پاسخ شگفت‌انگیز امام باقر(ع) به یک معمای تاریخی

کد خبر: 860912

دانشمند مسیحی از امام باقر(ع) پرسید: بگو بدانم، آن دو مرد که در یک روز از مادر زاده شدند و هر دو هم در یک روز مردند اما یکى در وقت مردن، ۱۲۵ سال داشت و دیگرى ۵۰ سال، نامشان چه بود؟

پاسخ شگفت‌انگیز امام باقر(ع) به یک معمای تاریخی
باشگاه خبرنگاران پویا: مناظرات علمیِ هر یک از اهل‌بیت (ع) مسیری برای عرضه فضایل و علوم بی‌پایان این انوار مقدس الهی به مردم جاهل آن دوران بود. چه بسیار افرادی که از فرقه‌ها و مذاهب مختلف به واسطه برپایی این مناظرات از سستی اعتقادات خویش با خبر شده و به دین مبین اسلام مشرف شدند و چه بسیار افراد رذلی که افشای حقایق هستی جز بر کوردلی و حسادت آن‌ها بر خاندان وحی نیفزود. لازم به ذکر است اکثر این مناظرات از سوی دشمنان درجه یک اهل عترت (ع) و با قصد تخریب چهره علمی و معرفتی این انوار مقدس الهی شکل می‌گرفت غافل از اینکه علم لدنّی اهل بیت وحی باعث خنثی شدن این توطئه‌ها میشد. از این جهت از این مناظره‌ها می‌توان الگو‌های مناسبی را برای بهره‌برداری در محافل علمی و معرفتی و نیز در برخورد با مخالفان یافت. در این راستا قسمت دوم از داستان مناظره امام محمد باقر (ع) با یک دانشمند مسیحی را می‌خوانید. بیشتر بخوانید:پاسخ امام باقر (ع) به سخت‌ترین سؤالات دانشمند مسیحی اسقف به امام باقر (ع) گفت: اجازه مى‌‏دهى سؤال دیگرى مطرح کنم؟ پدرم فرمود: بپرس. گفت: به من بگو آن چه ساعتى است که نه از شب‏ محسوب می‌شود نه از روز؟ فرمود: از سپیده‌دم تا بر آمدن آفتاب. در این وقت درد‌ها آرام مى‏‌گیرد و کسى که به خواب نرود. در این ساعت به خواب مى‌‏رود و بى‏‌هوشان هشیار می‌شوند و خداوند این ساعت را آرزوى آنانى که دوست‏دار آخرتند و در صدد اندوخته براى آن سرایند، قرار داده و علیه تکذیب‌‏کنندگان و ناباوران که آخرت را رها کرده‌اند، حجّتى آشکار و پوششى کامل ساخته است.». (امام صادق علیه السّلام) فرمود: اسقف فریادى کشید و گفت: یکى پرسش دیگر مانده است که به خدا سوگند، هرگز نخواهى توانست پاسخ دهى. فرمود: بپرس که حتما سوگندت را خواهى شکست. گفت: بگو بدانم، آن دو مرد که در یک روز از مادر زاده شدند و هر دو هم در یک روز مردند، اما یکى در وقت مردن، ۱۲۵ سال داشت و دیگرى ۵۰ سال، نامشان چه بود؟ فرمود: نام آن دو عزیر و عزیره بود که در یک روز از مادر متولد شدند. چون مدّت ۲۵ سال با هم زیستند، روزى عزیر- در حالى که بر الاغش سوار بود- بر روستایى در انطاکیه گذر کرد که بناهاى آن فرو خوابیده و بام‏هایش به روى پایه‌‏هایش افتاده بود و ساکنانش زیر آوار از بین رفته بودند. این وضع هول انگیز اندیشه‏ او را بر این سؤال برانگیخت و گفت: خداوند چگونه این مردگان را- پس از آن که مرده‏‌اند و در زیر توده‏‌هاى سنگ و خاک دفن شده‏‌اند- زنده مى‏‌کند؟ خداوند او را برگزیده و هدایت کرده بود. هنگامى که این سخن را گفت، خداوند بر او خشم گرفت و او را به مدّت ۱۰۰ سال به کیفر گفتارش میراند. سپس او را به هم راه الاغ و خوردنى و آشامیدنى‌‏اش به همان صورت اوّل، زنده ساخت. وقتى به خانه‌‏اش بازگشت، برادرش عزیره او را نشناخت. درخواست مهمان شدن کرد و عزیره پذیرفت. به دنبال فرزند و نواده‌‏گان عزیره که پیر شده بودند، فرستاد؛ در حالى که عزیر جوانى به سنّ ۲۵ سال نشان میداد. عزیر پیوسته خاطراتى از برادر و فرزندانش مى‏‌گفت و آن‏ها که پیر بودند، آن مطالب را به یاد مى‌‏آوردند و مى‏‌گفتند: شگفتا! چه اندازه خوب بر امورى که سال‏ها و ماه‌‏ها بر آن گذشته است آگاهى دارى! عزیره که ۱۲۵ سال را پشت سر نهاده بود، مى‏‌گفت:جوانى در سنّ ۲۵ سالگى ندیدم که به قضایاى میان من و برادرم، عزیر، در روزگار جوانى، از تو آگاه‏‌تر باشد. راست بگو؛ آیا تو از اهل آسمانى یا از ساکنان زمین؟ عزیر به برادرش گفت: من عزیرم. به خاطر سخنى که بعد از برگزیده‏ شدنم گفتم، خداوند بر من غضب کرد و ۱۰۰ سال مرا میراند و سپس زنده کرد تا به وسیله‏ آن یقین شما زیاد شود؛ قطعاً خدا بر هر کارى تواناست. بنگرید؛ این الاغ من و این هم همان غذا و آبى که وقتى از نزد شما رفتم، با خود برداشته بودم. خداوند آن‏ها را همان گونه که بود، برگردانده است. وقتى آن‏ها را دیدند به درستى گفته‏‌هاى او ایمان آوردند. خداوند مدّت بیست و پنج سال وى را میان آنان نگه داشت و بعد او و برادرش را در یک روز قبض روح کرد و هر دو مردند. وقتى سخن امام باقر علیه السّلام به این جا رسید، اسقف به پا خاست. مسیحیان نیز همگى برخاستند و آن دانشمند فریاد زد: دانشمندى را که به مراتب اطّلاعات و معلوماتش از من فزون‏تر است، نزد من آورده‏‌اید. شما او را با خود نشاندید که آبروى مرا بریزد و رسوایم سازد و مسلمانان را آگاه کند که در میان آن‏ها افرادى هستند که به همه‏ علوم ما واقف‏ند؛ بلکه چیزهاى بیشترى مى‌‏دانند که ما نمى‌‏دانیم. نه، به خدا سوگند دیگر اصلا با شما سخن نمى‏‌گویم و اگر تا سال دیگر زنده ماندم، در گردهمایى شما شرکت نخواهم کرد. مجلس به هم خورد و همه پراکنده شدند؛ در حالى که پدرم به جاى خود نشسته بود و من هم در خدمتش بودم. منبع: اصول کافى، ج‏۸، ص. ۱۲۳
۰

دیدگاه تان را بنویسید

 

نیازمندیها

تازه های سایت