بازگشت گنده لات
خلافکاری را از همان سنین کودکی از پدرم آموختم او با ترغیب من به مصرف مشروبات الکلی کاری کرد که از زندگی در پاتوق دزدان و بزهکاران احساس رضایت کنم کار به جایی رسید که با تیغه چاقو روی بدنم را زخمی میکردم و حس غرور انگیزی داشتم تا این که ...
روزنامه خراسان: خلافکاری را از همان سنین کودکی از پدرم آموختم او با ترغیب من به مصرف مشروبات الکلی کاری کرد که از زندگی در پاتوق دزدان و بزهکاران احساس رضایت کنم کار به جایی رسید که با تیغه چاقو روی بدنم را زخمی میکردم و حس غرور انگیزی داشتم تا این که ... جوان ۲۱ ساله در حالی که به داشتن همسر مهربان و فداکارش افتخار میکرد و او را قهرمان زندگی اش میدانست در تشریح سختیها و تلخ کامیهای زندگیاش به مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری پنجتن مشهد گفت: تنها ۳ سال داشتم که از یکی از شهرهای استانهای غربی کشور به مشهد مهاجرت کردیم من کوچکترین و تنها پسر یک خانواده ۶ نفره بودم آن زمان پدرم یکی از خلافکاران مشهور منطقه بود چرا که او علاوه بر مصرف مواد مخدر و مشروبات الکلی، خلافهای دیگر را نیز تجربه کرده بود ۵ سال بیشتر نداشتم که برای اولین بار مصرف مشروبات الکلی را تجربه کردم در واقع پدرم میخواست مرا طوری تربیت کند که همانند خودش «گنده لات محله» باشم و به شیوه خودش مرد بودن را از کودکی به من بیاموزد. من هم که کودکی خردسال بودم تحت تاثیر حرفهای پدرم قرار گرفتم و کارهای او را تقلید میکردم تا همه به من غبطه بخورند و با دیدن جای چاقو و خطهای روی بدنم از من حساب ببرند. مادرم دیگر تحمل رفتار و کردارهای خشن و خلاف پدرم را نداشت و بعد از طلاق من و یکی از خواهرانم را به پدرم سپرد و زندگی اش را با دو خواهر دیگرم ادامه داد. من که پدرم را خیلی دوست داشتم و از زندگی در کنار او لذت میبردم، اما در این بین خواهرم به شدت از زندگی با ما ناراضی بود به همین خاطر با پلیس تماس گرفت و پدرم به جرم نگهداری مواد مخدر دستگیر و روانه زندان شد. این گونه بود که من و خواهرم نزد مادرمان رفتیم من که تربیت شده پدر خلافکارم بودم راه او را پیش گرفتم و در همان آغاز نوجوانی با دوستان خلافکار زیادی رفت و آمد داشتم باآن که ۱۲ ساله بودم با پسران بزرگتر از خودم آشنا شدم که از اراذل و اوباش محله بودند و بیشتر اوقات را با قدرت نمایی و مصرف مواد مخدر میگذراندند به همین خاطر، خیلی زود به حشیش اعتیاد پیدا کردم و وابسته این ماده مخدر شدم هزینههای مصرف موادم را از کیف مادرم میدزدیدم، اما بعد از این که مادرم متوجه ماجرا شد به کار خلاف و دلالی مواد مخدر روی آوردم. دیگر همه نوع مواد مخدر را امتحان میکردم تا با یکی از آنها آرام بگیرم. کم کم از عهده تامین هزینههای مواد مخدرم برنمیآمدم این بود که نقشه دزدی از منزل یکی از همسایگان را طراحی کردم و با پول سرقتی توانستم کار خرید و فروش مواد مخدر را آغاز کنم. ۱۸ ساله بودم که یک روز در خیابان چشمم به دختری زیبا خیره ماند. او در همسایگی منزل مادرم زندگی میکرد که هر روز من در راه بازگشت از مدرسه به تماشای او مینشستم. با طرح یک نقشه خواستم که به شیما نزدیکتر شوم این بود که از چند تن از دوستانم خواستم که در راه مدرسه برای شیما مزاحمت ایجاد کنند و در همان هنگام من به سراغ آنها رفتم و بعد از کتک کاری مفصلی از شیما حمایت کردم. شیما خوشحال بود که من هر روز مراقب او هستم و بدین ترتیب ما به هم علاقهمند شدیم. بعد از خواستگاری خانواده شیما با ازدواج ما مخالفت کردند، ولی به اجبار آنها پذیرفتند که شیما را عقد کنم. زندگی مشترک من و شیما با سختیهای زیادی روبه رو شد چرا که من مصرف شیشه را آغاز کردم و دیگر نمیتوانستم از عهده هزینه مواد مخدر صنعتی برآیم. با داشتن یک فرزند، همسرم روزگار سیاهی را با من تجربه میکرد. دیگر من روح و روانم تخریب شده بود و سوء ظنهای شدیدی به همسر و اطرافیانم داشتم. شیما با دیدن این وضعیت مرا ترک کرد. وقتی دیدم همه هستی ام را از دست داده ام تصمیم به ترک مواد مخدر گرفتم و وقتی شیما از تصمیمم آگاه شد مرا به تهران برد تا از دوستان خلافکارم دور باشم و در آن جا با کمک خواهرم در مرکز ترک اعتیاد بستری شدم و حالا ۲ سال و ۳ ماه و ۱ روز است که پاکم و با گرفتن دخترم در آغوشم حس پدر بودن را تجربه میکنم حالا با افتخار میگویم همسرم قهرمان زندگی من است. ماجرای واقعی با همکاری پلیس پیشگیری خراسان رضوی
دیدگاه تان را بنویسید