر نمی آمدند.
اما مسئله این است: اگر مسئولان نمیخواستند فرماندهی جنگ را در سپاه، به عنوان مورد اعتمادترین بازوی نظامی حکومت جدید، بر عهده چنین افرادی(با مولفه های سنی و تخصصی امثال محسن رضایی) بگذارند، گزینه جایگزین آنها چه بود؟ آیا اساسا افراد مجرب و کارآزموده و در عین حال قابل اعتماد، در حوزه نظامی وجود داشتند که مسئولان آنها را کنار گذاشته و از سر ناچاری به جوان گرایی روی آورده باشند؟
در واقع این شور و نشاط ذاتی جوانان بود که باعث شد که فراتر از محاسبات عقلانی، به میدان جنگ بروند، نه رویکرد جوان گرایی مسئولان. شرایط جنگ تحمیلی ماهیتا جوان ها را می طلبید، پس جوانان جذب آن شدند و این تنها و تنها خواست خود آنان بود، نه رویکرد و تصمیمی که بخواهد آنان را جذب کند.
*آیا حضور جوانان در جنگ موفق بود؟
وقتی یک جوان بیست و چند ساله در قامت یک ژنرال ارشد ظاهر می شود و یا سکان دار پیشبرد مسئولیتی سرنوشت ساز قرار می گیرد طبیعتا به دلیل قدرت ریسک پذیری بالا و توان جسمی بیشتر می تواند تصمیمات جسورانه تری بگیرد. تصمیماتی که در حالت عادی شاید ممکن بودنشان دور از تصور است. مسئولیت همین تصمیم را یک فرمانده مثلا 45 ساله، امکان دارد به سختی بپذیرد. فرمانده ای که مولفه های مصلحت سنجی های ریزبینانه و احتیاط وسواس گونه که مقتضای سن و سال او است، بر تصمیماتش غلبه دارد. این غلبه ممکن است تا جایی پیش برود که با توجه به امکانات محدود جبهه خودی و لزوم حفظ حالت تهاجمی علیه دشمن تا دندان مسلح، باعث رکود و توقف در میادین جنگ شود و این وضع دشمن را از ضعف خودی آگاه ساخته و برای حملات خسارت بار جری کند. این اتفاقی است که دقیقا در سال های نخست جنگ تحمیلی افتاد.
بسیار محتمل است که وقتی یک جوان فرمانده میشود، به دلیل نداشتن تجربه اشتباهاتی که در نگاه اول برایش درست و منطقی جلوه کند، در تداوم عملیات، دست و پایش را بندد. اتفاقی که بارها در طول جنگ 8 ساله افتاد. اما در هنگامه ای شما زمان کافی برای تجهیز یک نیروی نظامی حداکثری را ندارید و دشمن پشت دروازه است، تنها انرژی شگفت آوری جوانان است که جای خالی تجربه را پر می کند صد البته جوانان غالبا تا تجربه نکند، نمی آموزد. مشکل دیگر کوچک سالی یک فرمانده، عدم فرمانبری افراد تحت امرش است. نیروهایی که هم سن و سال بودن با فرمانده شان، باعث می شود خود را برای اظهار نظر محق بدانند و حتی با تشخیص خود از دستورات او تبعیت نکنند .
صورت مسئله این است: آیا تهور و شجاعت جوان سرانه در هجوم به دشمنی که بر ما برتری دارد، ممکن است خسارت بارتر باشد یا خمودگی ناشی از احتیاط در تجمیع امکانات کافی و وسواس در فراهم آوردن همه شرایط برای حصول پیروزی قطعی بر دشمن؟ تجربه نشان داده است که حالت دوم اگر خسارات هولناکی به همراه نداشته باشد، لااقل هیچ سودی را در معادلات نظامی نصیب جبهه خودی نمی کند. فرماندهان جوان و به اصطلاح بی تجربه سپاه(نسبت به ارتش) با حملات پی در پی و دردناک علیه متجاوزان بعثی، چنان فضایی از رعب و وحشت را بر دشمن حاکم کرده بودند که برای غلبه بر آنان از نزدیک به 40 کشور دنیا کمک گرفت. این درحالی بود که عملیات های سپاه، یک در میان با سطوح متفاوتی از موفقیت، از شکست کامل گرفته تا پیروزی های نسبی تا فتح الفتوح هایی که شهرت جهانی پیدا می کرد، انجام می شد. فرماندهان جوان سپاه، روز به روز بر توانایی خود می افزودند و اتفاقا تنها ناظری که متوجه این ارتقای سطح رزمی می شد، رژیم صدام بود. جوانان زیر 30 سالی که اندک اندک ژنرال های 45 تا 50 سال عراقی،آن ها را با اسم می شناختند و پشت بی سیم ها در میدان رزم، مخاطب قرار می دادند.
برای مثال علی موحد دانش که هنگام شروع جنگ جوانی ۲۱ ساله بود هنگام قرار گرفتن در تنگنایی عملیاتی، وقتی پشت بی سیم صحبت میکند آداب نظامی را کنار گذاشته و بدون کدگذاری آنچه میخواهد را بیان میکند و اتفاقا در آن شرایط منحصر به فرد موفق هم میشود. اما شاید یک فرد نظامی کارکشته اما سالمند، اگر جای او بود تا بخواهد به خود بیاید و زوایا را بررسی کرده و کد گذاری کند، دشمن مجال دستیابی به اهدافش و ضربه زدن به مهاجمان را پیدا می کرد.
یا کسی مثل حسن طهرانی مقدم با نشاط و بلندپروازی جوانسرانه اش می تواند زمانی که حتی واردات سیم خاردارِ باغبانی به ایران ممکن نبود، عزم خود را جزم کرده و با دست خالی مسیر پیچیده و فوق تخصصی پرتاب، هدایت و حتی ساخت موشک را آغز کند که اگر همین مهم به یک فرمانده خسته نظامی محول می شد، با توجه به شرایط بغرنج امکانات اولیه نظامی در کشور، حتی حال فکر کردن به چنین غیر ممکنی را هم نداشت.
در بین فرماندهان جوان شهید محمود کاوه دیده میشود. او در ۲۱ سالگی یکی از کلیدی ترین تیپ های سپاه ، یعنی تیپ ویژه شهدا را در خطرناک ترین و پرتهدیدترین نقطه کشور بر عهده میگیرد و این در حالی بود که کاوه در ابتدای ورودش به کردستان، تنها دوره کوتاه آموزش نظامی در سپاه را پشت سر گذارده بود. این جوان طی دو سال به یکی از زبده ترین فرماندهان نظامی سپاه تبدیل شد و چنان وزنی در جبهه غرب پیدا کرد که پس از شهادتش، حتی تا همین امروز، جای خالی اش پر نشده.
نمونه دیگر می توان به یونس زنگیآبادی اشاره کرد که یک جوان ۲۱ ساله بود. یونس یک سال پس از آغاز جنگ وارد سپاه شد. او نه عقبه نظامی داشت و نه تحصیلاتی مرتبط با جنگ. زنگی ابادی هیچ میدان جنگی هم به چشم ندیده بود اما توانست خود را میدان نبرد در حدی بالا بکشد که قاسم سلیمانی فرمانده لشکر ۴۱ ثارالله، او را به فرماندهی تیپ امام حسین علیهالسلام منصوب کند.
جالب است که خود سردار سلیمانی در حالی فرماندهی یک لشکر را که متشکل از حدود ۶ هزار رزمنده بود بر عهده داشت که با آ غاز جنگ جوانی ۲۴ ساله بود.
در این میان البته که سن و سال دارانی هم بودند که دوشادوش جوانان می جنگیدند اما تعدادشان بسیار محدود بود.از جمله فرماندهان ریش سفید می توان به شهید حاج حسین بصیر ۳۷ ساله، شهید برونسی ۳۸ ساله و یا شهید داوود کریمی ۲۶ ساله اشاره کرد.
نگارنده معتقد است که جوانگرایی در جنگ، صرفا یک شعار تبلیغاتی است و اگر دست مسئولان معمر بود، در مجمع عقلای شان، پایان جنگ به چه ناکجا آبادی فضاحت بار می کشیدند و در همان سال های جنگ نیز جوانی رزمندگان را به انحاء مختلف مورد ایراد قرار می دادند. بی شک حضور جوانان در کنار همه بی تجربگی ها و کمبود دانش نظامی، در جمع بندی نهایی ، بسیار موفقیت آمیز بود و اگر قرار باشد کسی را در آن مقطع جوانگرا بدانیم، شخص حضرت روح الله بود که با اعتماد منحصربفرد به جوانان سپاه که همواره مورد ایراد مدعیان عقل و تدبیر بود، پرچم انقلاب اسلامی را برافراشته نگاه داشت و چنان اعتبار نظامی سترگی برای کشور ایجاد کرد که سه دهه پس از پایان جنگ 8 ساله، هیچ تهدید نظامی جدی، متوجه این سرزمین نشده است. این در حالی است که طرفِ متجاوز در همان جنگ، امروز دیگر وجود خارجی ندارد و کشورش طی سی سال از پرآشوب ترین مناطق دنیا به شمار می رفت.
دیدگاه تان را بنویسید