گفتگوی خواندنی یک پستچی کهنه‌کار +عکس

کد خبر: 873108

نامش تیمور و به اسماعیلی شهرت دارد، از دهه ۵۰ عاشق پست و تلگراف بوده و جوانی‌اش را در این راه صرف کرده است ازعشقش برای رساندن نامه رزمندگان و خطرات متعدد کار در بیابان‌های رباط‌کریم برایمان می‌گوید.

گفتگوی خواندنی یک پستچی کهنه‌کار +عکس

خبرگزاری فارس: تیمور عاشق روستا است و کار و بارش را به روستا‌های اطراف رباط کریم و شهریار منتقل کرده، می‌گوید آن زمان از روستا‌های منجیل آباد و ... حرکت می‌کردم و سر از بیدگنه و اسفندآباد شهریار در می‌آوردم.

تیمور کوچه و پس کوچه‌های شهر را خوب می‌داند و طایفه و خاندان‌های اصیل رباط کریم را از قدیم می‌شناسد.

خبرنگار ما با وی گفت‌وگویی انجام داده که در ادامه می‌خوانید.

از چه سالی به استخدام پست درآمدید و فعالیتتان از چه زمانی آغاز شد؟

سال ۱۳۵۴ در استان البرز و یا همان کرج پیشین به استخدام پست در آمدم، پس از یکسال آموزش در زمینه پست به وحیدیه شهریار اعزام و آنجا ۵ سال به خدمت مشغول بودم.

پدرم مسوول برق راه آهن بود، در خانه سازمانی می‌نشستیم، پدرم سواد آنچنانی نداشت، اما به سواد اهمیت می‌داد، تمام بچه‌های روستا را توصیه می‌کرد تا در شهر درس بخوانند و برای خودشان آقایی شوند و امروز تمام آن‌ها بازنشسته سازمان‌های دولتی هستند و تنها فاتحه و نام نیکی برای پدرم به یادگار مانده است.

اصالتا اهل ساوه هستم و از طایفه اسماعیلی‌ها، سال ۱۳۴۸ بود که به رباط کریم آمدم و سال ۸۰ بازنشسته شده و امروز ۱۷ سال است که با دنیای پست و تلگراف خداحافظی کرده‌ام، اما هیچ زمانی بیکار ننشستم و تا آنجا که توانستم کار کردم و از تلاش دست برنداشتم.

می‌گویند عاشق رانندگی هستید و گواهینامه‌های مختلف دارید، بیشتر توضیح می‌دهید؟

بله عاشق رانندگی هستم و از جوانی توانستم گواهینامه‌های انواع موتور‌ها و خودرو‌ها را بگیرم، گواهینامه لودر، خودروی سنگین و موتور‌های سبک.

در طول خدمت ۳۰ ساله در وزارت پست به یادم ندارم کسی به من گفته باشد چرا دیر می‌آیی؛ تا آنجا که بود نظم را در اولویت کار قرار دادم و خدمت به خلق را فراموش نکردم.

شناخت خوبی از طوایف مختلف دارید، بفرمایید اطلاعات خود از کجا گردآوری می‌کردید؟

بله نام تمام طایفه‌ها و فرزندانشان را می‌دانم، حتی بار‌ها شده نامه‌ای بدون آدرس گیرنده بود و یا صاحب نامه فردی ناشناس بود که می‌آمدم از نانوا و یا کاسب محل می‌پرسیدم آنقدر می‌پرسیدم تا گیرنده را پیدا کنم. آن زمان اینگونه عشق و علاقه به کار داشتیم.

تمام طایفه‌ها و اسامی آن‌ها را تفکیک و در دفتری نوشته بودم، می‌دانستم در فلان طایفه رباط کریم چند نام «علی» وجود دارد و پدرانشان چه کسانی هستند، این به حسابرسی سریع به کار مردم کمک می‌کرد.

اولین نامه ام را باید به یک استوار می‌دادم او می‌دانست که تازه کارم و به همین خاطر به من گفت که سعی کن به کوه و بیابان که میروی مراقبت سلامتی‌ات باشی. من سخن او را گوش دادم و امروز پس از ۱۸ سال بازنشستگی هیچ گونه بیماری ندارم.

نامه‌ای در خورجین موتور ماند و خوابم نبرد

آیا پیش آمده بود که نامه‌ای را در زمان مناسب نتوانید به مقصد برسانید؟

آن زمان دستور العملی از سوی مجلس در سال ۱۳۶۱ آمده بود که موتور‌های افراد پستچی را باید به خود آن‌ها اهدا کرد، یادم می‌آید آن زمان آقای رییس گفت: شما امانتدار خوبی بودی و موتور را به خوبی نگهداری کرده‌ای، آن زمان مبلغی را به صورت قسطی از من گرفتند و موتور برایم ماند.

اگر نامه‌ای در خورجین موتور می‌ماند آن شب را تا صبح بیدار می‌ماندم و استرس داشتم، آن زمان هم کار و زندگی برکات خاصی داشت و به همین خاطر بود که زندگی‌ها می‌ماند.

به عنوان کارمند یک اداره تا چه میزان به ساعت کاری پایبند بودید و آیا پیش آمده که در روز‌هایی کمتر از ساعت مقرر فعالیت کرده باشید؟

اداره پست عصاره تمام ادارت است، ۱۲ ساعت کاری واقعی وجود دارد و کارمندانش وقت نشستن ندارند و همیشه کار می‌کنند؛ خدا را شکر می‌کنم که نان حلال سر سفره برده‌ام، افرادی که وارد ادارات و یا سازمان‌ها می‌شوند باید سعی کنند جنس‌شان آن طور شود و شکل و شمایل آن شغل را به خود بگیرند.

نامه هر فردی را دست خود شخص می‌دادیم و بر مقررات پایبند بودیم، حقیقت آن است که نمی‌شود نامه کسی را دست دیگری داد چرا که نامه یک محرم می‌خواهد و آن کسی جز صاحبش نیست، مقررات پست هم این را می‌گوید.

آیا حقوق اداره پست پاسخگوی نیاز و زندگی شما بود؟

حقوق پست شاید آن قدر نبود که کفاف زندگی بعضی‌ها را می‌داد، اما برای بنده همیشه برکت داشت، حتی در بعضی از ادارات بودند که حقوق آنچنانی می‌گرفتند، اما همیشه به سر ماه نرسیده حقوقشان تمام می‌شد. ما برای این حقوق تلاش می‌کردیم و صبح زود از خانه بیرون می‌رفتیم و ساعت‌ها بعد به خانه می‌آمدیم تا حقوق‌مان حلال باشد.

هر چند نامه‌ای که در خورجین موتور بود باید تا شب به دست تمام صاحبان نامه می‌رساندیم، در پست آن زمان ساعت و ثانیه معنا نداشت و دل‌های مردم را خوش می‌کردیم و آن‌ها را از حال همدیگر باخبر می‌کردیم.

آیا اتفاق جالبی در طول سال‌های خدمت در اداره پست برای شما پیش آمد؟

بله سال‌های خدمت برای اکثر افراد به ویژه ما خاطرات و نکات جالبی به جا می‌گذارد که به یک مورد آن اشاره کنم این است که نصیرآباد چندین خانواده بومی دارد، حصاری و ... و یک گاوداری به نام اخوان وجود داشت که در آن زمان فرزندش سرباز بود، نامه‌ای را از جبهه فرستاده که آدرس اشتباه بود و به همین خاطر با پرسش کردن مجبور شدم نامه را با سختی به دست پدرش در گاوداری اخوان برسانم. آن‌ها خیلی خوشحال شدند، گفتم ما وظیفه داریم و حال پدران و مادران را می‌فهمیم و به همین خاطر و به پاس تشکر بخاطر رساندن نامه، مادر آن رزمنده شالی را برای من بافت که تا به امروز نیز آن را دارم.

در برهه‌ای از زمان اداره پست با مخابرات در یک مکان بودند در این زمینه بیشتر توضیح دهید؟

یک تپه‌ای در رباط کریم در همین اطراف چهارراه فعلی وجود داشت که به نام تپه شغالی، این تپه را صاف کردیم و اولین اداره یعنی مخابرات را در همین حوالی مستقر کردیم، آن وقت یک پلی در همین پلیس راه فعلی ایجاد شد وخانه‌های رباط کریمی‌ها کمی پایین‌تر رفت، پست هم آنجا با مخابرات هم خانه بود و بعد‌ها جدا شد و به خیابان بخشداری فعلی منتقل شد.

دردهه ۶۰ و سال‌های بعد از آن، رباط کریم این چنینی و به شکل امروزی وجود نداشت، برای خرید و فروش به ده رباط مراجعه می‌کردیم که در کنار کاروانسرای حاج کمال بود، باغداران رباط کریمی خربزه و میوه‌ها را تٌنی در خیابان ده رباط می‌ریختند و، چون جمعیت خانواده‌ها زیاد بود می‌رفتیم و با الاغ چند ده کیلو میوه و خربزه می‌خریدیم.

آقایی به نام محمد رضایی در رباط کریم زندگی می‌کرد که بسیار قوی بود و شب‌ها به قطار راه آهن با چراغ علامت می‌داد، آن زمان راه آهن رباط کریم بسیار تاریک بود و جایی دیده نمی‌شد، آقای رضایی می‌آمد و در شب‌های سرد زمستان با فانوس به قطار‌ها علامت می‌داد و مراقب آن بود که ریلی در اثر سرما از هم جدا نشود و جان مسافران به خطر نیفتد.

آیا رساندن نامه‌ها به مقصد در جاده‌های روستایی دشوار و خطرناک نبود؟

روستا‌های آلارد، حصارمهتر، پیغمبر، انجم آباد روستا‌هایی بود که ما در آن می‌چرخیدیم و نامه‌ها را می‌رساندیم، دعای مردم پشت سر ما بود و در آن روستا‌ها هیچ مشکلی در بیابان‌ها برای ما پیش نمی‌آمد، گاهی پیش می‌آمد که گرگ‌ها حمله می‌کردند و با موتور فرار می‌کردیم تا مبادا مشکلی پیش بیاید.

باغات رباط کریم محصولات خوبی داشتند انگور‌های ده رباط مشهور بودند. آب خوبی بود و انگور‌های زرد رنگی داشت. بعد از آنکه سد کرج احداث شد رباط کریم و باغاتش تبدیل به خشکی شد.

دوران فعالیت شما با دفاع مقدس مقارن بود، آیا تجربه مشارکت در جبهه جنگ دارید؟

ما در خانواده خودمان مهمانی دوره‌ای داریم و همه بستگان دور هم جمع می‌شویم و هربار در خانه یک خانواده این سنت خوبی است که هیچ وقت فراموش نکردیم.

چهار بار خواستم به جبهه بروم، اما رییسم در آن زمان گفتند بمان که نامه رزمنده‌ها را برسانی و مرا از ماشین پیاده کرد، چندین بار برای سرکشی و نامه رسانی می‌رفتیم، اما آن که تماما در جبهه باشم توفیق نداشتم و تنها نامه‌های رزمنده‌ها را می‌رساندم.

رابطه‌تان با مدیر مجموعه پست چگونه بود؟

آقای مهندس غرضی که زمانی زمامدار پست بود انصافا دستی به صورت پست کشید و برای این سازمان تلاش کرد. ما مدیر کلی داشتیم که از امور اداری کار را شروع کرد و در زمان‌های مختلف سمت‌های گوناگونی داشت و به همه بخش‌های ادارات مسلط شد و آن وقت مدیر کل شد. این طوری سبب می‌شود که یک مدیر با تجربه شود و کارمندان نتوانند تخلف کنند.

۰

دیدگاه تان را بنویسید

 

نیازمندیها

تازه های سایت