ملیحه ۱۷ ساله در خانه مجردی شهاب فهمید نیت شوم چیست؟!
ملیحه در خانه مجردی شهاب بود که پلیس سر رسید.
رکنا: ملیحه در خانه مجردی شهاب بود که پلیس سر رسید.
دوست داشتم از محیط آزاردهندهای که در آن زندگی میکردم به جای دیگری پناه ببرم. احساس میکردم پدر و نامادری ام مرا همانند مرغی در قفس زندانی کرده اند به همین دلیل در رویای آزادی به سر میبردم و با هیچ کس در خانواده رابطهای نداشتم تا این که برای رهایی از این وضعیت به فضای مجازی پناه بردم، اما ناگهان سرنوشتم به گونهای تغییر کرد که ...
دختر ۱۵ ساله به نام ملیحه که در یک خانه مجردی به همراه پسر ۱۷ سالهای دستگیر شده بود، درحالی که بیان میکرد من به امید ازدواج و رسیدن به آرزوهایم از خانه فرار کردم، اما اکنون همه آرزوهایم در آتش نادانی و هوسهای شیطانی سوخته است، به کارشناس اجتماعی کلانتری الهیه مشهد گفت: در کلاس پنجم ابتدایی تحصیل میکردم که پدر و مادرم از یکدیگر طلاق گرفتند. اگرچه پدرم فردی تحصیل کرده و فرهنگی بود، اما آنها هیچ گونه تفاهم اخلاقی با یکدیگر نداشتند و در نهایت نیز کارشان به جدایی کشید در این میان من و برادر بزرگتر و خواهر کوچکم نزد پدرم ماندیم چرا که مادرم نزد پدر بزرگم رفته بود و نمیتوانست از ما نگهداری کند. مدتی بعد پدرم نیز با زن دیگری ازدواج کرد، اما من هیچ گاه نتوانستم با نامادری ام کنار بیایم.
او همواره به چشم یک مزاحم به من مینگریست و از سوی دیگر نیز من تحت تاثیر حرفهای مادرم سعی میکردم به هر طریقی با او لجبازی کنم. به خاطر همین رفتارها بارها کتک خوردم. فضای خانه آن قدر آشفته بود که خیلی احساس تنهایی میکردم و با هیچ کس ارتباطی نداشتم. آن روزها در کلاس هفتم درس میخواندم که برای رهایی از این وضعیت وارد شبکههای اجتماعی در فضای مجازی شدم و ساعتهای زیادی را این گونه سپری میکردم تا این که در یکی از همین شبکههای اجتماعی با «شهاب» آشنا شدم.
او ۱۷ ساله بود و در مشهد زندگی میکرد. با رد و بدل شدن جملات عاشقانه ارتباطی صمیمی بین من وشهاب شکل گرفت. او شاگرد یک فروشگاه بود و به تنهایی در خانه مجردی زندگی میکرد. روابط تلفنی ما ادامه داشت به طوری که ساعتهای زیادی درباره آینده و آرزوهایمان با یکدیگر سخن میگفتیم. دو سال بعد شهاب در حالی پیشنهاد ازدواج داد که پدرم در جریان روابط تلفنی ما قرار گرفته بود. از آن روز به بعد برادر ۱۹ ساله ام و پدرم که مخالف این ارتباط بودند، محیط خانه را برایم آزاردهنده کردند به طوری که اگر سمت گوشی تلفن میرفتم کتک مفصلی میخوردم.
وقتی موضوع را به شهاب گفتم، او پیشنهاد فرار از منزل را مطرح کرد من هم که هیچ آگاهی از عاقبت این کار نداشتم به حرف هایش اعتماد کردم و از شهر کرد به مشهد آمدم. او مرا به خانه مجردی اش برد تا این که سه روز بعد و در پی شکایت پدرم نیروهای انتظامی من و شهاب را دستگیر کردند.
این جا بود که فهمیدم فریب هوسرانیهای شهاب را خورده ام و او قصد ازدواج با مرا نداشته چرا که خودش نیز در یک خانواده آشفته بزرگ شده است و دست به هر خلافکاری میزند. اما دیگر همه آرزوهای من سوخته است و ...
دیدگاه تان را بنویسید