باند مهدی هاشمی چگونه آیت‌الله شمس‌آبادی را به شهادت رساند؟

کد خبر: 880030

آن روز اتفاقا راننده دیر آمده بود و آقا و خانمشان آمده بودند بیرون به انتظار ماشین. یک ماشین ناشناس رسیده بود و آقا را سوار کرده بود. خانمشان هم آمده بود سوار شود، نگذاشته بودند و در را بسته بودند و آقا را برده بودند

باند مهدی هاشمی چگونه آیت‌الله شمس‌آبادی را به شهادت رساند؟

موسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران: روزهایی که بر ما می‌گذرد تداعی‌گر سالروز اعدام «سید مهدی هاشمی» است. به درازا کشیده شدن سخن درباره هویت و کارنامه این فرد و همگنان او تا هم‌اینک نمایانگر اهمیت کارکرد این جریان است. بی‌تردید ترور مرحوم آیت‌الله حاج سیدابوالحسن شمس‌آبادی از سیاه‌ترین نقاط کارنامه مهدی هاشمی است؛ به همین مناسبت گفت‌وشنودی از زنده‌یاد حجت‌الاسلام والمسلمین حاج آقا مهدی مظاهری، که طی آن خاطرات خویش از این ترور را بیان کرده، به شما تقدیم می‌کنیم.

*لطفا در آغاز قدری از خصال، حالات و مقامات شهید آیت‌الله حاج سیدابوالحسن شمس‌آبادی بفرمایید.

مرحوم آیت‌الله سیدابوالحسن شمس‌آبادی(رضوان‌الله تعالی علیه) سالها در نجف تحصیل کردند و آن اوایلی که من در محضر مرحوم آقای حاج آقا علاء مدرس درس می‌خواندم، ایشان از نجف تشریف آوردند و در اصفهان مشغول فعالیت شدند. هم درس می‌گفتند و هم از طرف مرحوم آیت‌الله آقای سیدعبدالهادی شیرازی وکالت داشتند. بسیاری که در اصفهان بعد از مرحوم آیت‌الله بروجردی به آیت‌الله سیدعبدالهادی شیرازی رجوع کردند، به خاطر آقای شمس‌آبادی بود.

بعد از رحلت مرحوم آیت‌الله سیدعبدالهادی شیرازی، ایشان آیت‌الله سیدابوالقاسم خویی را برای مرجعیت معرفی کردند و جمع کثیری هم به خاطر اعتماد به آقای شمس‌آبادی، از آقای خویی تقلید می‌کردند و از ایشان هم وکالت تامه داشتند. شهریه می‌دادند و مورد علاقه توده مردم و به خصوص متدینین اصفهان بودند.

*ماجرای شهادت ایشان از چه قرار بود؟

مهدی هاشمی معدوم با همکاری جماعتی که گرد خود جمع کرده بود، آقای شمس‌آبادی را به شهادت رساند. ماجرا از این قرار بود که آقای شمس‌آبادی بین‌الطلوعین برای اقامه نماز، به مسجد جعفر طیار می‌رفتند. مسجد جعفر طیار تا منزل آقا، فاصله کوتاهی داشت و تا مدتی آقا پیاده به آنجا می‌رفتند، اما در این اواخر به‌خاطر کسالتشان، ماشین می‌آمد در منزل و ایشان را، ولو سیصد چهارصد متر بیشتر با مسجد فاصله نبود، می‌برد.

آن روز اتفاقا راننده دیر آمده بود و آقا و خانمشان آمده بودند بیرون به انتظار ماشین. یک ماشین ناشناس رسیده بود و آقا را سوار کرده بود. خانمشان هم آمده بود سوار شود، نگذاشته بودند و در را بسته بودند و آقا را برده بودند. در راه دُرچه، دستمال به گردن آقا انداختند و ایشان را به شهادت رساندند. جنازه آقا را در مسیر درچه انداختند که همان صبح سر و صدای عجیبی بلند شد در نبودن آقای شمس‌آبادی و پیدا شدن جنازه و التهاب عجیبی در مردم رخ داد و مردم تصور کردند این کار دستگاه است، اما حالا عوامل دیگری هم دخالت داشتند، آن وقت مردم نمی‌دانستند. بعدا معلوم شد و دستگاه آنها را دستگیر کرد که خودش را مبرا کند؛ البته مردم کم‌وبیش ماجرا را می‌دانستند. بعد هم اینها را ــ که مهدی هاشمی در رأسشان بود ــ زندان کردند؛ باند بود.

این جماعت که آنها را گروه هدفی می‌خواندند، اعتراف کردند که جمعی را کشته‌اند؛ مثل مرحوم آقای شیخ قنبرعلی صفرزاده که طناب به گردنش بستند و در چاهش انداختند. بعد که دستگیر شدند، آمدند چاه را نشان دادند و جنازه را بعد از چند ماه بیرون آوردند.

* مرحوم شیخ قنبرعلی صفرزاده پیشکار مرحوم آیت‌الله شمس‌آبادی بودند؟

بله؛ در خدمت مرحوم آقای شمس‌آبادی بود و ایشان را چند جلسه به قهدریجان دعوت کرده بود برای اقامه عزاداری و اینها. درمجموع آقای شیخ قنبرعلی را به خاطر آقای شمس‌آبادی شهید کردند. به‌هرحال، آقای شمس‌آبادی را به این وضع فجیع کشتند و بعد هم اقرار کردند و مهدی هاشمی به دوبار اعدام محکوم شد و جریانش را در تلویزیون هم گفتند. ولی در دوره اوج‌گیری انقلاب، او را به همراه انقلابیون از زندان بیرون آوردند و مورد حمایت بعضی هم قرار گرفت، ولی بالاخره «ای کشته، که را کشتی تا کشته شدی زار» به کیفر عملش دچار شد و بحمدالله به اعدام محکوم و اعدام شد و آقای شمس‌آبادی هم شمع شهدای گلستان شهدای اصفهان شدند.

* از تشییع پرشکوه مرحوم آیت‌الله شمس‌آبادی چه خاطراتی دارید؟

تشییع جنازه مرحوم آقای شمس‌آبادی خیلی باشور و حال بود؛ چون هم مورد علاقه بودند و هم نحوه شهادتشان خیلی مظلومانه بود که دستمال به گردن یک سید مریضِ سکته‌کرده و تازه مراجعت از عمره کرده، بیندازند و او را خفه کنند. خیلی روی مردم اثر زیادی گذارد و مردم خیلی گریه می‌کردند و با شور ایشان را سردست بردند. یادم می‌آید جنازه را که می‌بردند، مردم تلویحا خیلی علیه دستگاه شعار دادند. گفتم که در آغاز، عده زیادی تصور می‌کردند کار دستگاه است. الحال هم قبر آقای شمس‌آبادی مزار توده مردم است و کمتر وقتی است از اوقاتی که مردم در تردد هستند که مزار بی‌زائر باشد.

*ظاهرا محل تدفین مرحوم آیت‌الله شمس‌آبادی، محل برگزاری جلسات دعای شما بوده است و در پی صحبت با شما، ایشان را در آن نقطه به خاک سپرده‌اند!

از چهل‌وچند سال قبل، در تخت فولاد جلسه دعایی داشتیم در محلی به نام تکیه کوهی؛ تکیه ملک هم می‌گفتند. البته تکیه کوهی غیر تکیه ملک بود؛ در مجاورت هم بودند. من در آنجا احیا می‌گرفتم و تابستان، جمعیت به قدری می‌آمد که تمام محل قبور شهدای فعلی، محل نشستن و نماز مردم بود. شاید ده بیست هزار جمعیت بود. شبهای جمعه دعا می‌آمدند...

*سحرها؟

بله، سحرها، و من آنجا احیا می‌گرفتم. آقای شمس‌آبادی را که شهید کردند، آمدند به من گفتند: شما اجازه می‌دهید آقا را اینجا دفن کنند؟ گفتم: من چون به ایشان ارادت دارم، بله. آقای شمس‌آبادی اولین شهیدی بودند که اینجا دفن شدند و بعد هم شهدای کردستان دفن شدند؛ چون جنگ تحمیلی هنوز شروع نشده بود که در کردستان بعضی از عزیزان ما را به شهادت رساندند، آوردند اینجا دفن کردند و بعد هم مزار عمومی عمده شهدای ما شد.

۰

دیدگاه تان را بنویسید

 

نیازمندیها

تازه های سایت